ماجرای من و تلویزیون کمدی و استراق سمع!

sara@fshar

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمی دونم اون تلویزیون کمدی های قدیمی سیا سفید یادتون هست یانه .....ما یکی از اونا رو داشتیم اما خب بعد اومدن تلویزیون رنگی ها اونو بستیم و یه گوشه از خونه بایگانیش کردیم..
تا اینکه یه روز عصر که می خواستم برم سراغ برنامه مورد علاقه خودم... داداشم با پسرخاله عشق فوتبالیم جلدی نشستن جلو تلویوزیون که ما می خوایم فوتبال تماشا کنیم و نمی دونم مسابقه حساسیه وفلان .......هر چقد اصرار کردم بزنن اون یکی کانال تا منم برنامه خودمو تماشا کنم نشد که نشد....خلاصه آخرشم من با دل شکسته و غرور سرخورده از اینکه نتونستم از عهده پسرا بربیام رفتم به گوشه دیگه ای از خونه ...اتفاقا رسیدم به اتاقی که اون تلویزیون کمدی ما توش بایگانی شده بود ....یهویی یه فکری به ذهنم رسید اینکه از طریق این تلویزیون برنامه خودمو تماشا کنم خلاصه تلویزیون رو روشن کردم و شروع به پیچوندن پیچش کردم تا رو کانال مورد نظرم تنظیم بشه مشغول تنظیمات بودم که یهویی یه صدایی از تو تلوزیون اومد صدا بود اما از تصویر خبری نبود.....صدا مال دختر پسری بود که داشتن باهم دعوا می کردن:surprised:
نمی دونم دختره می گفت نه تودیگه منو دوس نداری ........هر وقت زنگ می زنم تلفن اشغاله با یکی دیگه ساخت وباخت کردی و از این جور چیزا........منم مسرور از این کشف بزرگ ( خب چه می دونستم ) با حس فضولی سر به عصیان برداشته چهار زانو نشستم و باچهار گوش قرض گرفته شده به حرفاشون زوم کردم:redface:
خوب که دقت کردم فهمیدم صدا مال یه مکالمه تلفن هستش که نمی دونم چه جوری سر از تلویزیون کمدی ما در آورده ولی خوب می دونستم هر چیه قضیه مال امواج رادیویی و اینا جور چیزا هستش
بعد دوساعت مکالمه قطع شد ( درست به اندازه یه مسابقه فوتبال تماشا کردن اینا حرف زدن اما خب به وقت اضافه نکشید).....خیلی تو دل خودم می پریدم و اوج می گرفتم از این کشف جالب ....... برام خیلی مهم بود بدونم دختر پسرا پشت تلفن چیا بهم می گن و........
یواشکی در تلویزیون رو بستم و از اتاق اومدم بیرون و به احدی هم چیزی نگفتم .....این ماجرا دو سه هفته همین جور ادامه داشت گاهی وقتا پسره با زبون بازی دختره رو خر می کرد و گاهی وقتا هم با هم قرار می زاشتن و..... بعضی وقتا هم دختر و پسر بهم می پریدن...

تا اینکه یه روز تو مدرسه قرار بود تو یه مراسمی به شاگرد ممتازهای هر کلاس جایزه بدن و.. من دو دوست دیگه ام جزو این ممتازین بودیم:cool:
یکی از دوستام شاگر اول من دوم و دوست دیگه ام شاگرد سوم ........اما خب بعد کلی منتظر شدن اون مقامی که قرار بود بیاد برا اهدا جوایز نیومد و بعدش هم معلما رفتن به دفتر برا جلسه اولیا مربیان ....... کلا همه تو حیاط مدرسه ولو شدیم .........ما سه تفگدار کلاس هم ناراحت رفتیم جلو آفتاب گوشه ای از حیاط ولو شدیم زمین ...مقنعه مون رو هم کشیدم رو صورتمون و.....
اصلا هم باهمدیگه حرف نمی زدیم حوصله هم نداشتیم تو همین حین صدای دختری که داشت یواشکی با دوستش حرف می زد و تقریبا نزدیکی ها ما نشسته بودن رو شنیدم که می گفت نه دیگه می خوام رابطه مو باهاش بهم بزنم .........می دونم با اون دختر ابرو کمونی دوس شده ........و از این حرفا .........صداش برام خیلی آشنا بود خوب که دقت کردم از لحن حرف زدنش و ادای کلماتش گرفتم که آره همو دختره تلویزیون کمدیه ماست ....یواشکی بدون اینکه خودش متوجه بشه بهش نگاه کردم تا صورتش رو شناسایی کنم ........
حالا فکر می کنید اون کی بود ...........آی ناقلا ......... طرف دختر بسیجی و انتظامات مدرسه بود همیشه هم با چادر تو مدرسه می گشت و به همه هم گیر می داد از جمله به من...:razz:
سوژه ای که گیر آورده بودم برام خیلی جالب شد .....جالب از اون لحاظ که طرف خیلی اصرار داشت خودشو قدیس و پاک نشون بده ..........
بعد اون ماجرا چن بار هم این قضیه استراق سمع تکرار شد و خلاصه تابستون شدو بعد دوباره پاییز و فصل مدرسه ها اومد درست تو روزی که قرار بود مارو برا مراسم 13 آبان ببرن تظاهرات .... این به من گیر داد سه بار جای منو تو صف عوض کرد هر بار هم بهش می گفتم آخه چرا منو از اینجا می کشونی به اونجا برگشت بهم گفت آخه تو چادر نداری طرفدار آمریکاییها هستی تو ذوق می زنی .....باید لای چادری ها باشی که پسرا رو منحرف نکنی ..... این حرف خیلی بهم برخورد منم با خودم گفتم خب حالا دیگه وقتشه ....
نه برداشتم نه گذاشتم بهش گفتم فلانی راسی آقا شهرام چطورن ....... بازم دنبال اون دختر ابرو کمونیه یا نه ازش دس کشیده اومده طرف تو ........
همین که این حرف از دهنم اومد بیرون دختره چهره اش یهویی شد عین لبو........ یارو که تا چن لحظه پیش داشت منو پیف پیف می کرد جلوی این همه آدم کلی ضایع شد و کلی خودشو باخت ........
دوستام هم هی ازم می پرسیدن سارا قضیه چیه .........شهرام کیه ........چی شده....

بعد اون ماجرا دیگه دور و بر من نمی چرخید .......ولی من هروقت می دیدمش باقیافه این جوری:D بهش لبخند ژوکوند می زدم و رد می شدم...........
این بود ماجرای من و تلویزیون کمدی و استراق سمع ........:surprised:
 

a30r

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمی دونم اون تلویزیون کمدی های قدیمی سیا سفید یادتون هست یانه .....ما یکی از اونا رو داشتیم اما خب بعد اومدن تلویزیون رنگی ها اونو بستیم و یه گوشه از خونه بایگانیش کردیم..
تا اینکه یه روز عصر که می خواستم برم سراغ برنامه مورد علاقه خودم... داداشم با پسرخاله عشق فوتبالیم جلدی نشستن جلو تلویوزیون که ما می خوایم فوتبال تماشا کنیم و نمی دونم مسابقه حساسیه وفلان .......هر چقد اصرار کردم بزنن اون یکی کانال تا منم برنامه خودمو تماشا کنم نشد که نشد....خلاصه آخرشم من با دل شکسته و غرور سرخورده از اینکه نتونستم از عهده پسرا بربیام رفتم به گوشه دیگه ای از خونه ...اتفاقا رسیدم به اتاقی که اون تلویزیون کمدی ما توش بایگانی شده بود ....یهویی یه فکری به ذهنم رسید اینکه از طریق این تلویزیون برنامه خودمو تماشا کنم خلاصه تلویزیون رو روشن کردم و شروع به پیچوندن پیچش کردم تا رو کانال مورد نظرم تنظیم بشه مشغول تنظیمات بودم که یهویی یه صدایی از تو تلوزیون اومد صدا بود اما از تصویر خبری نبود.....صدا مال دختر پسری بود که داشتن باهم دعوا می کردن:surprised:
نمی دونم دختره می گفت نه تودیگه منو دوس نداری ........هر وقت زنگ می زنم تلفن اشغاله با یکی دیگه ساخت وباخت کردی و از این جور چیزا........منم مسرور از این کشف بزرگ ( خب چه می دونستم ) با حس فضولی سر به عصیان برداشته چهار زانو نشستم و باچهار گوش قرض گرفته شده به حرفاشون زوم کردم:redface:
خوب که دقت کردم فهمیدم صدا مال یه مکالمه تلفن هستش که نمی دونم چه جوری سر از تلویزیون کمدی ما در آورده ولی خوب می دونستم هر چیه قضیه مال امواج رادیویی و اینا جور چیزا هستش
بعد دوساعت مکالمه قطع شد ( درست به اندازه یه مسابقه فوتبال تماشا کردن اینا حرف زدن اما خب به وقت اضافه نکشید).....خیلی تو دل خودم می پریدم و اوج می گرفتم از این کشف جالب ....... برام خیلی مهم بود بدونم دختر پسرا پشت تلفن چیا بهم می گن و........
یواشکی در تلویزیون رو بستم و از اتاق اومدم بیرون و به احدی هم چیزی نگفتم .....این ماجرا دو سه هفته همین جور ادامه داشت گاهی وقتا پسره با زبون بازی دختره رو خر می کرد و گاهی وقتا هم با هم قرار می زاشتن و..... بعضی وقتا هم دختر و پسر بهم می پریدن...

تا اینکه یه روز تو مدرسه قرار بود تو یه مراسمی به شاگرد ممتازهای هر کلاس جایزه بدن و.. من دو دوست دیگه ام جزو این ممتازین بودیم:cool:
یکی از دوستام شاگر اول من دوم و دوست دیگه ام شاگرد سوم ........اما خب بعد کلی منتظر شدن اون مقامی که قرار بود بیاد برا اهدا جوایز نیومد و بعدش هم معلما رفتن به دفتر برا جلسه اولیا مربیان ....... کلا همه تو حیاط مدرسه ولو شدیم .........ما سه تفگدار کلاس هم ناراحت رفتیم جلو آفتاب گوشه ای از حیاط ولو شدیم زمین ...مقنعه مون رو هم کشیدم رو صورتمون و.....
اصلا هم باهمدیگه حرف نمی زدیم حوصله هم نداشتیم تو همین حین صدای دختری که داشت یواشکی با دوستش حرف می زد و تقریبا نزدیکی ها ما نشسته بودن رو شنیدم که می گفت نه دیگه می خوام رابطه مو باهاش بهم بزنم .........می دونم با اون دختر ابرو کمونی دوس شده ........و از این حرفا .........صداش برام خیلی آشنا بود خوب که دقت کردم از لحن حرف زدنش و ادای کلماتش گرفتم که آره همو دختره تلویزیون کمدیه ماست ....یواشکی بدون اینکه خودش متوجه بشه بهش نگاه کردم تا صورتش رو شناسایی کنم ........
حالا فکر می کنید اون کی بود ...........آی ناقلا ......... طرف دختر بسیجی و انتظامات مدرسه بود همیشه هم با چادر تو مدرسه می گشت و به همه هم گیر می داد از جمله به من...:razz:
سوژه ای که گیر آورده بودم برام خیلی جالب شد .....جالب از اون لحاظ که طرف خیلی اصرار داشت خودشو قدیس و پاک نشون بده ..........
بعد اون ماجرا چن بار هم این قضیه استراق سمع تکرار شد و خلاصه تابستون شدو بعد دوباره پاییز و فصل مدرسه ها اومد درست تو روزی که قرار بود مارو برا مراسم 13 آبان ببرن تظاهرات .... این به من گیر داد سه بار جای منو تو صف عوض کرد هر بار هم بهش می گفتم آخه چرا منو از اینجا می کشونی به اونجا برگشت بهم گفت آخه تو چادر نداری طرفدار آمریکاییها هستی تو ذوق می زنی .....باید لای چادری ها باشی که پسرا رو منحرف نکنی ..... این حرف خیلی بهم برخورد منم با خودم گفتم خب حالا دیگه وقتشه ....
نه برداشتم نه گذاشتم بهش گفتم فلانی راسی آقا شهرام چطورن ....... بازم دنبال اون دختر ابرو کمونیه یا نه ازش دس کشیده اومده طرف تو ........
همین که این حرف از دهنم اومد بیرون دختره چهره اش یهویی شد عین لبو........ یارو که تا چن لحظه پیش داشت منو پیف پیف می کرد جلوی این همه آدم کلی ضایع شد و کلی خودشو باخت ........
دوستام هم هی ازم می پرسیدن سارا قضیه چیه .........شهرام کیه ........چی شده....

بعد اون ماجرا دیگه دور و بر من نمی چرخید .......ولی من هروقت می دیدمش باقیافه این جوری:D بهش لبخند ژوکوند می زدم و رد می شدم...........
این بود ماجرای من و تلویزیون کمدی و استراق سمع ........:surprised:
سارا تو بهت نمي خوره فضول باشي عزيزم اينم لبخند نبوده مطمئنن بوده:D؟؟:que:
 

sara@fshar

عضو جدید
کاربر ممتاز
سارا تو بهت نمي خوره فضول باشي عزيزم اينم لبخند نبوده مطمئنن بوده:D؟؟:que:
عزیزم هرکسی بهت گفت من فضول نیستم همون جا بدون طرف یا خیلی تعطیله یا اینکه خیلی دروغگوی تابلویی هستش;)
 

AminNePo

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمی دونم اون تلویزیون کمدی های قدیمی سیا سفید یادتون هست یانه .....ما یکی از اونا رو داشتیم اما خب بعد اومدن تلویزیون رنگی ها اونو بستیم و یه گوشه از خونه بایگانیش کردیم..
تا اینکه یه روز عصر که می خواستم برم سراغ برنامه مورد علاقه خودم... داداشم با پسرخاله عشق فوتبالیم جلدی نشستن جلو تلویوزیون که ما می خوایم فوتبال تماشا کنیم و نمی دونم مسابقه حساسیه وفلان .......هر چقد اصرار کردم بزنن اون یکی کانال تا منم برنامه خودمو تماشا کنم نشد که نشد....خلاصه آخرشم من با دل شکسته و غرور سرخورده از اینکه نتونستم از عهده پسرا بربیام رفتم به گوشه دیگه ای از خونه ...اتفاقا رسیدم به اتاقی که اون تلویزیون کمدی ما توش بایگانی شده بود ....یهویی یه فکری به ذهنم رسید اینکه از طریق این تلویزیون برنامه خودمو تماشا کنم خلاصه تلویزیون رو روشن کردم و شروع به پیچوندن پیچش کردم تا رو کانال مورد نظرم تنظیم بشه مشغول تنظیمات بودم که یهویی یه صدایی از تو تلوزیون اومد صدا بود اما از تصویر خبری نبود.....صدا مال دختر پسری بود که داشتن باهم دعوا می کردن:surprised:
نمی دونم دختره می گفت نه تودیگه منو دوس نداری ........هر وقت زنگ می زنم تلفن اشغاله با یکی دیگه ساخت وباخت کردی و از این جور چیزا........منم مسرور از این کشف بزرگ ( خب چه می دونستم ) با حس فضولی سر به عصیان برداشته چهار زانو نشستم و باچهار گوش قرض گرفته شده به حرفاشون زوم کردم:redface:
خوب که دقت کردم فهمیدم صدا مال یه مکالمه تلفن هستش که نمی دونم چه جوری سر از تلویزیون کمدی ما در آورده ولی خوب می دونستم هر چیه قضیه مال امواج رادیویی و اینا جور چیزا هستش
بعد دوساعت مکالمه قطع شد ( درست به اندازه یه مسابقه فوتبال تماشا کردن اینا حرف زدن اما خب به وقت اضافه نکشید).....خیلی تو دل خودم می پریدم و اوج می گرفتم از این کشف جالب ....... برام خیلی مهم بود بدونم دختر پسرا پشت تلفن چیا بهم می گن و........
یواشکی در تلویزیون رو بستم و از اتاق اومدم بیرون و به احدی هم چیزی نگفتم .....این ماجرا دو سه هفته همین جور ادامه داشت گاهی وقتا پسره با زبون بازی دختره رو خر می کرد و گاهی وقتا هم با هم قرار می زاشتن و..... بعضی وقتا هم دختر و پسر بهم می پریدن...

