مشاعرۀ سنّتی

[f&j]

توانا بود هرکه دانا بود ز دانش دل پیر برنا بود

توانا بود هرکه دانا بود ز دانش دل پیر برنا بود

دیریست که دلدار پیامی نفرستادننوشت کلامی وسلامی نفرستاد

توانا بود هرکه دانا بود ز دانش دل پیر برنا بود

 

[apadana13]

دردم از یارست و درمان نیز هم .................... دل فدای او شد و جان نیز هم

 

[sima2009]

می گشاید بال و پر را شاپرک در کوی دل
تا ز پیچ کوچه ای کم کم هویدا می شوی

 

[apadana13]

یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند ......................... این بار می برند که زندانی ات کنند

 

[naghmeirani]

[FONT=georgia,times new roman,times,serif]در زدم ، کس این قفس را وا نکرد
پر زدم ، بال و پرم آتش گرفت
از سرم خواب زمستانی پرید
آب در چشم ترم آتش گرفت [/FONT]

 

[apadana13]

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد ................................. وجود نازکت ازرده گزند مباد

 

[fa_arch]

در خواب بدم مرا خردمندی گفت......................کز خواب کسی را گل شادی نشکفت
کاری چکنی که با اجل باشد جفت.....................می خور که بزیر خاک میباید خفت

 

[apadana13]

تا رفت مرا از نظر ان نور جهان بین ................... کس واقف ما نیست که از دیده چه ها رفت

 

[دختر شرقی]

تفاوتی نکند قدر پادشایی را

که التفات کند کمترین گدایی را

 

[رسول فهیم]

ازدل من رفته ای بیرون بخداترانمی پرستم
قلب مرا کردها ای تو خون بخدا ترانمی پرستم

 

[دختر شرقی]

مرا روز ازل کاری بجز رندی نفرمودند

هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد

 

[sara23]

دل من نه مرد آن است که با غمش برآید
مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی!

 

[fa_arch]

یاری اندر کس نبینم یارانرا چه شد.......................دوستی کی آخر امد دوستدارانرا چه شد

 

[mohandes soror]

در ازل پرتوی حسنت زتجلی دم زد
عشق پیداشد وآتش به همه عالم زد

 

[fa_arch]

در نظر بازی ما بیخبران حیرانند...............من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند

 

[island1991]

در نظر بازی ما بیخبران حیرانند...............من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند

دانم سر آرد غصه را رنگین بر آرد قصه را
این آه خون افشان که من هر صبح و شامی میزنم

 

[shielan]

دانم سر آرد غصه را رنگین بر آرد قصه را
این آه خون افشان که من هر صبح و شامی میزنم

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی
پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

 

[Ghazal_joon]

یکی آتشی برشده تابناک

میان آب و باد از بر تیره خاک

 

[shielan]

یکی آتشی برشده تابناک

میان آب و باد از بر تیره خاک

کاش معشوقه ز عاشق طلب جان می کرد
تا که هر بی سروپایی نکند دعوی عشق

 

[Ghazal_joon]

قیاس عقل تا آنجاست بر کار

که صانع را دلیل آید پدیدار

 

[shielan]

قیاس عقل تا آنجاست بر کار

که صانع را دلیل آید پدیدار

رهرو آن نیست که گه تند وگهی خسته رود
رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود

 

[Ghazal_joon]

دوش بی روی تو آتش به سرم بر می‌شد

و آبی از دیده می‌آمد که زمین تر می‌شد

 

[shielan]

دوش بی روی تو آتش به سرم بر می‌شد

و آبی از دیده می‌آمد که زمین تر می‌شد

دوش در حلقه ما صحبت گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله ی موی تو بود

 

[Ghazal_joon]

در این محرابگه معبودشان کیست

وزین آمد شدن مقصودشان چیست

 

[shielan]

در این محرابگه معبودشان کیست

وزین آمد شدن مقصودشان چیست

تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه

 

[Ghazal_joon]

همه هستند سرگردان چو پرگار

پدید آرنده خود را طلبکار

 

[shielan]

روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

 

[Ghazal_joon]

مرا بر سر گردون رهبری نیست

جز آن کاین نقش دانم سرسری نیست

 

[shielan]

مرا بر سر گردون رهبری نیست

جز آن کاین نقش دانم سرسری نیست

تیر روانه می رود سوی نشانه می رود
ما چه نشسته ایم پس شه ز شکار می رسد

 

[Ghazal_joon]

ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون

نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا