bardiajoon
عضو جدید
نيچه کشف کننده ي ژرفاي روان انسان است. او دو وسيله ي بيان کهن در فلسفه را نو کرد: يکي افوريسم يا سخنان کوتاه و پر معنا، يا در لفظ اندک با معناي بسيار و دومي شعر. از اين دو مفهوم، نوعي از فلسفه و چهره اي نو از فيلسوف پديد آمد. او يک قانون دهنده است. اين همان چهره ي فيلسوف پيش از سقراط است که به جهان معنا مي داد، ارزش مي نهاد و ارزش مي گرفت. نيچه بر آن است که اين راز فلسفه پيش از سقراط را بايد هم در آغاز گم شده پنداشت. از آنجا که فلسفه بايد چون يک نيرو انديشيده شود و از آنجا که قانون نيروها بر اين است که اگر نقاب نيروهاي پيشين بر چهره آنها نرود، نتواند ظاهر شوند. با گم شدن راز فلسفه، تحول فلسفه در تاريخ ناگزير با دگرگوني ذات او همراه شد، يعني فلسفه در دام نقابي که بر چهره داشت گرفتار آمد و ضد خود بپا خواست.
بخش اعظم کار خلاقه ي او شامل فلسفه ي تجربي ي کوشش هاي انسان در زمينه ي نوعي دفاع از حيات است که نيچه آن را از خود آغاز مي کند . نيچه براي اين کار ناگزير به کاوش مساله ي وجود انسان، تا اعماق بدايت آن، مي پردازد و از اين حيث با پيشوايان اگزيستانسياليستي نظير کيرکگارد، هايدگر و سارتر مربوط مي شود. ليکن در حالي که مرداني چون کيرکگارد، ياسپرس و مارسل معرف جنبه ي مذهبي اگزيستانسياليسم هستند، نيچه منادي نوعي اگزيستانسياليسم است که هر گونه انديشه وابستگي ي وجود انسان و انسانيت را به عالم علوي مردود مي شمارد.
به تعبيري نيچه از آنجا که مسايل فلسفه اش را نه از بحث هاي مکتب ها که از کشمکش هاي زمانه مي گيرد، يک اگزيستانسياليسم است. هدف او از فلسفه عبارت بود از تبديل خود به گونه اي ژرف به نماينده ي زمانه ي خويش، و از ميان برداشتن مسايل آن در خويشتن در انظارهمه، هدفي که نه دستگاه ها يا آموزه ها که تيزي بيداري، ژرف نگري فهم، نوعي جهت يابي و شتاب دادن به امکان هاي نوين را مي آفريند.
نيچه فيلسوفي بود که هم بر فلسفه ي" هگل " و هم بر تاريخگرايي historicism آلمان شوريد . او پيشنهاد کرد که به جاي دلبستگي بي جان و رمق به تاريخ و به آنچه او اخلاق بردگي مسيحيت ناميده به خود زندگي دل ببنديم. نيچه خواستار دگرگوني تمامي ارزش ها شد تا ضعيفان سد راه نيروي حيات توانگران نشوند. مسيحيت و فلسفه ي سنتي، به گفته او، هر دو از جهان واقعي رو گردانده اند و به افلاک يا عالم مثال پرداخته اند. پس آنچه تا کنون جهان واقعي پنداشته شده در حقيقت شبه جهاني بيش نبوده است.
نيچه تمام اديان جهان را نفي ميکرد، اصول اخلاقي دنياي قديم را با تفکر ابرمرد محکوم ساخت. ابرمرد نيچه زاييده ي اراده ي انسان و بالاتر ازهمه ي ارزش ها و خوب و بد هاست.
نيچه مي گفت: با جهان راست باش. به سخن کساني که وعده هاي آسماني مي دهند گوش مسپار .
او مسيح را حرمت مي نهد ولي منکر است که براي قرن ما معنايي داشته باشد. حکم مسيحي که دنيا را زشت و بد مي شمارد، دنيا را واقعاً زشت و بد کرده است .
نيچه نيهليست بزرگي ست و اين مدعاي خود اوست. او زندگي را از سنخ روان شناسي نمي داند زيرا حيات در تفکر با درد و دوران، بستگي و ارتباط لاينفک دارد. در نظر او، اراده به قدرت است و اين اراده در بازگشت جاويدان همان صورت تحقق پيدا مي کند و اراده به نام اين دور و دوران سخن مي گويد. بشر وقتي وجود موجود را به عنوان بازگشت جاويدان همان تلقي مي کند از کينه توزي نجات يافته و از پل گذشته و به کمال بشري رسيده است .
بخش اعظم کار خلاقه ي او شامل فلسفه ي تجربي ي کوشش هاي انسان در زمينه ي نوعي دفاع از حيات است که نيچه آن را از خود آغاز مي کند . نيچه براي اين کار ناگزير به کاوش مساله ي وجود انسان، تا اعماق بدايت آن، مي پردازد و از اين حيث با پيشوايان اگزيستانسياليستي نظير کيرکگارد، هايدگر و سارتر مربوط مي شود. ليکن در حالي که مرداني چون کيرکگارد، ياسپرس و مارسل معرف جنبه ي مذهبي اگزيستانسياليسم هستند، نيچه منادي نوعي اگزيستانسياليسم است که هر گونه انديشه وابستگي ي وجود انسان و انسانيت را به عالم علوي مردود مي شمارد.
به تعبيري نيچه از آنجا که مسايل فلسفه اش را نه از بحث هاي مکتب ها که از کشمکش هاي زمانه مي گيرد، يک اگزيستانسياليسم است. هدف او از فلسفه عبارت بود از تبديل خود به گونه اي ژرف به نماينده ي زمانه ي خويش، و از ميان برداشتن مسايل آن در خويشتن در انظارهمه، هدفي که نه دستگاه ها يا آموزه ها که تيزي بيداري، ژرف نگري فهم، نوعي جهت يابي و شتاب دادن به امکان هاي نوين را مي آفريند.
نيچه فيلسوفي بود که هم بر فلسفه ي" هگل " و هم بر تاريخگرايي historicism آلمان شوريد . او پيشنهاد کرد که به جاي دلبستگي بي جان و رمق به تاريخ و به آنچه او اخلاق بردگي مسيحيت ناميده به خود زندگي دل ببنديم. نيچه خواستار دگرگوني تمامي ارزش ها شد تا ضعيفان سد راه نيروي حيات توانگران نشوند. مسيحيت و فلسفه ي سنتي، به گفته او، هر دو از جهان واقعي رو گردانده اند و به افلاک يا عالم مثال پرداخته اند. پس آنچه تا کنون جهان واقعي پنداشته شده در حقيقت شبه جهاني بيش نبوده است.
نيچه تمام اديان جهان را نفي ميکرد، اصول اخلاقي دنياي قديم را با تفکر ابرمرد محکوم ساخت. ابرمرد نيچه زاييده ي اراده ي انسان و بالاتر ازهمه ي ارزش ها و خوب و بد هاست.
نيچه مي گفت: با جهان راست باش. به سخن کساني که وعده هاي آسماني مي دهند گوش مسپار .
او مسيح را حرمت مي نهد ولي منکر است که براي قرن ما معنايي داشته باشد. حکم مسيحي که دنيا را زشت و بد مي شمارد، دنيا را واقعاً زشت و بد کرده است .
نيچه نيهليست بزرگي ست و اين مدعاي خود اوست. او زندگي را از سنخ روان شناسي نمي داند زيرا حيات در تفکر با درد و دوران، بستگي و ارتباط لاينفک دارد. در نظر او، اراده به قدرت است و اين اراده در بازگشت جاويدان همان صورت تحقق پيدا مي کند و اراده به نام اين دور و دوران سخن مي گويد. بشر وقتي وجود موجود را به عنوان بازگشت جاويدان همان تلقي مي کند از کينه توزي نجات يافته و از پل گذشته و به کمال بشري رسيده است .
"شاید که (خدا) به سفر اقیانوسها رفته است. " (دیگری گفت