میرود عمر عزیز ما دریغا چاره چیست
دی برفت و میرود امروز و فردا چاره چیست
تنها یکی از نامههایم
بوی غریب و مبهمی میداد
انگار
از لابلای کاغذ تاخوردهی نامه
بوی تمام یاسهای آسمانی
احساس میشد
دیشب دوباره
بیتاب در بین درختان تاب خوردم
از نردبان ابرها تا آسمان رفتم
در آسمان گشتم
و جیبهایم را
از پارههای خالی ابر پر کردم
دیشب پس از سیسال فهمیدم
که رنگ چشمهایم کمی میشی است
و بر خلاف سالهای پیش
رنگ بنفش و ارغوانی را
از رنگ آبی دوستتر دارم