مریز دانه که ما خود اسیر دام توایمشادم که در شرار تو میسوزم
شادم که در خیال تو میگریم
شادم که بعد وصل تو باز اینسان
در عشق بی زوال تو میگریم
ز صید طایر بی بال و پر چه می خواهی؟
مریز دانه که ما خود اسیر دام توایمشادم که در شرار تو میسوزم
شادم که در خیال تو میگریم
شادم که بعد وصل تو باز اینسان
در عشق بی زوال تو میگریم
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته ی خویش آمد و هنگام درو
مریز دانه که ما خود اسیر دام توایم
ز صید طایر بی بال و پر چه می خواهی؟
یکی بود یکی نبود
اون که بود تو بودی و اون که تو قلب تو نبود من بودم
یکی گفت یکی نگفت
اون که گفت تو بودی و اون که دوستت دارم رو جز تو به هیشکی نگفت من
یکی خواست یکی نخواست
اون که خواست تو بودی و اون که نخواست ازت جدابشه من بودم
یکی رفت یکی نرفت
اون که رفت تو بودی و ...
یکی داشت یکی نداشت
اون که داشت تو بودی و اون جز تو کسی رو نداشت من بودم
محبت آتشی کاشانه سوز است
دهد گرمی ولیکن خانه سوز است
تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم
چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمیدانم
تو مثل شمعدانی ها پر از رازی و زیبایی
و من در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم
تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم
چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمیدانم
تو مثل شمعدانی ها پر از رازی و زیبایی
و من در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم
من از دست غمت مشکل برم جان
ولی دل را تو آسان بردی از من
مرا چشمی است خون افشان بدست ان کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از ان چشم و از ان ابرو
من چه هستم؟
خود سیه روزی که بر پایش
بندهای سرنوشتی تیره پیچیده
ای مریدان من
ای گمگشتگان راه
راه ما را ، او گزیده ، نیک سنجیده
مرا چشمی است خون افشان بدست ان کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از ان چشم و از ان ابرو
وصال دوست گرت دست میدهد یک دم
برو که هر چه مراد است در جهان داری
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
شاه خوبانی و منظور گدایان شده ای
قدر این مرتبه نشناخته ای ، یعنی چه
هر که در این بزم مقرب تر است
جام بلا بیشتزش می دهند
در برف زارِ سردِ دلم کرده ست اى نرگس بهارى من سبزت
تقدیر ، این مقدّر بى برگشت، تقدیر، این سفیر اهورایى
می گوید از یکی شدنم با تو احساسم ، این لطافت سحرانگیز،
حسّم به من دروغ نمی گوید درپیشگاه اقدس شیدایى
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دست تو،دست گرم تو،دست لطیف تو
در دست من ،طراوت یاس سپید داشت
موی تو،موی نرم تو،موی بلند تو
در خود پیام شادی وعطر امید داشت
تا نگردی اشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نا محرم نباشد جای پیغام سروش
شکوه گنبد نیلوفری از آن سسب است
که دست خلق به دامان آشمان نرسد
شعر کردی (کرمانجی) با معنی فارسی
جواني چو نكا كالم
له جم خلك نكا تالم
ژه دردي ته از ده نالم
جوانی رفت و حالا پیرم
در نزد مردم اکنون تلخم
از درد تو من می نالم
کردی گذاشتم یکم محیط عوض شه.شرنده دوستان![]()
من شناسم قیمت رخسار زرد
قدر اهل درد, داند اهل درد
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
یا بخت من طریق مروت فرو گذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد
دل خراب مرا جور آسمان کم بود
که چشم شوخ تو ظالم هم آسمان گون شد
دردم از يار است و درمان نيز هم
دل فداي او شد و جان نيز هم
ماه کنعان را برابر می کند با سیم قلب
در ترازو آنکه می سنجد سخن را با گهر
روز وشب خوابم نمی آید به چشم غم پرست
بس که در بیماری عشق تو گریانم چو شمع
نازک آرای تن ساق گلینیما شیرین می گه
عمری به كدورت و الم رفت
تا باقی عمر چون سپارم
نه بخت بد مراست سامان
و ای شب ،نه توراست هیچ پایان
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم میشکند
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |