شهر من همخونه ی تاریکی هاس
درد من همرنگ خاک جاده هاس
(نغمه رها)
سهم من از تو
دلتنگیِ بی پایانیست
که روزها دیوانه ام می کند
شب ها شاعر !
دلتنگیِ بی پایانیست
که روزها دیوانه ام می کند
شب ها شاعر !
__________________
شهر من همخونه ی تاریکی هاس
درد من همرنگ خاک جاده هاس
(نغمه رها)
سهم من از تو
دلتنگیِ بی پایانیست
که روزها دیوانه ام می کند
شب ها شاعر !
__________________
چون عمر تبه کردم چندان که نگه کردمدر کنج خراباتی افتاده خراب اولیرو به روی آفتاب روی تو
ذرهام، گردم، غبارم، هیچ هیچ
با تسلسل دور باطل میزنم
سرد و سرگردان، مدارم هیچ هیچ
برگهایی پاره از تقویم پار
کهنه و بیاعتبارم،هیچ هیچ
هیچ اگر گفتم جوابم هیچ بود
ناله ای در کوهسارم، هیچ هیچ
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست |
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
آخر کجا روم به کجا ايها العزيز
رو از من شکسته مگردان که سالهاست
رو کردهام به سوي شما ايها العزيز
جان را گرفتهام به سردست و آمدم
از کوره راههاي بلا ايها العزيز
تو همون حس غریبی که همیشه با منی
تو بهوونه ی هر عاشق واسه زنده بودنی
تو امید انتظاری تو دلای ناامید
مثل دیدن ستاره تو شبای ناپدید
چه غریبونه گذشتند جمعه های سوت و کور
هنوز اما نرسیدی ای تجلی ظهور
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
فقط ما دوتاییم حال نمیده.. بریم یه تالار بهتر باشه؟
هر دم ز رنج و آه و غم با اشک می گویم سخن
مُردم ز سوز عشق تو آخر تو هم نایی بزن
نزنم چو نای هر دم زنوای شوق او دم
که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را
رهرو راه خدایم بعد از این
بندۀ آن پادشایم بعد از این
نشنود جز او صدایم بعد از این
فارغ از ظلم و جفایم بعد از این
[FONT="]ناودونی خونه ی ما با عطر یاست پر شده [/FONT]
[FONT="]هیچی نگو ، حرفی نزن[/FONT]
[FONT="]دلم از خود بی خود شده
(نغمه رها)
[/FONT]
تـــــــو را بــا تپــش هــای قلبــم ســرودم!هرکس که نه عاشق , آدمی نیست / شایسته بزم محرمی نیست
در آیینه به خود نگاه می کنم , آهمی خواستم بدون تو از خویش بگذرم
پایان این قدم زدن... اما به تو رسید
در آیینه به خود نگاه می کنم , آه
عشق تو عجیب مرا پیر کرده است
راست گفت آیینه که منتظر نباش
او برای همیشه دیر کرده است
یک لحظه رهایی ز خیال تو ندارمتلخ منشین شراب اگر داری / شور کم کن کباب اگر داری!!!![]()
یک لحظه رهایی ز خیال تو ندارم
ای چشمه ی روشن منم آن سایه که نقشی
در آینه ی چشم زلال تو ندارممی دانی و می پرسیم ای چشم سخنگوی
جز عشق جوابی به سوال تو ندارم
ای قمری هم نغمه درین باغ پناهی
جز سایه ی مهر پر و بال تو ندارم
از خویش گریزانم و سوی تو شتابان
با این همه راهی به وصال تو ندارم
ماه من پرده برانداخته ای یعنی چه ؟/مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه؟
هواى باران داشت، نگاهِ غمگينم
چه تلخ مى رفتى، چه تلخ، شيرینم!
شب جدایى با تمام محجوبى
تو را صدا مى زد، سكوت سنگينم
ستاره ها گفتند كه باز مى گردى
چه زودباور بود دل من
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم میشکند
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی آنقدر مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد گلویم سوتکی باشد به دست طفل گستاخ و بازیگوش و او یکریز و پی در پی دم گرم خویش را سخت در گلویم بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد و بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم را...هواى باران داشت، نگاهِ غمگينم چه تلخ مى رفتى، چه تلخ، شيرینم! شب جدایى با تمام محجوبى تو را صدا مى زد، سكوت سنگينم ستاره ها گفتند كه باز مى گردى چه زودباور بود دل من
دفترم را دفن کردم
تو که رفتی
تمام خاطراتت مرده بودند !
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |