آنکه تاج سرمن خاک کف پایش بوددیگر امید یافتنت مرد در دلم
ای عشق دور مانده ،فراموش کن مرا
من آتشم زداغ تو
خاموش کن مرا
ازخدامی طلبم تابسرم بازآید
آنکه تاج سرمن خاک کف پایش بوددیگر امید یافتنت مرد در دلم
ای عشق دور مانده ،فراموش کن مرا
من آتشم زداغ تو
خاموش کن مرا
دلی دادمش بمژده وخجلت همی برماز صدای سخن عشق ندیدم خوش تر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
دوش گفتم بکند لعل لبش چاره مناز صدای سخن عشق ندیدم خوش تر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
ترسمکه اشک بر غم ما پرده در شوددلی دادمش بمژده وخجلت همی برم
زین نقدقلب خویش که کردم نثاردوست
دوش گفتم بکند لعل لبش چاره من
هاتف غیب ندا داد که آری بکند
می خوران را . هم از این می دو سه ساغر بچشاندیدم نگه تورا ومستی کردم
با بوسه تو باده پرستی کردم
گیسوی تو کوتاه شد ای سرو بلند
گستاخ شدم دست درازی کردم
راز سر بسته ما بین که به دستان گفتندمی خوران را . هم از این می دو سه ساغر بچشان
وگرایشان نستانند روانی به من آر
راز سر بسته ما بین که به دستان گفتند
هر زمان با دف و نی بر سر بازار دگر
راز سر بسته ما بین که به دستان گفتند
هر زمان با دف و نی بر سر بازار دگر
نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیرروی رنگین را به هر کس مینماید همچو گل
ور بگویم باز پوشان ، بازپوشاند زمن
نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر
هر آنچه ناصح مشفق بگویدت بپذیر
نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر
هر آنچه ناصح مشفق بگویدت بپذیر
ترک درویش ار نبود سیم و زرشره بسته در قفای من اما دریغ و درد
پای تو نیز بسته ی زنجیر دیگریست
ترک درویش ار نبود سیم و زرش
در غمت سیم شما را شک و رخش راز گیر
ترک درویش ار نبود سیم و زرش
در غمت سیم شما را شک و رخش راز گیر
تو را چنان که تویی .نظر کجا بیندره کجا ؟ منزل کجا ؟ مقصود چیست ؟
بوسه میبخشم ولی خود غافلم
کاین دل دیوانه را معبود کیست
تو را چنان که تویی .نظر کجا بیند
به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک
کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویتتو را چنان که تویی .نظر کجا بیند
به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک
مرا می بینی و هر دم زیارت می کنی در دمکشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت
نهادم بر لبت لب راو جان و دل فدا کردم
مرا می بینی و هر دم زیارت می کنی در دم
تو را می بینم و میلم زیادت می شود هر دم
مرا در خانه سروی . هست کاندر سایه قدشمرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
مرا در خانه سروی . هست کاندر سایه قدش
فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم
بخواب انشاالله با صدای آقا صبح از خواب بیدار شیمن که دیگر از فشار خواب ندارم تحمل
روم بخوابم mil جان بای بای
مرا در خانه سروی . هست کاندر سایه قدش
فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم
من ان فریب که در نرگس تو می بینم بس آب روی که با خاک ره بر آمیزددر جستجوی تو و نگاه تو
دیگر ندود نگاه بی تابم
اندیشه ی آن دو چشم رویایی
هرگز نبرد ز دیدگان خوابم![]()
من ان فریب که در نرگس تو می بینم بس آب روی که با خاک ره بر آمیزد
در بهارزندگی احساس پیری میکنمدانی دلم ز خدا چه میخواهد
بی پرده بگویمت تورا میخواهد
در بهارزندگی احساس پیری میکنم
با همه آزادگی احساس پیری میکنم
بس که بد دیدم زیاران به ظاهرخوب خود
بعداز این بر کودک دل سخت گیری میکنم
میان ابروی او خشمهای دیرینه است
گره در ابروی لیلی هلاک مجنون است
تمام طول هفته را در انتــظار جمعه ام
دوباره صبح ،ظهر نه غروب شد نیامدی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |