میهن مشرقی
عضو جدید
تو قاف قرار من و من عین عبورم بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم
من نمیابم مجال ای دوستان
گرچه دارد او جمالی بس جمیل...
تو قاف قرار من و من عین عبورم بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم
که: « در مرد افکنی می بر سر آیدتویی ان گوهر پاکیزه که در عالم قدس
ذگر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک....
دلها همه در چاه زنخدان انداختمن نمیابم مجال ای دوستان
گرچه دارد او جمالی بس جمیل...
دلها همه در چاه زنخدان انداخت
وآنگه سر چاه را به عنبر بگرفت
توانا بود هركه دانا بود
ز دانش دل پير برنا بود
تو را که هر چه هست در جهان .... داریدیگر دلم هــوای ســرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
سربسته مانـد بغـض گـره خورده در دلـم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست...
تو را که هر چه هست در جهان .... داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری !؟
اگر دیدی جوانی بر درختی تکیه کرده.....بدان عاشق شدست و گریه کردهیار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
تو را که هر چه هست در جهان .... داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری !؟
يارباماست چه حاجت كه زيادت طلبيم؟
دولت صحبت آن مونس جان مارابس...سلام
تو درخت روشنایی، گل مهر برگ و بارتسلام
ساعت دقیق شده امشب به روی من
ساعت شمار ثانیه های نبودنت
یعلم الله که خیالی ز تنم بیش نماندساقی بده جامی زین شراب ظلمانی
تا دمی براسایم زین حجاب ظلمانی ... سلام علیکم
اگر دیدی جوانی بر درختی تکیه کرده.....بدان عاشق شدست و گریه کرده![]()
همي گويم و گفته ام بارها
بود كيش من مهر دلدارها
تو درخت روشنایی، گل مهر برگ و بارت
تو شمیم آشنایی، همه شوقها نثارت
تو سرود ابر و باران و طراوت بهاران
همه دشت، انتظارت
دانی که چرا سر نگو با تو نگویمآن که گویند به عمری شب قدری باشد
مگر آنست که با دوست به پایان آرند
تو بمان که جمله هستی به صفای تو بماند!تو که دل برده از این شهر دلت
یک نفر گمشده از شهر دلت
من تنها که از این شهر شلوغ
میرود باز شود بخت دلت
یه دفعه بچه شد و تنگ غروبدانی که چرا سر نگو با تو نگویم
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری (البته بلا نسبت )
تو بمان که جمله هستی به صفای تو بماند!
دانی که چرا سر نگو با تو نگویم
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری (البته بلا نسبت )
یه دفعه بچه شد و تنگ غروب
سنگ توی شیشه فردا زد و رفت
حیوونی تازگی آدم شده بود
به سرش هوای حوا زد و رفت
دیگر شهاب کم ندارم به آسمان
تا آرزو کنم که نباشد ... نبودنت
یارب ان نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش....
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای سر و پا فدای تو این چه نگاه کردن است
دانی که چرا سر نگو با تو نگویم
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری (البته بلا نسبت )
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای سر و پا فدای تو این چه نگاه کردن است
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای سر و پا فدای تو این چه نگاه کردن است
شعر را صحیح کتابت نمایید!!
ای به فدای چشم تو، این چه نگاه کردن است!
باتشکر!
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
این ره که تو میروی به ترکستان است
(چرا یکی به میخ میزنی یکی به نعل ؟)
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |