سلام فرزاد جان
خوشحالم بعد مدتها میبینمت
اقا باز دوباره ما ی حرفی زدیم و شما سریعا چاقو رو برداشتی دنیا رو به دو قسمت اسلامی و غیراسلامی تقسیم کردی

من اون اینشتین بیچاره رو بدلیل یهودی بودن و مسیحی بودن و المانی بودن و این حرفا مثال نزدم.فقط چون همه میشناسنش و خیلی ملموسه مثالش
بحث من فقط و فقط صرفا رو استعداد در مورد
نوع بشریت است.کاری به تقسیمات دینی و کشوری و نژادی ندارم
بله میدونم در همین اسلام و ایران هم خیلی بزرگانو داشتیم.من بحثم روی اونا هم هست.استعدادی که فرضا ملاصدرا در فلسفه داشته که یک علمیه که بتو اجازه نظر دادن در مورد کائنات و دنیای پیرامونت رو میده، ایا من تا 1200 سال دیگه هم تلاش کنم به حد اون میرسم؟!! یا کسایی که در علوم انسانی دیگه دانشمند شدن....برای ما ادمای ساده فوقش میان به سبک معلمای دبیرستان میگن: بله بچه ها از چرخش زمین و مریخ و مشتری بدور خورشید نتیجه میگیرم که خدا وجود داره!!! خدایی قدر قاهر وهاب فتاح رحیم حکیم علیم سبحان غافر رازق و .....(اینا رو از همون چرخش زمین و مشتری فهمیدیم!!)
حالا کاری ندارم که غرب تو الهیات به جایی رسید یا نه.شما اصلا بگو همشون بی خدا.تو ماده که رسیدن....ما هم میگیم تو الهیات رسیدیم...حالا من نظرم اینه که همین جوامع شرقی مثل ما که میگیم تو الهیات بجایی رسیدیم، ایا من ادم عادی رسیدم یا اینکه ملاصدراها و ابن سیناها و امثالهم رسیدن و من فقط افکار اونا رو دارم بلغور و اجرایی میکنم؟!! همونجوری که اونوریا تو فیزیک و شیمی بجایی رسیدن و من و امثال من صرفا باید افکار اونا رو بلغور و اجرایی کنیم!
بحث من اینه که چرا ادمایی باید باشن که با تلاش و حتی علاقه فراوان نتونن به جایگاه اونا برسن و بقیه با ی نبوغ ذاتی که هیچ زحمتی براش نکشیدن به اضافه زحمت و تلاش ثانویشون میتونن اسرار تمام کائنات و نظام هستی رو دربیارن (حالا چه مادی و چه غیرمادی)....من نمیدونم شاید بقیه براشون مشکلی نباشه.ولی من ی حس
ارباب و رعیتی بهم دست میده که من ی رعیت خیلی ساده ام که در صورت مردنم هم هیچ اتفاق و خللی در پیشرفت بشریت حاصل نمیشه و ی نیروی کار شاید به مراتب ضعیفتر از من هم به سرعت جامو میگیره و دقیقا کاریو که من انجام میدادم انجام میده!!
بحث من اینه که ما فقط در یک سناریوی از پیش تعیین شده ایم بدون هیچ افق روشنی که بتونیم شکوفاش کنیم.بتونیم علم بشریت و فهم بشریت رو از پیرامونش بالا ببریم.هیچ هیجانی نیست برای ماها که من اسم این دسته از ادما رو مهره های سوخته هستی میذارم.هیجانات فقط مال کسیه که ابزار نبوغش رو که صرفا اتفاقی بدستش رسیده با تلاشش ترکیب میکنه و پرده از رازهای مادی و غیرمادی عالم برمیداره.
ایا منه ادم عادی نباید زیاده خواه باشم؟ نباید ارزوی فتح قله های علم رو داشته باشم؟ کی این حق رو از من گرفته که تو نباید به قله میرسی و در همون دامنه دفن بشی؟؟؟ ایا فکر کردن به این چیزا جز خمودی و سستی و افسردگی برای ادمی حاصلی داره؟؟ هیچ درمانی هم نداره......من دلم نمیخاد قانع باشم (حالا من نوعی رو میگم.نگید تریپ ادعای دانشمند شدن برداشتم.امثال من کلا منظورمه).اگه یکی دلش نخواد کفاش باشه و فیزیکدان و نظریه پرداز بشه تکلیفش چیه؟ اگه بخاد فیلسوف و متفکر بشه چی؟ چرا استعدادها در جهت علایق نیستن همیشه؟؟؟