تو مرا می سوزی و من سوزم از این غم که مباد
باد بیرون برد از کوی تو خاکستر من
نقش بند جان که جانها جانب او مایلست
عاقلان را بر زبان و عاشقان را در دلست
تو مرا می سوزی و من سوزم از این غم که مباد
باد بیرون برد از کوی تو خاکستر من
نقش بند جان که جانها جانب او مایلست
عاقلان را بر زبان و عاشقان را در دلست
تا به شادی می نشینی غم رسد از گرد راه
بر لب خندان هر گل اشک شبنم دیده ام
ما دو خط موازي گنگيم، تا ابد هم نميرسيم به هم
اين كه بايد رها شوم از تو، سعي كن عين باورت باشد
درخت
با همهی کهنسالی
از من جوانتر است ..
چقدر سایه داشتن خوب است.
تو خودت را به جاي من بگذار، شده تصويري از هميشهي درد،درخت
با همهی کهنسالی
از من جوانتر است ..
چقدر سایه داشتن خوب است.
محمد علی بهمنی
تو خودت را به جاي من بگذار، شده تصويري از هميشهي درد،
بين يك قاب كهنهي زخمي، روز و شب در برابرت باشد؟
تا فکر می کنم به چها فکر می کنمدعوی عشاق را شرع نخواهد بیان
گونه زردش دلیل ناله زارش گواست
تا فکر می کنم به چها فکر می کنم
دارم به چشم های شما فکر می کنم
با من به جاده های رهایی نمی رسی
گفتی که فکر کن به خدا فکر می کنم
منم آن درخت بی بر ، که شکست بار و برگم
به امید سایه هر کس که نشست در پناهم
مسافر چون بود رهرو کدام است
که را گویم که او مرد تمام است
که شد بر سر وحدت واقف آخر
شناسای چه آمد عارف آخر
روا مدا خدایا که در حریم وصال
رقیب ، محرم و حرمان نصیب من باشد
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟در پیش ماهرویان سر خط بندگی ده
کاین جا کسی نخواندهست فرمان پادشا را
تا ترک جان نگفتم، آسوده دل نخفتم
تا سیر خود نکردم نشناختم خدا را
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
حالا که ای بی وفا افتاده ام از پا چرا؟
ای یار جفا کرده پیوند بریده
این بود وفاداری و عهد تو ندیده
در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگ دهن آلودهی یوسف ندریده
ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتندهم در ره معرفت بسی تاخته ام
هم در صف عالمان سرانداخته ام
چون پرده ز پیش خویش برداشته ام
بشناخته ام که هیچ نشناخته ام.
ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند
افسانهی مجنون به لیلی نرسیده
دل داده ام به یاری شوخی کشی نگاری
مرضیه السجایا محموده الخصایل
هر کو که جانب اهل وفا نگه داردلبت بروی کسی وا نمیشود به تبسم
نمک فروش به این نخوت و غرور که دیده ؟
دلی که سخت ز هر غم تپید شاد نمانددوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وان در آن ظلمت شب آن حیاتم دادند.
دلی که سخت ز هر غم تپید شاد نماند
کسی که زود دل آزرده شد دیر نزیست
دل به راه غمت افتاد خدا را مددی
که درین راه ثوابست مددگاری دل
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ//عشقبازان چنین مستحق هجرانند
دل خانه ی عشق توست آبادش دار
چون خانه خراب شد کجا می آیی
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
یار رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیش تر زانکه چو گردی ز میان برخیزم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |