مادر...

M@TI$A

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز


مهم نيست در چه سني باشم
هر زمان كه چيز جديد يا عالي مي بينم
دلم ميخواهد فرياد بزنم...
"مامان بياااااااا نگاه كن"
 

M@TI$A

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
آن هنگام که مادرت پیرتر میشود؛
و چشمهای گرانبها و با ایمان او،
زندگی را آنگونه که [زمانی میدید ] نمیبینند؛
زمانیکه پاهایش فرسوده میگردند،
و برای گام برداشتن نمیتوانند او را یاری دهند؛

در آن هنگام بازوانت را برای یاری او به کار گیر،
با خوشی و سرمستی از او نگاهبانی کن،
زمانی که اندوهگین است،
بر توست که تا آخرین گام او را همراهی کنی،

اگر از تو چیزی میپرسد،
او را پاسخگو باش،
و اگر دوباره پرسید،
باز هم پاسخگو باش،
و اگر دگربار پرسید، دگربار پاسخش گو،
نه از روی ناشکیبایی، بلکه با آرامشی مهربانانه،

واگر تو را به درستی درنمی یابد،
شادمانه همه چیز را برای او بازگو،
ساعتی فرا میرسد، ساعتی تلخ،
که دهان او دیگر هیچ درخواستی را بیان نمیکند .




 

Tybe Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مادر، دوست دارم چون کبوتری بر پنجره قلبت بنشینم و بال فروتنی بر زمین بیفکنم. دوست دارم که زلال کلامم را از مروارید ادب و مهر پر سازم و بر دل خسته ات ببارم. دوست دارم که دست به دعا بردارم و خدا را به آیات خودش بخوانم که «پروردگار من، پدر و مادرم را مورد لطف خود قرار ده، چنان که آنان در کودکی مرا پروراندند.»


 

Tybe Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]وقتی چشم به جهان گشودم. قلب کوچکم مهربانی لبخند و نگاهت را که پر از صداقت و بی ریایی بود احساس کرد. دیدم زمانی را که با لبخندم لبخند زیبائی بر چهره خسته ات نشست و دنیایت سبز شدو با گریه ام دلت لرزید و طوفانی گشت. از همان لحظه فهمیدم که تنها در کنار این نگاه پرمهر و محبت است که احساس آرامش و خوشبختی خواهم کرد.

[/FONT]
 

Tybe Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شب است و مادرم خواب است ومن به چهره زیبایش خیره ام می اندیشم زیباترین و دوست داشتنی ترین موجود در زمین است. دوستت دارم

هزاران بوسه های
من یک ارزن از زحماتش را جبران نمی کند.

اعتراف می کنم که عاشقتم همیشه و همه جا وهمه وقت .... هر چند که نیستی در کنارم!
 

M@TI$A

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مادر مرا ببخش اگر گاهي بد ميشوم !!! ببخش اگر ديواري كوتاه تر از تو نميابم ...
ميدانم خودخواهي ست اما...
همان گاهي اگر نباشي تا من خودم را برايت لوس كنم... همه ي هستي ام در هم مي پيچد !!!
من هميشه محتاج دعاي سبز توام...


 

Tybe Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من بدهکار توام ای مادر
همه جانی که به من بخشیدی
لحظاتی که برای امن من جنگیدی
و بدهکار توام عمرت را
روزهایی که ز من رنجیدی
اشک ها دزدیدی، و به من خندیدی
....
من بدهکار توام ای مادر!


 

Tybe Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]ولی بین خودمان باشد مـــادر ، [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif] [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]پـای آغوشت که در میــــان است[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif] [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif] بـــدجور سرمایی می شــــوم ...
:)
[/FONT]

 

M@TI$A

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
آهسته از بغل پله ها گذشت



در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود​


اما گرفته دور و برش هاله اي سياه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگي ما همه جا وول مي خورد
هر كنج خانه صحنه اي از داستان اوست
در ختم خويش هم به سر و كار خويش بود
بيچاره مادرم هر روز مي گذشت از ين زير پله ها
آهسته تا به هم نزند خواب ناز من
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد با پشت خم از اين بغل كوچه مي رود
چادر نماز فلفلي انداخته به سر
كفش چروك خورده و جوراب وصله دار
او فكر بچه هاست هر جا شده هويج هم امروز مي خرد
بيچاره پيرزن همه برف است كوچه ها
او از ميان كلفت و نوكر ز شهر خويش
آمد به جستجوي من و سرنوشت من
آمد چهار طفل دگر هم بزرگ كرد
آمد كه پيت نفت گرفته به زير بال هر شب
درآيد از در يك خانه ی فقير
روشن كند چراغ يكی عشق نيمه جان
او را گذشته ايست سزاوار احترام
تبريز ما ! به دور نماي قديم شهر
در باغ بيشه خانه مردي است با خدا
هر صحن و هر سراچه يكي دادگستري
اينجا به داد ناله مظلوم مي رسند
اينجا كفيل خرج موكل بود وكيل
مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق
در باز و سفره ، پهن بر سفره اش چه گرسنه ها سير مي شوند
يك زن مدير گردش اين چرخ و دستگاه
او مادر من است
انصاف مي دهم كه پدر راد مرد بود
با آن همه در آمد سرشارش از حلال
روزي كه مرد روزي يك سال خود نداشت
اما قطار ها ی پر از زاد آخرت
وز پي هنوز قافله هاي دعاي خير
اين مادر از چنان پدري یادگار بود
تنها نه مادر من و درماندگان خيل
او يك چراغ روشن ايل و قبيله بود
خاموش شد دريغ نه او نمرده است مي شنوم من صداي او
با بچه ها هنوز سر و كله مي زند ناهيد لال شو
بيژن برو كنار كفگير بي صدا
دارد براي نا خوش خود آش مي پزد
او مرد و در كنار پدر زير خاك رفت اقوامش آمدند پي سر سلامتي
يك ختم هم گرفته شد و پر بدك نبود
بسيار تسليت كه به ما عرضه داشتند
لطف شما زياد
اما نداي قلب به گوشم هميشه گفت :
اين حرفها براي تو مادر نمي شود.
پس اين که بود ؟ ديشب لحاف رد شده بر روي من كشيد
ليوان آب از بغل من كنار زد
در نصفه هاي شب يك خواب سهمناك و پريدم به حال تب
نزديك هاي صبح
او باز زير پاي من اينجا نشسته بود آهسته با خدا
راز و نياز داشت نه او نمرده است
نه او نمرده است كه من زنده ام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خيال من
ميراث شاعرانه من هرچه هست از اوست
كانون مهر و ماه مگر مي شود خموش آن شير زن بميرد ؟ او شهريار زاد
هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق
او با ترانه هاي محلي كه مي سرود
با قصه هاي دلكش و زيبا كه ياد داشت از عهد گاهواره كه بندش كشيد و بست اعصاب من به ساز و نوا كوك كرده بود
او شعر و نغمه در دل و جانم به خنده كاشت
وانگه به اشك هاي خود آن كشته آب داد
لرزيد و برق زد به من آن اهتزاز روح
وز اهتزاز روح گرفتم هواي ناز
تا ساختم براي خود از عشق عالمي
او پنج سال كرد پرستاري مريض
در اشك و خون نشست و پسر را نجات داد
اما پسر چه كرد براي تو ؟ هيچ هيچ
تنها مريض خانه به اميد ديگران
يكروز هم خبر كه بيا او تمام كرد
در راه قم به هرچه گذشتم عبوس بود
پيچيده كوه و فحش به من داد و دور شد
صحرا همه خطوط كج و كوله و سياه
طومار سرنوشت و خبر هاي سهمگين
درياچه هم به حال من از دور مي گريست
تنها طواف دور ضريح و يكي نماز
يك اشك هم به سوره ياسين من چكيد
مادر به خاك رفت
آن شب پدر به خواب من آمد ، صداش كرد
او هم جواب داد يك دود هم گرفت به دور چراغ ماه
معلوم شد كه مادره از دست رفتني است
اما پدر به غرفه باغي نشسته بود
شايد كه جان او به جهان بلند برد
آنجا كه زندگي ستم و درد و رنج نيست
اين هم پسر كه بدرقه اش مي كند به گور
يك قطره اشك مزد همه زجر هاي او
اما خلاص مي شود از سر نوشت من
مادر بخواب خوش
منزل مباركت
آينده بود و قصه ي بي مادري من
ناگاه ضجه اي كه به هم زد سكوت مرگ
من مي دويدم از وسط قبر ها برون
او بود و سر به ناله بر آورده از مفاك
خود را به ضعف از پي من باز مي كشيد
ديوانه و رميده دويدم به ايستگاه
خود را به هم فشرده خزيدم ميان جمع
ترسان ز پشت شيشه در آخرين نگاه
باز از آن سفيد پوش و همان كوشش و تلاش
چشمان نيمه باز
از من جدا مشو
مي آمديم و كله من گيج و منگ بود
انگار جيوه در دل من آب مي كنند
پيچيده صحنه هاي زمين و زمان به هم
خاموش و خوفناك همه مي گريختند
مي گشت آسمان که بکوبد به مغز من
دنيا به پيش چشم گنهكار من سياه
وز هر شكاف و رخنه ماشين غريو باد
يك ناله ضعيف هم از پي دوان دوان

مي آمد و به مغز من آهسته مي خليد
تنها شدي پسر
باز آمدم به خانه چه حالي نگفتني
ديدم نشسته مثل هميشه كنار حوض
پيراهن پليد مرا باز شسته بود
انگار خنده كرد ولي دلشكسته بود
بردي مرا به خاك سپردي و آمدي
تنها نمي گذارمت اي بينوا پسر
مي خواستم به خنده در آيم ز اشتباه
اما خيال بود
اي واي مادرم






 

M@TI$A

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
كلفتي صداتو به رخ مادري كه كلا صحبت كردنو يادت داد نكش!!!
دلش بشكنه ... كل زندگيت ميشكنه



 

M@TI$A

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مادر عادت داشت همه ی کارهای روزانه اش را یادداشت کند. چیزهایی که می خواست بخرد، کارهایی که باید انجام می داد و حتی تلفن هایی که می خواست بزند. من هم از سر شیطنت، همیشه سعی می کردم دستی در لیست ببرم و یا چیزی را به آن اضافه کنم. فقط برای اینکه در تنهایی اش و درست در یک لحظه ی معمولی که انتظارش را ندارد او را بخندانم. مثلاً اگر در لیست تلفن هایش نوشته بود زنگ به دایی جان، من جلویش می نوشتم ناپلئون. می شد زنگ به دایی جان ناپلئون! یا در لیست خرید نوشته بود خرید شیر. قبل و بعدش یک بچه و آفریقایی اضافه می کردم که بشود خرید بچه شیر آفریقایی! یا بار دیگر زیر لیست کارهای مهمش نوشته بودم: پیدا کردن یک عروس پولدار برای پسر گلم! خلاصه هر بار بعد از خواندنش که همدیگر را می دیدیم می گفت: اینا چی بود نوشته بودی؟ امروز حسابی خندیدم. خدا بگم چیکارت نکنه بچه! یک روز که سرمای شدیدی خورده بودم و سردرد امانم را بریده بود به رسم مادر، کاغذی روی در یخچال چسبانده بودم که هنگام خرید یادم بماند. کنار چیزهای دیگر نوشته بودم مسکن برای سردرد. کنارش خط مادر نوشته بود: دردت به جانم!
 

Similar threads

بالا