تا اینکه یه روز تو مدرسه قرار بود تو یه مراسمی به شاگرد ممتازهای هر کلاس جایزه بدن و.. من دو دوست دیگه ام جزو این ممتازین بودیم:cool:
یکی از دوستام شاگر اول من دوم و دوست دیگه ام شاگرد سوم ........اما خب بعد کلی منتظر شدن اون مقامی که قرار بود بیاد برا اهدا جوایز نیومد و بعدش هم معلما رفتن به دفتر برا جلسه اولیا مربیان ....... کلا همه تو حیاط مدرسه ولو شدیم .........ما سه تفگدار کلاس هم ناراحت رفتیم جلو آفتاب گوشه ای از حیاط ولو شدیم زمین ...مقنعه مون رو هم کشیدم رو صورتمون و.....
اصلا هم باهمدیگه حرف نمی زدیم حوصله هم نداشتیم تو همین حین صدای دختری که داشت یواشکی با دوستش حرف می زد و تقریبا نزدیکی ها ما نشسته بودن رو شنیدم که می گفت نه دیگه می خوام رابطه مو باهاش بهم بزنم .........می دونم با اون دختر ابرو کمونی دوس شده ........و از این حرفا .........صداش برام خیلی آشنا بود خوب که دقت کردم از لحن حرف زدنش و ادای کلماتش گرفتم که آره همو دختره تلویزیون کمدیه ماست ....یواشکی بدون اینکه خودش متوجه بشه بهش نگاه کردم تا صورتش رو شناسایی کنم ........
حالا فکر می کنید اون کی بود ...........آی ناقلا ......... طرف دختر بسیجی و انتظامات مدرسه بود همیشه هم با چادر تو مدرسه می گشت و به همه هم گیر می داد از جمله به من...:razz:
سوژه ای که گیر آورده بودم برام خیلی جالب شد .....جالب از اون لحاظ که طرف خیلی اصرار داشت خودشو قدیس و پاک نشون بده ..........
بعد اون ماجرا چن بار هم این قضیه استراق سمع تکرار شد و خلاصه تابستون شدو بعد دوباره پاییز و فصل مدرسه ها اومد درست تو روزی که قرار بود مارو برا مراسم 13 آبان ببرن تظاهرات .... این به من گیر داد سه بار جای منو تو صف عوض کرد هر بار هم بهش می گفتم آخه چرا منو از اینجا می کشونی به اونجا برگشت بهم گفت آخه تو چادر نداری طرفدار آمریکاییها هستی تو ذوق می زنی .....باید لای چادری ها باشی که پسرا رو منحرف نکنی ..... این حرف خیلی بهم برخورد منم با خودم گفتم خب حالا دیگه وقتشه ....
نه برداشتم نه گذاشتم بهش گفتم فلانی راسی آقا شهرام چطورن ....... بازم دنبال اون دختر ابرو کمونیه یا نه ازش دس کشیده اومده طرف تو ........
همین که این حرف از دهنم اومد بیرون دختره چهره اش یهویی شد عین لبو........ یارو که تا چن لحظه پیش داشت منو پیف پیف می کرد جلوی این همه آدم کلی ضایع شد و کلی خودشو باخت ........
دوستام هم هی ازم می پرسیدن سارا قضیه چیه .........شهرام کیه ........چی شده....

