مردی همسرش را منفجر کرد

rastin57

عضو جدید
بله موج این انفجار تا حدی بود ه که شاهدان این قضیه میگویند تا چند خیابون دیگه صدای انفجار پیچیده
 

زيگفريد

عضو جدید
کاربر ممتاز
حرف شما درسته. ولی اگر از جنبه مهندسی به قضیه نگاه کنیم نیاز نبود اینهمه انرژی هدر بره و کل خونه منفجر بشه. میشد در یه اقدام صرفه جویانه فقط و فقط خود زنرو منفجر میکرد و اینهمه به محیط زیست و اقتصاد مملکت ضربه نمیزد. اینه نتیجه اقدام خودسرانه و غیر کارشناسانه

:biggrin: :biggrin: :biggrin: :biggrin:
 

رز سیاه

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه بی رحمانه
با زنه دعوا کرده چه ربطی به بچش داشت ؟؟؟
نامرد
 

رز سیاه

عضو جدید
کاربر ممتاز
عنوان تاپیک رو خوندنی یاد یه جوک افتادم
البته شاید اینجا جاش نباشه
ولی ه زنه برگه فوت شوهرش رو با برگه بیمش میبره بیمه به مرده میگه آقا شوهرم مرده بیمش رو لطف کنید
مرده یه نگا به برگه میندازه میگه خانم این بیمه اتش سوزیه
زنه میزنه تو سرش میگه آخ دیدی چی شد باید اتیشش میزدم
 

ofakur

عضو جدید
کاربر ممتاز
حرف شما درسته. ولی اگر از جنبه مهندسی به قضیه نگاه کنیم نیاز نبود اینهمه انرژی هدر بره و کل خونه منفجر بشه. میشد در یه اقدام صرفه جویانه فقط و فقط خود زنرو منفجر میکرد و اینهمه به محیط زیست و اقتصاد مملکت ضربه نمیزد. اینه نتیجه اقدام خودسرانه و غیر کارشناسانه
سلام. از دید یک مهندس مکانیک مجرب واقعآ همینطور است که شما بیان کردید.
در مغز انسان فک کنم یکصدو پنجاه هزار میلیارد سلول هست. اگر ده تا از سلولهای نیمکره چپ با چند تا سلول از نیمکره راست کنتاکت غیر معمول داشته باشند ننتیجه اش همین نوع رفتار ها میگردد.که اجتناب نا پذیر است. بعضی از انسانها بصورت ژنتیکی مستعد بزه و بزهکاری اند و نمیشه درمانشون کرد. شاید بتوان کمی رفتارشان را کنترل کرد. که البته در ایران کسی به روانکاوری و روانشناسی اهمیتی نمیدهد. شاید اگر این آدم قبل ارتکاب به این جنایت و مثلآ شش ماه قبل از آن به روانکاو معرفی میشد الان ما شاهد این نوع رفتار از او نبودیم.
 
آخرین ویرایش:

vahid321

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه اونجوری نبوده .اگه هم بوده من موافقش نبودم و ننوشتم.
شاید اینجوری بوده:
سالها زیستم , زندگی را تجربه کردم و حتی همان زمان که کودک بودم رنج انسانها را نتوانستم ببینم.
از اینکه انسانی رنج می کشد صدای فریادی در درونم شکل می گرفت و وادارم می کرد کاری بکنم ,
هرچند گاه با به ثمر ننشستن تلاشم دلگیر میشدم اما باز در درونم کسی می گفت اگه بزرگتر باشم کاری خواهم کرد .اما اکنون خود رنج کشیدم...
با دیدن آزار کودک غریبه ای در خیابان دلم برای معصومیت کودکان می سوخت, از هر آنچه باعث میشد به کودکانمان ظلم کنیم متنفر بودم و تصمیم می گرفتم کاری کنم , اما من چه کسی بودم که می خواستم کاری کنم ؟؟
سالها سعی کردم به اطرافیانم کمک کنم تا شاید راه زندگی را بدانند,سالها به هر مشکلی پاسخ دادم و هر درخواست کمکی...
اما اکنون خود درمانده ام , اکنون خود از آنچه زندگی می نامندش متنفر میشوم ,اگر اینگونه در زندگی خود دیده می شوم , اگر اینگونه میشود مرا از بین برد , پس چه سود؟ زیستن را , بودن را , یاری بشر را , حقوق کودکان را و در نهایت انسان را چه سود؟
امروز دوباره عکسی را که از کودکان زاغه نشین بر میز تحریرم گذاشته بودم , دیدم و دوباره نوشته آن را خواندم , به راستی من به کجا میروم ؟؟؟ چرا این گونه درمانده ام ؟ اگر مشکل از من نیست پس چرا در زندگی من اتفاق می افتاد؟نمی دانم ...
برای لحظه ای برای خودم متاسف شدم , برای لحظه لحظه وجودم , اما چه می توانستم بکنم ؟ هیچ ...
تصور می کردم من زندگی را به هم میزنم , تصور می کردم مشکل از من است , واحسرتا که همه خستگی هایم , همه پریشانی هایم , همه آنچه بر آن چشم پوشیدم , علیه خود من تعبیر می شد , واحسرتا از این زندگی که من داشتم ...
از خود پرسیدم : آیا با این وجود به آنچه آرزویش را داشتم و آنچه هدفم بود می رسیدم؟ پاسخ دادم: نه مسلما نه , اما می دانم همه تلاشم را خواهم کرد...
یک بار از دوستی پرسیدم : چرا خداوند انسان را می آفریند ؟قبلا پاسخ این سوال را می دانستم , قبلا تصور می کردم پروردگار برای محبت , انسان را می آفریند تصور می کردم هر انسانی منبع محبت سرشاری از پروردگارش است , اما اکنون می دانم چیزی به اسم محبت وجود ندارد... پس آنچه در برخوردم با کودکان و بزرگان نثارشان میکردم چه نام داشت؟؟
اگر محبت نبود پس چه بود ؟و چرا در من بود؟
قبلا برای خود متاسف نبودم , به لحظه لحظه زندگی خود افتخار می کردم چون در هر لحظه انسانی را کمک کرده بودم , اما اکنون برای خود متاسفم و برای زندگیم نیز همچنین...
وقتی تو که روانشناسی خوندی اینو میگی پس من یا باید معتاد بشم یا خودکشی کنم!
 

Similar threads

بالا