ساغول کی تورکی دیلیجه سویلدون..
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست .....
ترسیدن ما چون که هم از بیم بلا بود
اکنون ز چه ترسیم که در عین بلاییم
ما را به تو سریست که کس محرم آن نیست
گر سر برود سر تو با کس نگشاییم
ساغول کی تورکی دیلیجه سویلدون..
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست .....
ترسیدن ما چون که هم از بیم بلا بود
اکنون ز چه ترسیم که در عین بلاییم
ما را به تو سریست که کس محرم آن نیست
گر سر برود سر تو با کس نگشاییم
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش/می سپارم به تو از دست حسود چمنشما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم
در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش
این سوز که ما در دل دیوانه نهادی ....
شراب تلخ میخواهم که مرد افکن بود زورش......که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و زر و زورشیا رب این نوگل خندان که سپردی به منش/می سپارم به تو از دست حسود چمنش
شاهد آن روز به من مژده ی این دولت داد/که بدان جور وجفا صبر و ثباتم دادندشراب تلخ میخواهم که مرد افکن بود زورش......که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و زر و زورش
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش........وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروششاهد آن روز به من مژده ی این دولت داد/که بدان جور وجفا صبر و ثباتم دادند
شگفتی همین استدوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش........وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش
شگفتی همین است
که تورفته ای و سالهاست
هنوز هم شعرهایم
پراز طراوت بارانی چشمهای توست
تا که از طارم میخانه نشان خواهد بود..........طاق ابروی توام قبله ی جان خواهد بود
در این سرای بی کسی کسی به در نمیزند...به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند
دارم نزدیکتر میشم تا دنیای تو راهی نیست
تو هم ثابت کن بازم که این عشق اشتباهی نیست
تا به کي آخر چنين ديوانگي......... پيلگي بهتر از اين پروانگي
سنگی نفتد این طرف از گوشهٔ آن بام
يار با ماست چه حاجت كه زيادت طلبيم
دولت صحبت آن مونس جان ما رابس
سنگی نفتد این طرف از گوشهٔ آن بام
این بخت نباشد سر شوریدهٔ ما را
مردیم به آن چشمهٔ حیوان که رساند
شرح عطش سینهٔ تفسیدهٔ ما را
فریاد ز بد بازی دوری که برافشاند
این عرصهٔ شطرنج فرو چیدهٔ ما را
هجران کسی، کرد به یک سیلی غم کور
چشم دل از تیغ نترسیدهٔ ما را
الا یا ایها الساقی ادر کاسان و ناولها
که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی
ياد دارم در غروبي سردِ سرد... ميگذشت از کوچه ي ما دوره گرد
دلم گرفت ازاین تاریکی مطلق
خسته شدم دیگه ندارم رمق
قصر نمازت چه ای مسافر مجنون........کعبه ی لیلی است قصد کن به اقامت
دلم گرفت ازاین تاریکی مطلق
خسته شدم دیگه ندارم رمق
تند و بي تاب دويدم سوي درقصر نمازت چه ای مسافر مجنون........کعبه ی لیلی است قصد کن به اقامت
شهسوار برق تا آمد رکابی درکشد.......پرتگاه این جهان دید و عنان پیچید و رفتتند و بي تاب دويدم سوي در
ضربه پاها، در سينه من
چون طنين ني، در سينه دشت
ليك در ظلمت دهليز خموش
شهسوار برق تا آمد رکابی درکشد.......پرتگاه این جهان دید و عنان پیچید و رفت
شهسوار برق تا آمد رکابی درکشد.......پرتگاه این جهان دید و عنان پیچید و رفت
تو قاف قرار من و من عین عبورم بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم
که: « در مرد افکنی می بر سر آیدتویی ان گوهر پاکیزه که در عالم قدس
ذگر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک....
دلها همه در چاه زنخدان انداختمن نمیابم مجال ای دوستان
گرچه دارد او جمالی بس جمیل...
دلها همه در چاه زنخدان انداخت
وآنگه سر چاه را به عنبر بگرفت
توانا بود هركه دانا بود
ز دانش دل پير برنا بود
تو را که هر چه هست در جهان .... داریدیگر دلم هــوای ســرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
سربسته مانـد بغـض گـره خورده در دلـم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست...
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |