فراق یار

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بیا، که خانه‌ی دل پاک کردم از خاشاک
درین خرابه تو خود کی قدم نهی؟ حاشاک

به لطف صید کنی صدهزار دل هر دم
ولی نگاه نداری تو خود دل غمناک

کدام دل که به خون در نمی‌کشد دامن؟
کدام جان که نکرد از غمت گریبان چاک؟

دل مرا، که به هر حال صید لاغر توست
چو می کشیش، میفگن، ببند بر فتراک

کنون اگر نرسی، کی رسی به فریادم؟
مرا که جان به لب آمد کجا برم تریاک؟

دلم که آینه‌ای شد، چرا نمی‌تابد
درو رخ تو؟ همانا که نیست آینه پاک

چو آفتاب بهر ذره می‌نماید رخ
ولیک چشم عراقی نمی‌کند ادراک
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش
خون انگوری نخورده باده شان هم خون خویش

هر کسی اندر جهان مجنون لیلی شدند
عارفان لیلی خویش و دم به دم مجنون خویش

ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این
بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش

گر تو فرعون منی از مصر تن بیرون کنی
در درون حالی ببینی موسی و هارون خویش

لنگری از گنج مادون بسته‌ای بر پای جان
تا فروتر می‌روی هر روز با قارون خویش

یونسی دیدم نشسته بر لب دریای عشق
گفتمش چونی جوابم داد بر قانون خویش

گفت بودم اندر این دریا غذای ماهیی
پس چو حرف نون خمیدم تا شدم ذاالنون خویش

زین سپس ما را مگو چونی و از چون درگذر
چون ز چونی دم زند آن کس که شد بی‌چون خویش

باده غمگینان خورند و ما ز می خوش دلتریم
رو به محبوسان غم ده ساقیا افیون خویش

خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال
هر غمی کو گرد ما گردید شد در خون خویش

باده گلگونه‌ست بر رخسار بیماران غم
ما خوش از رنگ خودیم و چهره گلگون خویش

من نیم موقوف نفخ صور همچون مردگان
هر زمانم عشق جانی می‌دهد ز افسون خویش

در بهشت استبرق سبزست و خلخال و حریر
عشق نقدم می‌دهد از اطلس و اکسون خویش

دی منجم گفت دیدم طالعی داری تو سعد
گفتمش آری ولیک از ماه روزافزون خویش

مه کی باشد با مه ما کز جمال و طالعش
نحس اکبر سعد اکبر گشت بر گردون خویش
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
مثل نمازو روزه
عشقت توی خونمه
عطر نفس های تو
عزیز تر از جونمه
کویر تشنه تنم
تو خواب بارون توست
پرنده ي نگاه من
اسیر چشمون توست
ببین که بی قرارم همش در انتظارم
برای دیدن تو دیگه طاقت ندارم.
 

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت
بشکست عهد و ز غم ما هیچ غم نداشت
یارب مگیرش،ارچه دل چون کبوترم
افکند و کشت و عزت صید حرم نداشت
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شب بود و ابر تيره و هنگامه باد
ناگاه برگ زرد ماه از شاخه افتاد
من ماندم و تاريکي و امواج اوهام
در جنگل ياد
آسيمه سر در بيشه زاران مي دويدم
فرياد ها بر مي کشيدم
درد عجيبي چنگ زن درتار و پودم
من ماه خود را
گم کرده بودم
از پيش من صفهاي انبوه درختان مي گذشتند
بي ماه من اين ها چه زشتند
آيا شما آن ماه زيبا را نديديد
آيا شما او را نپچيديد
ناکاه ديدم فوج اشباح
دست کسي را مي کشند از دور با زور
پيش من آورند و گفتند
اعريمن است اين
خودکامه باد
ديوانه مستي که نفرين ها بر او باد
ماه شما را
اين سنگدل از شاخه چيده ست
او را همه شب تا سحر در بر کشيده ست
آنگاه تا اعماق جنگل پر کشيده ست
من دستهايم را به سوي آن سيه چنگال بردم
شايد گلويش را فشردم
چيزي دگر يادم نمي آيد ازين بيش
از خشم يا افسوس کم کم رفتم از خويش
در بيشه زار يادها تنهاي تنها
افتاده بودم ياد در دست
در آسمان صبحدم ماه
مي رفت سرمست
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
بسوزان مرا
شعله پرشرر
تنم عاشق سوختن و ساختن است
بیا این وجود عطشناک را
به سودای آهت
آتش بزن ...
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
این حادثه بین که زاد ما را
وین واقعه کاوفتاد ما را

آن یار، که در میان جان است
بر گوشه‌ی دل نهاد ما را

در خانه‌ی ما نمی‌نهد پای
از دست مگر بداد ما را؟

روزی به سلام یا پیامی
آن یار نکرد یاد ما را

دانست که در غمیم بی او
از لطف نکرد شاد ما را

بر ما در لطف خود فرو بست
وز هجر دری گشاد ما را

خود مادر روزگار گویی
کز بهر فراق زاد ما را
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبانه خاموش میشوم
درگذر از راهی
که دیگران آن را زندگی می نامند
ومن برایش
تعبیری جز جان کندن تدریجی نمی دانم
بعد خاموشی من شاید
خواهید فهمید
که دلم کوچکتر از آن بود
که تمام حسرت های روزگار
با آن وزن سهمگین
درونش جای گیرد
شاید امسال روز میلادم
روز پایکوبی اشکهایتان بر پیکر سرد مزارم باشد
شاید ................
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دل بشد از دست دوست را به چه جویم
نطق فروبست، حال دل به چه گویم

نیست کسم غم‌گسار، خوش به که باشم
هست غمم بی‌کنار لهو چه جویم

چون به در اختیار نیست مرا بار
گرد سرا پرده‌ی مراد چه پویم

زخم بلا را چو کعبتین همه چشمم
زنگ عنا را چو آینه همه رویم

از در من عافیت چگونه درآید
چون نشود پای محنت از سر کویم

بس که شدم کوفته در آتش اندوه
گوئی مردم نیم که آهن و رویم

تیره شد آبم ز بس درنگ در این خاک
کاش اجل سنگ بر زدی به سبویم

بخت ز من دست شست شاید اگر من
نقش امید از رخ مراد بشویم

چون دل خود را به غم سپارم ازین روی
دشمن خاقانیم مگر که نه اویم
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا

دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا

چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا

ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا

چو کحل بینش ما خاک آستان شماست
کجا رویم بفرما از این جناب کجا

مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
کجا همی‌روی ای دل بدین شتاب کجا

بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا

قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم
اندوه من انبوه تر از دامن الوند
بشکوه تر از کوه دماوند غرورم
یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است
تنها سر ِ مویی ز سر ِ موی تو دورم
ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم
بگذار به بالای بلند تو بیالایم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای یوسف خوش نام ما،خوش میروی بر بام ما
ای در شکسته جام ما ، ای بر دریده دام ما

ای نور ما ، ای سور ما ، ای دولت منصور ما
جوشی بنه در شور ما ، تا می شود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ، ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما ، نظاره کن در دود ما
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تنها
غمگين
نشسته با ماه
در خلوت ساکت شبانگاه
اشکي به رخم دويد ناگاه
روي تو شکفت در سرشکم
ديدم که هنوز عاشقم آه
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
کبوتری از دیواری شکسته پر می گشاید

و انتظار پــرواز را در آبی های آسمان مژده می دهد ...

و من در اتاق در بسته که به اندازه تنهایی ست

نامت را بر لبانم تکرار می کنم ...

و انتظار پــرواز را بر خاک می ریزم ...!
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من از تو صبر ندارم که بی تو بنشینم
کسی دگر نتوانم که بر تو بگزینم

بپرس حال من آخر چو بگذری روزی
که چون همی‌گذرد روزگار مسکینم

من اهل دوزخم ار بی تو زنده خواهم شد
که در بهشت نیارد خدای غمگینم

ندانمت که چه گویم تو هر دو چشم منی
که بی وجود شریفت جهان نمی‌بینم

چو روی دوست نبینی جهان ندیدن به
شب فراق منه شمع پیش بالینم

ضرورتست که عهد وفا به سر برمت
و گر جفا به سر آید هزار چندینم

نه هاونم که بنالم بکوفتی از یار
چو دیگ بر سر آتش نشان که بنشینم

بگرد بر سرم ای آسیای دور زمان
به هر جفا که توانی که سنگ زیرینم

چو بلبل آمدمت تا چو گل ثنا گویم
چو لاله لال بکردی زبان تحسینم

مرا پلنگ به سرپنجه‌ای نگار نکشت
تو می‌کشی به سرپنجه نگارینم

چو ناف آهو خونم بسوخت در دل تنگ
برفت در همه آفاق بوی مشکینم

هنر بیار و زبان آوری مکن سعدی
چه حاجتست بگوید شکر که شیرینم
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
:gol::gol::gol:
کجایی در شب هجران که زاری‌های من بینی
چو شمع از چشم گریان اشکباری‌های من بینی
:gol::gol:
کجایی ای که خندانم ز وصلت دوش می‌دیدی
که امشب گریه‌های زار و زاری‌های من بینی
:gol::gol:
کجایی ای قدح‌ها از کف اغیار نوشیده
که از جام غمت خونابه خواری‌های من بینی
:gol::gol:
شبی چند از خدا خواهم به خلوت تا سحرگاهان
نشینی با من و شب زنده‌داری‌های من بینی
:gol::gol:
شدم یار تو و از تو ندیدم یاری و خواهم
که یار من شوی ای یار و یاری‌های من بینی
:gol::gol:
برای امتحان تا می‌توانی بار درد و غم
بنه بر دوش من تا بردباری‌های من بینی
:gol::gol:
برای یادگار خویش شعری چند از هاتف
نوشتم تا پس از من یادگاری‌های من بینی
:gol::gol::gol:
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سوز تب فراق تو درمان پذیر نیست
تا زنده‌ام چو شمع ازینم گزیر نیست
هر درد را که می‌نگری هست چاره‌ای
درد محبت است که درمان پذیر نیست
هیچ از دل رمیده ما کس نشان نداد
پیدا نشد عجب که به دامی اسیر نیست
بر من کمان مکش، که از آن غمزه‌ام هلاک
بازو مساز رنجه که حاجت به تیر نیست
رفتی و از فراق تو از پا درآمدم
باز آ که جز تو هیچکسم دستگیر نیست
سهلست اگر گهی گذرد در ضمیر تو
وحشی که جز تو هیچکسش در ضمیر نیست
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بدیدم جهان را نوایی ندارد
جهان در جهان آشنایی ندارد

بدین ماه زرینش در خیمه منگر
که در اندرون بوریایی ندارد

به عمری از آن خلوتی دست ندهد
که بیرون از این خیمه جایی ندارد

به نادر اگر بازی راست بازد
نباشد که با آن دغایی ندارد

نیاید به سنگی در انگشت پایی
که تا او درو دست و پایی ندارد

به معشوق نتوان گرفتن کسی را
که تا اوست با کس وفایی ندارد

بکش انوری دست از خوان گیتی
چنین چرب و شیرین ابایی ندارد
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
فراغي

چه بي تابه مي خواهمت اي دوريت
آزمون تلخ زنده به گوري!
چه بي تابه تو را طلب مي كنم!
بر پشت ِ سمندي
گوئي
نوزين
كه قرارش نيست.
و فاصله
تجربه ئي بيهوده است.
بوي پيرهنت،
اين جا
و اكنون. ـ
كوه ها در فاصله
سردند.
دست
در كوپه وبستر
حضور مانوس ِ دست تو را مي جويد،
و به راه انديشيدن
ياس را
رج مي زند
بي نجواي ِ انگشتانت
فقط.-
و جهان از هر سلامي خالي است


احمد شاملو
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای مرغ نفرین! گوش من، آزرده شد از وای تو
ای بار سنگین! دوش من، با خستگی شد جای تو
ای وحشت! ای آغشته تن، با خون من با جان من
در هر تپیدن از دلم، اید صدای پای تو
ای ساقه ی برف آشنا! امید گل کردن کجا
تا خون سبز زندگی، یخ بسته در رگ های تو؟
ای خشک سال جاودان! ای کوری ی ِ گلزار جان!
از لاله چشمی وانشد، تا سینه شد صحرای تو
کابوس وحشت زا تویی، خواب جنون افزا تویی
هر شب به کامم می کشد، درد آفرین دنیای تو
گر لحظه یی همچون پری، خندم به ناز و دلبری
سیلی زند بر چهره ام، اهریمن سودای تو
طبعم ز جورت خسته شد، شعرم به بندت بسته شد
لب را فروبست از سخن، زنجیری ی ِ گویای تو
نه نطفه ی میلی در او، نه باردار از آرزو
سنگی سیت درنقش زنی، همبستر نازای تو.

 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سرو بلند بین که چه رفتار می‌کند
وان ماه محتشم که چه گفتار می‌کند

آن چشم مست بین که به شوخی و دلبری
قصد هلاک مردم هشیار می‌کند

دیوانه می‌کند دل صاحب تمیز را
هر گه که التفات پری وار می‌کند

ما روی کرده از همه عالم به روی او
وان سست عهد روی به دیوار می‌کند

عاقل خبر ندارد از اندوه عاشقان
خفتست او عیب مردم بیدار می‌کند

من طاقت شکیب ندارم ز روی خوب
صوفی به عجز خویشتن اقرار می‌کند

بیچاره از مطالعه روی نیکوان
صد بار توبه کرد و دگربار می‌کند

سعدی نگفتمت که خم زلف شاهدان
دربند او مشو که گرفتار می‌کند
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
برای تو مینویسم...

براي تويي که تنهايي هايم پر از ياد توست...
براي تويي که قلبم منزلگه عـــشـــق توست...
براي تويي که احساسم از آن وجود نازنين توست...
براي تويي که تمام هستي ام در عشق تو غرق شد...
براي تويي که چشمانم هميشه به راه تو دوخته است...
براي تويي که مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاک خود کردي...
براي تويي که وجودم را محو وجود نازنين خود کردي...
براي تويي که هر لحظه دوري ات برايم مثل يک قرن است ...
براي تويي که سـکوتـت سخت ترين شکنجه من است....
براي تويي که قلبت پـاک است...
براي تويي که در عشق ، قـلبت چه بي باک است...
براي تويي که عـشقت معناي بودنم است...
براي تويي که عـشقت معناي بودنم و غمهايت سوختنم است...
براي تويي که آرزوهايت آرزويم است..
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بي تو
نه بوي خاک نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسکينم
چرا صدايم کردي
چرا ؟
سراسيمه و مشتاق
سي سال بيهوده در انتظار تو ماندم و نيامدي
نشان به آن نشان
که دو هزار سال از ميلاد مسيح مي گذشت
و عصر
عصر واليوم بود
و فلسفه بود
و ساندويچ دل وجگر
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز

بی عمر زنده ام من و اين عجب مدار
روز فراق را که نهد در شمار عمر؟
اين يک دو دم که مهلت ديدار ممکنست
درياب کار ما که نه پيداست کار عمر . . .

 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دانم که در این محفل غم ماه پر از ناز نیاید
و اندر این ظلمت شب چهرۀ غمّاز نیاید
همه عمرم چو شبی بود و دگر وصل نگردد
چو قیامت بشود همدم و همراز نیاید
همه جا گشتم و راهی به وصالت جستم
انگار کز این جستن من محرم طنّاز نیاید
همه جا در زدم و غافل از آن قلب یخی
دل من گشته تباه و لیلی دمساز نیاید
کودکی بودم و با تو پی پروانه شتابان
افسوس که دگر لحظۀ پرواز نیاید
من در آغوش بیابان پی دیدار تو بودم
هیهات که دگر شادی اهواز نیاید
من و شبهای پر از سوز زمستان چقدَر ؟
ای کاش خبر از وصلت گلناز نیاید
عمر شیدایی ما هم سپری گشت ولی
دل فنا گشت و به آواز نیاید
حساما، از سخن یار پر از ناز مرنج
کان عشق پر احساس دگر باز نیاید
 

minaye baba

عضو جدید
شب ها وقتی من و دل ، تنهای تنها می مونیم

واسه هم قصه ای از روز جدایی می خونیم

می گم ای دل ، دل آلوده به درد
اگه روزی بکشم ناله ی سرد
آه و نالم می گیره دومنش رو
آتیش عشق می سوزونه تنش رو
شب ها وقتی من و دل ، تنهای تنها می مونیم

واسه هم قصه ای از روز جدایی می خونیم

تو مصیبت کشی ای دل ، می دونم
میون آتیشی ای دل ، می دونم
داری پرپر می زنی ، جون می کنی
این رو از اشک های چشمت می خونم
شب ها وقتی من و دل ، تنهای تنها می مونیم

واسه هم قصه ای از روز جدایی می خونیم

دیگه دل طفلکی دیوونه شده
مثل من ، در به در از خونه شده
نداره هیچ کس رو این دل ، می دونم
دیوونه ، هم دم دیوونه شده
شب ها وقتی من و دل تنهای تنها می مونیم

واسه هم قصه ای از روز جدایی می خونیم

شب ها وقتی من و دل تنهای تنها می مونیم
 
بالا