تفنگت را زمین بگذاردروغ گفتم، خود را فريب دادم،نه!
تو نيستي و دلم از هميشه تنگتر است
تفنگت را زمین بگذار
که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار
تفنگت را زمین بگذاردروغ گفتم، خود را فريب دادم،نه!
تو نيستي و دلم از هميشه تنگتر است
دست از طلب ندارم تا کام من برآید...یا تن رسد به جانان یا جان زتن برآید
تو را با غیر میبینم صدایم در نمی آیددروغ گفتم، خود را فريب دادم،نه!
تو نيستي و دلم از هميشه تنگتر است
دواى درد عاشق را کسى کو سهل پندارد .............ز فکر آنان که در تدبیر درمانند درماننددلم در دوریت خون شد، بیا در اشک چشمم بین
خدا را از چه بر من رحمت ای کافر نمی آید؟
درنگ كردم و از دست رفتي و عمريستدواى درد عاشق را کسى کو سهل پندارد .............ز فکر آنان که در تدبیر درمانند درمانند
تا عشق سرآشوب تو همزانوی ما شد................سر برنگرفتم به وفای تو ز زانویدرنگ كردم و از دست رفتي و عمريست
كه چشمهام به تاوان اين درنگ،تر است
دواى درد عاشق را کسى کو سهل پندارد .............ز فکر آنان که در تدبیر درمانند درمانند
یک گوشه پناهش دادی یک تکه ای از دریا راتا عشق سرآشوب تو همزانوی ما شد................سر برنگرفتم به وفای تو ز زانوی
من دامنش کشیده کای نوح روح دیده..........از گریه عالمی بین طوفان من گرفتهدوست میدارم که با خویشان خود بیگانه باشم
همدم عقلم چرا هم صحبت دیوانه باشم
این جا کسی است پنهان دامان من گرفته.........خود را سپس کشیده پیشان من گرفتهیک گوشه پناهش دادی یک تکه ای از دریا را
می گریی و می گریاند اندوه تو ماهی ها را
من دامنش کشیده کای نوح روح دیده..........از گریه عالمی بین طوفان من گرفته
این جا کسی است پنهان دامان من گرفته.........خود را سپس کشیده پیشان من گرفته
یاران دل شکسته بر صدر دل نشسته.........مستان و میپرستان میدان من گرفتههرجا میری یه بغضی تو گلوته، به این میگن عاقبت اسیری
دل من سنگ صبورم شدی، یه روز خوش تو زندگی ندیدی
همه رسیدن به خواسته هاشون، تو هم به این نخواسته هات رسیدی
یاران دل شکسته بر صدر دل نشسته.........مستان و میپرستان میدان من گرفته
همه میگن که تو رفتی
همه میگن که تو نیستی
دروغهههههههههه
.............
همچو سگان تازی میکن شکار خامش......نی چون سگان عوعو کهدان من گرفته
تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی....تا کی دوم از شور تو دیوانه به هر کویهر خس و خاری در این صحرا بهاری داشت لیک.......سر به سر دوران عمر ما خزانی بیش نیست
تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی....تا کی دوم از شور تو دیوانه به هر کوی
میدمد صبح و کله بست سحـــاب.........الــصــبـوح الـصـبـوح یـا اصـحـابتا گریزان گشتی ای نیلوفری چشم از برم.......در غمت از لاغری چون شاخه ی نیلوفرم
بر خاطر آزاده غباری ز کسم نیست......سرو چمنم شکوه ای از خار و خسم نیستمیدمد صبح و کله بست سحـــاب.........الــصــبـوح الـصـبـوح یـا اصـحـاب
تا عشق سرآشوب تو همزانوی ما شد...........سر برنگرفتم به وفای تو ز زانویبر خاطر آزاده غباری ز کسم نیست......سرو چمنم شکوه ای از خار و خسم نیست
تا عشق سرآشوب تو همزانوی ما شد...........سر برنگرفتم به وفای تو ز زانوی
بر دست من نِه جام جان اي دستگير عاشقان...........دور از لب بيگانگان پيش آر پنهان ساقيایافتم روشن دلی از گریه های نیمشب......خاطری چون صبح دارم از صفای نیمشب
بر دست من نِه جام جان اي دستگير عاشقان...........دور از لب بيگانگان پيش آر پنهان ساقيا
بر دست من نِه جام جان اي دستگير عاشقان...........دور از لب بيگانگان پيش آر پنهان ساقيا
زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نیست...در حق ما هر چه گویند جای هیچ اکراه نیستآرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت......غم نمی گردد جدا از جان مسکینم هنوز
زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نیست...در حق ما هر چه گویند جای هیچ اکراه نیست
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهم راند...عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
تو آن گل سرخی که با من از عشق می گوید
به زبانی که دلم می فهمد و
این آغاز و پایان همه چیز است
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهم راند...عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
تو از تبار باران ، و من از تبار خشکی!
تو از تبار احساس ، و من از تبار نفرت!
تو از تبار عشق و دلدادگی ، و من از تبار جدایی و انتظار!!!!
تو از تبار با شکوه ترین خورشید ، که در هر طلوعش با رویش نگاهت بیدار میشود !!!
و من از تبار ظلمت ترین مهتاب ، که در هر شامگاهش با نم نم اشک های پاییزی به خواب میرود !!!!
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |