ماجرای واقعی دختر جوانی که اسیر دام اینترنت شد

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
هاااا پری اینجا داری اتیش میسوزونی باز ...


اون یه نفرم منم نه ؟ ---

یادم نمیاد بهت ابراز محبت کرده باشم:d
نه باو تو که ادم نیسییی که
تو فلشته ای:ی
شکلک پینوکیو:ی
 

PESARE IRAN

عضو جدید
کاربر ممتاز
اوه ترسیدم باو:ی
تو نهنگی:ی
حالا امسالو بهم رحم کن بزا سال جدیدو با شوشو اغاز کنم:ی
حالا جلو در و همسایه گریه نکن زشته ... :redface:
این بار میبخشمت به خاطر سه تا جوجمون دیگه تکرار نشه هااااااااااا :mad::cool: :دی

:gol::gol::gol:
 

Fateme_bay

عضو جدید
کاربر ممتاز
عجب بی عقلایی پیدا میشن....آخه آدم تاکی میخواد بی فکری کنه
بخدا پدر و مادر اگر هرروز کارشون کتک زدن آدم باشه ......سگشون می ارزه به کسی که هیچی ازش نمیدونی غیر از یک اسم دروغین و چند تا جمله عشقولانه!!!!!!!!!!
خونش رو ول کرده رفته مشهد!!!:eek:دنبال یکی که اصلا معلوم نیست کیه؟چیه؟چکارست؟
 

pahlevoon 70

عضو جدید
او یک روز گفت: اگر وضعیت مالی مناسبی داشت، حتما به خواستگاری ام می آمد؛ اگرچه یک راه دیگر هم وجود دارد تا والدینم مجبور شوند با ازدواجمان موافقت کنند و آن این که از خانه فرار کنم و به مشهد بیایم.
خراسان: خودم را در اتاقم زندانی کرده بودم و فکر می کردم ارتباط با پسر جوانی که هر روز از طریق چت حال و احوال همدیگر را می پرسیدیم می تواند راه مناسبی برای نجات از تنهایی هایم باشد!
دختر جوان با چشمانی اشکبار در دایره اجتماعی کلانتری نواب مشهد، افزود: پدر و مادرم شاغل هستند و ما در تهران زندگی می کنیم. من از روزی که خودم را شناختم تنها بودم و همیشه حسرت می خوردم که ای کاش مثل هم کلاسی هایم با والدینم سرسفره می نشستم و یا خواهر و برادری داشتم که حداقل با او حرف می زدم و درد دل می کردم. متاسفانه از حدود یک سال قبل با پسری که خودش را پدرام معرفی می کرد و اهل مشهد بود آشنا شدم. ما هر روز با هم چت می کردیم. پدرام با جملات احساسی و عاشقانه مرا شیفته و دلباخته خودش کرد و همیشه می گفت: کاش موقعیتی پیش می آمد تا همدیگر را از نزدیک می دیدیم.
او یک روز گفت: اگر وضعیت مالی مناسبی داشت، حتما به خواستگاری ام می آمد؛ اگرچه یک راه دیگر هم وجود دارد تا والدینم مجبور شوند با ازدواجمان موافقت کنند و آن این که از خانه فرار کنم و به مشهد بیایم. متاسفانه من که او را فرشته نجات خودم می دیدم، مرتکب اشتباه بزرگی شدم و به امید او از خانه فرار کردم و به مشهد آمدم.
دختر جوان افزود: من و پدرام در محلی که با هم قرار گذاشته بودیم برای اولین بار همدیگر را دیدیم و سپس همراه او به خانه ای در حاشیه شهر رفتیم. متاسفانه در آن جا پدرام چهره واقعی خودش را نشانم داد. او مرا زندانی کرد و پس از چند ساعت ۲ نفر از دوستان شیطان صفتش نیز آمدند و…!
آن ها مرا با وضعیتی بسیار اسفناک در یکی از خیابان های خلوت مشهد، رها کردند و گریختند. نمی دانم با کدام عقل از خانه فرار کردم و با توجه به قول و قراری که با پدرام برای ازدواج و آینده گذاشته بودیم، اصلا فکر نمی کردم او چنین دامی برایم پهن کرده باشد و به این راحتی عفت و حیثیتم را از دست بدهم. ای کاش با پدر و مادرم صحبت می کردم و درپیله اینترنتی گرفتار نمی شدم.
در پی اظهارات این دختر جوان، تیم های اطلاعات و عملیات پلیس مشهد، به طور ویژه وارد عمل شدند و با توجه به سرنخ های موجود، ۳ متهم پرونده را دستگیر و به مراجع قضایی معرفی کردند.

چرا واقعا چرا باید بین بچه ها و بابا ماماناشون اینقدر فاصله باشه که وقتی کار از کار گذشت تازه یادمون بیاد اونا دشمن نیستن و پدر ومادرن:cry::cry::cry::cry:
 

م مژگان

عضو جدید
کاربر ممتاز
چرا واقعا چرا باید بین بچه ها و بابا ماماناشون اینقدر فاصله باشه که وقتی کار از کار گذشت تازه یادمون بیاد اونا دشمن نیستن و پدر ومادرن:cry::cry::cry::cry:
به نظرم مقصر بچه هان که پدر و مادرشونو از خودشون دور می دونن...:cry:
 
بالا