بعد اون ماجرا دیگه دور و بر من نمی چرخید .......ولی من هروقت می دیدمش باقیافه این جوری:D بهش لبخند ژوکوند می زدم و رد می شدم...........
این بود ماجرای من و تلویزیون کمدی و استراق سمع ........:surprised:
فضولو بردن جهنم گفت .........
 

AminNePo

عضو جدید
کاربر ممتاز
خب شما جای من بودید چیکار می کردید؟........
در تلویزیون رو می بستید و.......:surprised:

ناراحت نشو عزیزم
شوخی کردم
یادمه واسه منم همچین چیزی رخداد، البت واسه من رادیوی ماشین بود وقتی که تو پارکینگ بودم

و اگه من جای تو بودم، این دوتا کلاغ عاشقو به هم میرسوندم
 

FarnazT

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی جالب بود سارا جان .

خیلی خندیدم. چه خوبه آدما خدا نیستن. وگرنه چطور میشد این هم راز رو تو دل نگه داشت.
 

masood kavosh

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
آفرين سارا خانم.
معركه اي.بايد با اينا همينجوري رفتار كرد.آخه نون به نرخ روز خورن اينا.
يه نمونه اش هم تو دانشكده خودمون پيدا شد.
هر دو طرف قضيه از بسيجيا و راپرتچياي درجه يك دانشكده بودن.
همشهري هم نبودن.اما تابستون گندش در اومد كه آره .....
جالبه هر دو تاشون هم مسئوليت مركزي داشتند و دارند.
 

mehrshad53

اخراجی موقت
خواهر من یه دوستی داشت،سوپر حزبل بودن و طرفدار 8 اتیشه آقا......
یه مدت پیله کرده بود به خواهر من و یه جورایی آره......
خواهرم باهاش قطع کرد ولی چند وقت بعد زنگ زد به خواهرم و کلی دوباره براش درد دل کرد که عاشق شوهر دختر عمش شده و باهاش رابطه تلفنی و لاو و اینا داره!!!!!!!!!!!!!
تا حالا باید بچه دار هم شده باشه!!!!!!!:eek:
 

...pianist

عضو جدید
کاربر ممتاز
براي منم اتفاق افتاده ولي تلويزيونش رنگي بود صدا هم خيلي ضعيف بود حوصله نداشتم گوش بدم يه بار دو تا زن با هم حرف ميزدن هنوز اون تلويزيون رو داريم يادم باشه يه سري بهش بزنم!:whistle::surprised:
 

sara@fshar

عضو جدید
کاربر ممتاز
براي منم اتفاق افتاده ولي تلويزيونش رنگي بود صدا هم خيلي ضعيف بود حوصله نداشتم گوش بدم يه بار دو تا زن با هم حرف ميزدن هنوز اون تلويزيون رو داريم يادم باشه يه سري بهش بزنم!:whistle::surprised:
علت اصلی شو باید از مهرشاد مخ بپرسیم اون مهندس برقه.....کارش درسته
اما فکر کنم دیگه نشه به این راحتی گوش داد چون اون زمون تلفن ها آنالوگ بود و این تلویزیون هایی که من می گم وسیله تصفیه امواج رو نداشتن .....یه جورایی همه چی رو ریسیو می کردن
در ضمن این تنها ماجرای من نبود یه بارم قضیه زن دوم همسایه مونو فهمیدم
یارو بچه اش نمی شد و بدون اطلاع زنش رفته بود زن دوم گرفته بود بعضی وقتا که تابستونا رو تراس خونه اشون می نشست و با زنه حرف می زد ( با بیسیم حرف می زد ) من هم یواشکی گوش می کردم
آخ آخ چیا که نمی گفتن
کلا روح مردا خیلی خبیثه;)
 

sara@fshar

عضو جدید
کاربر ممتاز
خواهر من یه دوستی داشت،سوپر حزبل بودن و طرفدار 8 اتیشه آقا......
یه مدت پیله کرده بود به خواهر من و یه جورایی آره......
خواهرم باهاش قطع کرد ولی چند وقت بعد زنگ زد به خواهرم و کلی دوباره براش درد دل کرد که عاشق شوهر دختر عمش شده و باهاش رابطه تلفنی و لاو و اینا داره!!!!!!!!!!!!!
تا حالا باید بچه دار هم شده باشه!!!!!!!:eek:
خب اون دختر عمه اش چیکار کرد بیچاره ..........
 

arashpak

عضو جدید
کاربر ممتاز
علت اصلی شو باید از مهرشاد مخ بپرسیم اون مهندس برقه.....کارش درسته
اما فکر کنم دیگه نشه به این راحتی گوش داد چون اون زمون تلفن ها آنالوگ بود و این تلویزیون هایی که من می گم وسیله تصفیه امواج رو نداشتن .....یه جورایی همه چی رو ریسیو می کردن
در ضمن این تنها ماجرای من نبود یه بارم قضیه زن دوم همسایه مونو فهمیدم
یارو بچه اش نمی شد و بدون اطلاع زنش رفته بود زن دوم گرفته بود بعضی وقتا که تابستونا رو تراس خونه اشون می نشست و با زنه حرف می زد ( با بیسیم حرف می زد ) من هم یواشکی گوش می کردم
آخ آخ چیا که نمی گفتن
کلا روح مردا خیلی خبیثه;)
مرسی از لطفتون
شما نمی گید یه مرد اینو میخونه وبه اش بر می خور.
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
خیلی باحال بود مرسی
 

sara@fshar

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه ترم پیش داشتم:redface:
ایون استاد گفت

رابعه بی روسری اومده بود بیرون بهش میگند یه مرد ببینه چی؟
میگه....

تازه اخلاق اسلامی رو هم پاس کردم
بچه تو ترم چندی............... پس بگو مهندسی عمومی داری می خونی.....بهتره بری فیضیه درس بخونی..........کل فیضیه رو هم بهم می ریزی با اون حدیثات......... یوزابه فیضیه می رود:D
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خیلی باحال بود
خیلی کار خوبی کردی!
هم گوش دادن
هم گفتن بهش
منم بودم همین کارو می کردم :دی
 

Hotspur_1985

عضو جدید
کاربر ممتاز
خواهر من یه دوستی داشت،سوپر حزبل بودن و طرفدار 8 اتیشه آقا......
یه مدت پیله کرده بود به خواهر من و یه جورایی آره......
خواهرم باهاش قطع کرد ولی چند وقت بعد زنگ زد به خواهرم و کلی دوباره براش درد دل کرد که عاشق شوهر دختر عمش شده و باهاش رابطه تلفنی و لاو و اینا داره!!!!!!!!!!!!!
تا حالا باید بچه دار هم شده باشه!!!!!!!:eek:


:eek::eek::eek::eek::eek:
 

.Soheil

عضو جدید
کاربر ممتاز
منم یه بار فضولی میکردم .........داشتم حرفای این مهرشاد کتکله و این سارای بیوفا رو گوش میکردم ........به من میگه 97% برو که دیگه پاره کردم اون همه نامه های بوی خوش را...........
 

maryam-d

عضو جدید
کاربر ممتاز
من یه بار داشتم فضولی میکردم
تو نامه های مهرشاد و مر-در


مهرشاد اس ام اس داده بود ولی مردر جواب نداده بود
گفته بود تو که بیکاری میای نت چرا اس منو جواب نمیدی پس

بعد گفته بود ناهار چی درست کنم برات مردر جون

:D


اخييييييييييي.:w15::w15::w15:
 
بالا