منم که تا تو نخوابی نمیبرد خوابم
تو درد عشق ندانی، بخواب آسوده ز ریشه کندن این دل تبر نمیخواهد
به یک اشاره میافتد درخت فرسوده
هاهای عشق من در اغوش تو
لالای ناز تو در گوش من!
یابیا پایان بده سوز مرا
یا برو در چینه ی سودا گذارعشق مرا!
منم که تا تو نخوابی نمیبرد خوابم
تو درد عشق ندانی، بخواب آسوده ز ریشه کندن این دل تبر نمیخواهد
به یک اشاره میافتد درخت فرسوده
هاهای عشق من در اغوش تو
لالای ناز تو در گوش من!
یابیا پایان بده سوز مرا
یا برو در چینه ی سودا گذارعشق مرا!
ای که از کوچه معشوقه ما میگذری
برحذر باش که سر میشکند دیوارش
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرودشهری به گفت و گوی تو در تنگنای شوق
شب روز می کنند و تو در خواب صبحگاه
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد؟ترا که دیده ز خواب و خمار باز نباشد
ریاضت من شب تا سحر نشسته چه دانی؟
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد؟
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد؟
دوستان شرح پریشانی من گوش کنیددوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند!
واندر ان ظلمت شب اب حیاتم داند!
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
دوستی با مردم دانا نکوستدلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
یا بخت من طریق مروت فرو گذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد
دوستی با مردم دانا نکوست
دشمن دانا به از نادان دوست
دشمن دانا بلندت می کند
بر زمینت میزند نادان دوست
تا خدنگ غمزه بال و پر فشانی می کند
خون ما افسردگان رقص روانی می کند
دیار من همه ی طول راه بود
و طول بودم من
و راه بودم
و طول راه ، كه قربانی دیارم بود
و یاد آشنایی او
باد را
نگاه كن
اینك
عبوذ می دهد از روز میز من
و سرگذشت صحرا كه آفتاب و نمك را
حضور می دهد
نمی توانم ، آه
كویر را در پاكت كنم
و باز گردانم
برای آن همه طول
یدالله رویایی
در تماشای تو از بس کرده ام قالب تهیلب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش هست بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد(حافظ)
دلم را مشکن ودر پا مینداز.....که دارد در سر زلف تو مسکندر تماشای تو از بس کرده ام قالب تهی
هر که می بیند مرا بی جان تصور می کند
دلم را مشکن ودر پا مینداز.....که دارد در سر زلف تو مسکن
دارم من از فراغش دردی به صد علامهنرم نتوانست کردن آن دل چون سنگ را
گر چه خط سرنوشتم محو زآب دیده شد
دارم من از فراغش دردی به صد علامه
لیست دموغ عینی هذا من الندامه
دنیا وفا ندارد ای نور هردو دیده...هر لاله ای که سر زند از کوه بیستون
ساغر به طاق ابروی فرهاد می زند
دنیا وفا ندارد ای نور هردو دیده...
دل میرود زدستم صاحبدلان خدا راهر غمی را فرجی هست ولیکن ترسم
پیش از آنم بکشد زهر که تریاق آید
دل میرود زدستم صاحبدلان خدا را
دردا که درد پنهان خواهد شد آشکارا
ای آرزوی دل که ز یاران بریده ای
بنمای رخ که سوختم از انتظار تو
واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دبگر میکنند ...
در دام تو افشاندم و آزاد نشستم
اسباب گرفتاری من مشت پری بود
درنگ كردم و از دست رفتي و عمريست
كه چشمهام به تاوان اين درنگ،تر است
نيايد آن كه تو سهم من از زمانه نباشيتو مرا می سوزی و من سوزم از این غم که مباد
باد بیرون برد از کوی تو خاکستر من
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |