و آن سگ سالی گرسنه در زندانی
از ننگ برآن نان ننهد دندانی
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گل های تر دارد
دانی که چیست دولت ،دیدار یار دیدندر دلــم بود که بی دوست نباشم هرگـــز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
دانی که چیست دولت ،دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
نماز شام چو خورشید در غروب آید
ببندد این ره حس راه غیب بگشاید
دي ميشد و گفتم صمنا عهد به جاي ار
گفتا غلطي خواجه در اين عهد وفا نيست
هی بی قراری بی قراری بی قراریتا بداند که شب ما به چه سان می گذرد
غم عشقش ده و عشقش ده و بسِيارش ده.
عالم از سرکشی آن مه سرگشته شدند
مدتی گردش اين گنبد دوارش ده...
در جام فلک باده بی دردسری نیستهی بی قراری بی قراری بی قراری
تا بی قرارش میشدم مغرور می شد
مصرعی از قلب مندر جام فلک باده بی دردسری نیست
تا ما به تمنا لب خاموش گشاییم
مصرعی از قلب من
با مصرعی از قلب تو
شاه بیتی می شود در دفتر و دیوان عشق
قفس نه جز قفس است ار چه سیم و زر باشد
که صحن تنگ همانست و بام تنگ همان
نمی دانم چه می خواهم خدايا ، به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جويد نگاه خسته من ، چرا افسرده است اين قلب پرسوز
ز محتاجان خبر گیر ای که داری
چراغ دولت و گنج غنا را
ای که دستت می رسد کاری بکن
پیش از که از تو نیاید هیچ کار
رسیدم در بیابانی که عشق از وی پدید آید
بیابد پاکی مطلق در او هرچه پلید آید
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
انان كه خاك را به نظر كيميا كنند
ايا بود كه گوشه چشمي نظر به ما كنند
یا رب ز کرم ببخش تقصیر مرا
مقبول بکن ناله شبگیر مرا
در هر دشتی که لاله زاری بوده است
آن لاله ز خون شهریاری بوده است
تا كي به تمناي وصال تو يگانه
اشكم شود از هر مژه چون سيل روانه
هر دم از اینباغ بری می رسد !
تازه تر از تازه تری می رسد!
دلم جز مهر مه رويان طريقي بر نميگيرد
ز هر در ميدهم پندش وليکن در نميگيرد
دائم گل اين بستان شاداب نميماند
درياب ضعيفان را در وقت توانايي
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |