zhilamo
عضو جدید
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]
[/FONT]
.
.
.
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]خاک ، خاک ، خاک همه جا را گرفته است. باد که می وزد، خاک روی لباس ها می نشیند و چادر مشکی زنها و پیراهن مشکی مردها چند درجه از سیاهی خود را از دست می دهند و به رنگی در می آیند که پیشتر آسفالت خیابان با آن خو گرفته است.[/FONT]
.
.
.
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]سرمای سرد زمستان ، پوست ها را ملتهب کرده است و صورتها دیگر برای سرخی نیاز به سیلی ندارند. چشم ها کاسه خون است، هم به خاطر گریه زیاد، هم برای خاکی که از لای پلکها جائی برای خود درون چشم می یابد.[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]صدای همهمه همه را منگ کرده است. اینطرف ملقن اورادی به گوش مرده ای می خواند . آنطرف تر نوحه خوانی بد صدا در غم بیکسی می خواند کهدوستانش ( دوستانی مکه هرگز نداشت ) آرام گوشه قبر ایستاده اند. دور تر کسی به زبان کردی چیزهائی می گوید. مردم دسته دسته دور قبری ایستاده اند و گریه می کنند و بر سرو صورت خود می زنند. مادرم را می بینم که گوشه ای نشسته است و زنانی که همهشان را می شناسم دورش نشسته اند و بهش دل داری می دهند. یکی می گوید غم پسر بسیار سنگین است، دیگری می گوید خدا صبرت دهد ، آنیکی می گوید گلچین زمانه عجب می برد و مادر فارغ از همه اینها به گودالی که گوری است برای یک تن ،زل زده و اشک می ریزد. دیگر توان ندارد مثل دیروز بی تابی کند!!!. دو روز است چیزی نخورده ، نخوابیده و یکریز گریه کرده است و خود را زده. اما الان فقط نشسته است و اشک می ریزد. نه اینکه نخواهد. نه! نمی تواند. [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]معشوقم در تمام این دو روز یک گوشه ایستاده ام و فقط نگاه می کرد. آرام در گوشه ای . کسی متوجه او نبود. کلمه ای حرف نزد و کاری نکرد. [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]آمبولانس آمد ،سکوت شکست و دوباره گریه و ناله و زاری شروع شد. بر سر زدن و بی تابی آغاز گشت و مادر با انرژ ای که نمی دانم از کجا آورد دوباره شروع کرد. جنازه را از آمبولانس درآوردند . جمعیت راه باز کرد تا جنازه کنار گور برسد. [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]جنازه را روی زمین گذاشتند تا پدر بیاید و اجازه بدهد که جنازه را در گودال بکنند. چه مسخره! مگر می شود اجازه ندهد. پدر اجازه می دهد و جنازه را در گور می گذارند و ملقن شروع می کند.[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]افهم یا..... . شوری ایجاد می شود دیگر کسی حال طبیعی ندارد. کسی جنازه را تکان تکان می دهد تا علامتی باشد بر اینکه فهمیده آنچه را که ملقن گفته است.[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]تلقین تمام شد، باید صورت من را باز کنند تا پدر ومادر برای آخرین بار با پسر خود وداع کنند. صورت باز می شود. و مادر غش می کند و پدر بی تاب را به زور از کنار قبر به کناری می برند. صورتم را می بینم. پف کرده است و سفید تر از حد معمول است. نمی دانم از خودم قشنگ تر شده ام یا زشت تر؟ کار دارد تمام می شود. مرا رو به قبله کرده اند. سنگ ها را یکایک کنار هم می چینند. دیگر وقتی نیست باید به قبر بروم و کنار خودآرام بگیرم. از درختی که رویش نشسته ام پائین میروم و قبل از اینکه سنگ آخر را بگذارند به قبر می خزم و کار تمام می شود. حالا باور کرده ام که مرده ام.[/FONT]
آخرین ویرایش: