آره خیلی نوشتم ......خیلی درد و دل کردم که خدایا چرا من ... از بین این همه آدم ......
وقتی بارون میاد برو زیرش و باهاش حرف بزن، حس میکنی چقدر بهت نزدیکه ، صداشو می شنوی ، دونه دونه های بارون رو لمس کن ، لطافتش رو میبینی..
یه شبایی که سکوت محض بود.. ذهنم دنبال یه چیزی توی سکوت بود... یا وقتی بارون میومد... همش حس میکردم یه چیزی هس که اگه تمرکز کنم میتونم بفهممش.....
این جملت جوابم بود....
ممنون که سر زدی دوستم..![]()