یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت
خاک ره آن یار سفر کرده بیارید
تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت
توبه مکن ز این که شدم نا تمام
بعد شدن هست تمامی دگر
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت
خاک ره آن یار سفر کرده بیارید
تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت
توبه مکن ز این که شدم نا تمام
بعد شدن هست تمامی دگر
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
شرف نفس به علم است و فضیلت به ادب
نیست بی علم و ادب هیچ شرف انسان را
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها | که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها | |
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید | ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها | |
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم | جرس فریاد میدارد که بربندید محملها | |
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید | که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها | |
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل | کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها | |
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر | نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها | |
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ | متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها |
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم جرس فریاد میدارد که بربندید محملها به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
ای هدهد سبا به صبا میفرستمت
بنگر که از کجا به کجا میفرستمت
تو را ز کنگره عرش مي زنند صفير...ندانمت که در اين دامگه چه افتادستای هدهد سبا به صبا میفرستمت
بنگر که از کجا به کجا میفرستمت
تو را ز کنگره عرش مي زنند صفير...ندانمت که در اين دامگه چه افتادست
تا تو نگاه ميكني كار من اه كردن است
اي به فداي چشم تو اين چه نگاه كردن است
تو را میخواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج قفس مرغی اسیرم
مرا در منزل جانان چه امن و عییش چون هردم
جرس فریاد می دارد که بر بندید محمل ها
حال راحتم چشمانم را می بندم
با هیچ زنگی نمی پرم
نه من منتظر کسی هستم
و نه کسی در انتظار من........................
امدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرانوشـدارویی و بعـد از مرگ سهـراب آمدیسنگدل این زودتر می خــواستی، حالا چـرا
امدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
امدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
امدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
امدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه است که قربانیات کنند
داني كه چرا سر نهان با تو نگويم
طوطي صفتي طاقت اسرار نداري
در جستجوی تو و نگاه تو
دیگر ندود نگاه بی تابم
اندیشه ی آن دو چشم رویایی
هرگز نبرد ز دیدگان خوابم![]()
داني كه چرا سر نهان با تو نگويم
طوطي صفتي طاقت اسرار نداري
تو مثل خورشید قشنگییارب این شاه وش ماه رخ زهره جبین
در یکتای که و گوهر یکدانه کیست
تو مثل خورشید قشنگی
من برگ زردی نیمه جونم
بی تو دیگه تمومه کارم
بی تو نمی تونم بمونم
مستـ ـــــــ از تو ..ماییم که در پای تو چون خاک رهیم
مدهوش و ز دست رفته از یک نگهیم
مستـ ـــــــ از تو ..
مــے رقصمـ تا سرگیـــجــہ ..
تا تار شدטּ اتاقـ ..
تا سیاهـ تر شدטּ چشممـ ..
تا نبینمـ
نبودنـ بــے دلیلتـ را ...
ای شاهد افلاکی, در مستی و در پاکی
من چشم تو را مانم, تو اشک مرا مانی
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
یک عمر دویدیم و لب چشمه رسیدیم
خشکید و به یک جرعه چشیدن نرسیدیم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
محفلم چون مرغ شب , از ناله دل گرم بود
چون شفق از گریه خونین, شرابی داشتم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |