فراق یار

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دلا شبها نمی نالی به زاری
سر راحت به بالین می گذاری
تو صاحب درد بودی ، ناله سر کن
خبر از درد بی دردی نداری
بنال ای دل که رنجت شادمانیست
بمیر ای دل که مرگت زندگانیست
دلی خواهم که از او درد خیزد
بسوزد ، عشق ورزد ، اشک ریزد
مباد آن دم که چنگ نغمه سازت
ز دردی بر نیانگیزد نوایی
مباد آن دم که عود تار و پودت
نسوزد در هوای آشنایی
بنال ای دل که رنجت شادمانیست
بمیر ای دل که مرگت زندگانیست
دلی خواهم که از او درد خیزد
بسوزد ، عشق ورزد ، اشک ریزد
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب آغاز هجرت تو
شب در خود شکستنم بود
شب بی رحم رفتن تو
شب از پا نشستنم بود
شب بی تو
شب بی من
شب دل مرده های تنها بود
شب رفتن
شب مرد ن
شب دل کندن من از ما بود
واسه جشن دلتنگی ما
گل گریه سبد سبد بود
با طلوع عشق من و تو
هم زمین هم ستاره بد بود
از هجرت تو ***جه دیدم
کوچ تو اوج ریاضتم بود
چه مومنانه از خود گذشتم
کوچ من از من نهایتم بود

به دادم برس
به دادم برس
تو ای ناجی تبار من
به دادم برس
به دادم برس
تو ای قلب سوگوار من

سهم من جز شکستن من
تو هجوم شب زمین نیست
با پر و بال خاکی من
شوق پرواز آخرین نیست
بی تو باید دوباره بر گشت
به شب بی پناهی
سنگر وحشت من از من
مر هم زخم پیر من کو؟
واسه پیدا شدن تو آینه
جاده ی سبز گم شدن کو؟
بی تو باید دوباره گم شد
تو غبار تباهی

با من نیاز خاک زمین بود
تو پل به فتح ستاره بستی
اگر شکستم از تو شکستم
اگر شکستی از خود شکستی
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
...خون می خورم وخاموشم .
حافظ


گویا زمان گفتن دیگر سرآمده ست .


من
شعری چنان شکوهمند را می مانم ،
شعری چنان شکفته و انسانی را ،
که واژه ها مرا
معنای باستانی خود ،
یا
پژواک جاودانی خود
می دانند ،
و با طنین شادی واندوهشان
تالارهای جان وتارهای نهانم را
می لرزانند ،
وآوازهای روشن وتاریک خویش را من
می خوانند ،
مثل بهار و پاییز
درحنجره ی قناری و قمری .


اما زمان گفتن گویا
دیگر
سرآمده ست .
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
بیا سوار قصه رو، رو اسب خستگی ببین
ببین شدم یه خاطره فقط همین ، فقط همین.

ببین بهار عشقمون پر از گلای پرپره ،
غم، جفت مهربونتو به باغ گریه می بره .

ای تو مثل قصه با من
همسفر تا مرز رویا
این منم تنهای تنها
خسته از تکرار شبها .

طرح مات انتظارم ، چشم من فانوس راهه
جاده اما امتدادش ، مثل بخت من سیاهه

چه تلخه بی تو گم شدن
تو سایه های سرد شب
چه خسته پرسه میزنه
پس از تو کوچه گرد شب .

شاید تو با ستاره های شب صدامو گوش بدی.
از برج عاجت آخرین ترانه هامو گوش بدی.

لحظه های تلخ مرگه ، لحظه های بی تو بودن.
از تو سهم من همینه ، شعر دلتنگی سرودن
سایه ای تنها رو هر شب ، تا در میخونه بردن
در پناه می شبا رو به فراموشی سپردن .
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود
وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود
من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود
او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود
برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم می‌رود
با آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود
بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین
کشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رود
شب تا سحر می‌نغنوم و اندرز کس می‌نشنوم
وین ره نه قاصد می‌روم کز کف عنانم می‌رود
گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل
وین نیز نتوانم که دل با کاروانم می‌رود
صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من
گر چه نباشد کار من هم کار از آنم می‌رود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود
سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی‌وفا
طاقت نمیارم جفا کار از فغانم می‌رود
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگاني ياد است
زندگاني همه صورتكده اي از ياد است
ياد ياران قديم ، ياد خويشان صميم
زندگاني ياد است
دلم از ياد كسان هرشب در فرياد است
روزگاري من و تو با فرزند شاد و خندان همه با هم بوديم
گرد هم عشق مجسم بوديم
ناله در خانه ي ما راه نداشت بيخبر از غم عالم بوديم
كم كمك روز جدايي آمد
پاره هاي تن ما از بر ما دور شدند
نازنينان رفتند خانه هاي دل ما يكسره بي نور شدند
گرچه رفتند ولي خاطره هاشان بر جاست
يادشان در دل ماست
دل ما ناشاد است
اي پسر باور كن زندگاني ياد است
دل به ايام مبند باخبر باش كه در طبع جهان بيداد است
خويشتن را مفريب شادي ما و تو بي بنياد است
خيمه هرجا بزني روز دگر بر باد است
اي برادر هشدار زندگاني يادست
دوستداران رفتند همه ياران رفتند مهربانان خفتند
گرد اين باديه گويد كه : سواران رفتند
سالخوردان مردند غمگساران رفتند
در نگاه چه كسي چهره ي خود را نگريم؟
دلبران ،ماهوشان ،آينه داران رفتند
حال گلگشت به گلذاري نيست گلعذاران رفتند
همه خويشان، همه خوبان ،همه ياران رفتند
زندگاني ياد است
ياد خويشان صميم، ياد خوبان نديم ،ياد ياران قديم
زندگاني ياد است
دلم از ياد كسان هرشب در فرياد است...
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم
اندوه من انبوه تر از دامن الوند
بشکوه تر از کوه دماوند غرورم
یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است
تنها سر ِ مویی ز سر ِ موی تو دورم
ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم
بگذار به بالای بلند تو بیالایم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم

 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
هربار نگاهم از عمق چشمانت
با احساسی تازه متولد می شود

و من سعی می کنم صبوريم را
تا تکرارش آرزوی درک تو باشد

از راهی که قلبم در آن می رود
تا کی بايد ادامه يابد اين احساس

تا کی بايستم اين درد صبر را
به خاطر داری گره خاطرات گذشته ات را

و ترسی که از عاشق شدن داشتی
و من اينجا هستم

تا هميشگی بودنم را ثابت کنم
تاکی بايد اين احساس ادامه يابد
تا کی بايد اين درد را ...
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم

الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم

جهان پیر است و بی‌بنیاد از این فرهادکش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم

ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل
بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم

جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی
که سلطانی عالم را طفیل عشق می‌بینم

اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم

صباح الخیر زد بلبل کجایی ساقیا برخیز
که غوغا می‌کند در سر خیال خواب دوشینم

شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعین
اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم

حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد
همانا بی‌غلط باشد که حافظ داد تلقینم
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]کجا بــودي وقتي برات شکستـم
يخ زده بود شـاخه گُلم تو دستـــم
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]کجــا بـودي وقتــي غريبــي و درد
داشت مـن تنها رو ديوونه ميـــکـرد
[/FONT]​
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]کجــا بودي وقتي کنـار عکســـات
شبا نشستم به هواي چشمـــات
[/FONT]​
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]کجا بــودي ببيني مــن ميســـوزم
عيــن چشــات سيـاهه رنـگ روزم
[/FONT]​
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]ســـرزنشــــاي مردمـــو شنيـــدم
هــر چــي که باورت نميشه ديـدم
[/FONT]​
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]کنـــايه هــاشونــو به جون خريدم
نبــود ستــاره ام شبـا گريه چيـدم
[/FONT]​
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]کجا بودي وقتي اشکــام ميريخت
خون جاي گريه از چشام ميـريخت
[/FONT]​
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]کجـــا بودي وقتـــي آبـــروم مـــرد
امــا به خـاطر چشات قسم خـورد
[/FONT]​
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]کجـــا بودي وقتي که پرپر شـــدم
[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]سوختم و از غمت خاکستر شدم[/FONT]​
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]​
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دوش آگهی ز یار سفرکرده داد باد
من نیز دل به باد دهم هر چه باد باد

کارم بدان رسید که همراز خود کنم
هر شام برق لامع و هر بامداد باد

در چین طره تو دل بی حفاظ من
هرگز نگفت مسکن مالوف یاد باد

امروز قدر پند عزیزان شناختم
یا رب روان ناصح ما از تو شاد باد

خون شد دلم به یاد تو هر گه که در چمن
بند قبای غنچه گل می‌گشاد باد

از دست رفته بود وجود ضعیف من
صبحم به بوی وصل تو جان بازداد باد

حافظ نهاد نیک تو کامت برآورد
جان‌ها فدای مردم نیکونهاد باد
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شبا كه نیستی خونمون ساكت و سوت و كوره
جاده عـشق مـن و تـو همیـشه بی عـبوره
نه یه صـدای آشـنا نـه یه صـدای سـازی
نه یه حـضور دسـتی و نه سـر زلف و بـازی
صـدا هـمش صـدای خشــك سـاعـت
تو اونطـرف بدون من نشـستی بـاز رو عادت
نه یه نگـاه آشــنا بـلرزونــه دلی رو
نه یه تبـسم رو لـبا حـل كنه مشكلی رو
سكوت تو سكوت من سكوت ما هزار سال
اینكه نداره تازگی امسـال و پس پیارسال
هر چی میخوام كه بشكنم سكوت وباز نمیشه
میترسـم از شكسـتن تو اونجا پشت شیشه .
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم
اندوه من انبوه تر از دامن الوند
بشکوه تر از کوه دماوند غرورم
یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم
ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم
بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم
[/FONT]
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت

سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت

آشنایی نه غریب است که دلسوز من است
چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت

خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد
خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت

چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست
همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت

ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت

ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
يک شب آتش در نيستاني فتاد
سوخت چون اشکي که بر جاني فتاد
شعله تا سرگرم کار خويش شد
هر نيي شمع مزار خويش شد
ني به آتش گفت:کين آشوب چيست؟
مر تو را زين سوختن مطلوب چيست؟
گفت آتش بي سبب نفروختم
دعوي بي معنيت را سوختم
زانکه مي گفتي نيم با صد نمود
همچنان در بند خود بودي که بود
مرد را دردي اگر باشد خوش است
درد بي دردي علاجش آتش است
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای از بنفشه ساخته گلبرگ را نقاب
وز شب تپانچه‌ها زده بر روی آفتاب

بر سیم ساده بیخته از مشک سوده‌گرد
بر برگ لاله ریخته از قیر ناب آب

خط تو بر خد تو چو بر شیر پای مور
زلف تو بر رخ تو چو بر می پر غراب

دارم ز آب و آتش یاقوت و جزع تو
در آب دیده غرق و بر آتش جگر کباب

در تاب و بند زلف دلاویز جان کشت
جان در هزار بند و دل اندر هزار تاب

گه دست عشق جامه‌ی صبرم کند قبا
گه آب چشم خانه‌ی رازم کند خراب

چون چشمت از جفا مژه بر هم نمی‌زند
چشمم به خون دل مژه تا کی کند خضاب

هم با خیال تو گله‌ای کردمی ز تو
بر چشم من اگر نشدی بسته راه خواب

ای روز و شب چو دهر در آزار انوری
ترسم که دهر باز دهد زودت این جواب
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دوستان شرح پریشانی من گوش کنید---- داستانِ ِغم ِ پنهانی ِ من گوش کنید [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]قصه بی سر و سامانی من گوش کنید---- گفتگوی من وحیرانی من گوش کنید[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]روزگاری من ودل ساکن کویی بودیم---- ساکن کوی بت عربده جویی بودیم [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]عقل ودین باخته دیوانه رویی بودیم---- بسته سلسله سلسله مویی بودیم [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]کس درآن سلسله غیرازمن ودل بند نبود[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]یک گرفتار از این جمله که هستند نبود[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]نرگس غمزه زنش این همه بیمارنداشت---- سنبل پرشکنش هیچ گرفتارنداشت [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]این همه مشتری و گرمی بازارنداشت ---- یوسفی بود ولی هیچ خریدارنداشت [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اول آن کس که خریدارشدش من بودم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]باعث گرمی بازار شدش من بودم [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او---- داد رسوایی من شهرت زیبایی او[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بس که دادم همه جا شرح دل آرایی او---- شهر پرگشت زغوغای تماشایی او[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]کی سر برگ من بی سر و سامان دارد[/FONT]
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند
همدم گل نمی‌شود یاد سمن نمی‌کند

دی گله‌ای ز طره‌اش کردم و از سر فسوس
گفت که این سیاه کج گوش به من نمی‌کند

تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمی‌کند

پیش کمان ابرویش لابه همی‌کنم ولی
گوش کشیده است از آن گوش به من نمی‌کند

با همه عطف دامنت آیدم از صبا عجب
کز گذر تو خاک را مشک ختن نمی‌کند

چون ز نسیم می‌شود زلف بنفشه پرشکن
وه که دلم چه یاد از آن عهدشکن نمی‌کند

دل به امید روی او همدم جان نمی‌شود
جان به هوای کوی او خدمت تن نمی‌کند

ساقی سیم ساق من گر همه درد می‌دهد
کیست که تن چو جام می جمله دهن نمی‌کند

دستخوش جفا مکن آب رخم که فیض ابر
بی مدد سرشک من در عدن نمی‌کند

کشته غمزه تو شد حافظ ناشنیده پند
تیغ سزاست هر که را درد سخن نمی‌کند
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بی مهر رخت روز مرا نور نماندست
وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست
هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم
دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست
می‌رفت خیال تو ز چشم من و می‌گفت
هیهات از این گوشه که معمور نماندست
وصل تو اجل را ز سرم دور همی‌داشت
از دولت هجر تو کنون دور نماندست
نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگوید
دور از رخت این خسته رنجور نماندست
صبر است مرا چاره هجران تو لیکن
چون صبر توان کرد که مقدور نماندست
در هجر تو گر چشم مرا آب روان است
گو خون جگر ریز که معذور نماندست
حافظ ز غم از گریه نپرداخت به خنده
ماتم زده را داعیه سور نماندست....
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اگر به کوی تو باشد مرا مجال وصول
رسد به دولت وصل تو کار من به اصول

قرار برده ز من آن دو نرگس رعنا
فراغ برده ز من آن دو جادوی مکحول

چو بر در تو من بی‌نوای بی زر و زور
به هیچ باب ندارم ره خروج و دخول

کجا روم چه کنم چاره از کجا جویم
که گشته‌ام ز غم و جور روزگار ملول

من شکسته بدحال زندگی یابم
در آن زمان که به تیغ غمت شوم مقتول

خرابتر ز دل من غم تو جای نیافت
که ساخت در دل تنگم قرارگاه نزول

دل از جواهر مهرت چو صیقلی دارد
بود ز زنگ حوادث هر آینه مصقول

چه جرم کرده‌ام ای جان و دل به حضرت تو
که طاعت من بی‌دل نمی‌شود مقبول

به درد عشق بساز و خموش کن حافظ
رموز عشق مکن فاش پیش اهل عقول
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
چشمی کنار پنجره ی انتظار

چشمی کنار پنجره ی انتظار

ای دل ، به کوی او ز که پرسم که یار کو ؟
در باغ پر شکوفه ، که پرسد بهار کو؟
نقش و نگار کعبه نه مقصود شوق ماست
نقشی بلند تر زده ایم ، آن نگار کو؟
جانا ، نوای عشق خموشانه خوش تر است
آن آشنای ره که بود پرده دار کو؟
ماندم درین نشیب و شب آمد ، خدای را
آن راهبر کجا شد و آن راهوار کو ؟
ای بس ستم که بر سر ما رفت و کس نگفت
آن پیک ره شناس حکایت گزار کو ؟
چنگی به دل نمی زند امشب سرود ما
آن خوش ترانه چنگی شب زنده دار کو ؟
ذوق نشاط را می و ساقی بهانه بود
افسوس ، آن جوانی شادی گسار کو ؟
یک شب چراغ روی تو روشن شود ، ولی
چشمی کنار پنجره ی انتظار کو ؟
خون هزار سرو دلاور به خاک ریخت
ای سایه ! های های لب جویبار کو ؟

 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
وصلت به آب دیده میسر نمی‌شود
دستم به حیله‌های دگر درنمی‌شود

هرچند گرد پای و سر دل برآمدم
هیچم حدیث هجر تو در سر نمی‌شود

دل بیشتر ز دیده بپالود و همچنان
یک ذره‌ش آرزوی تو کمتر نمی‌شود

با آنکه کس به شادی من نیست در غمت
زین یک متاعم این همه درخور نمی‌شود

گفتم که کارم از غم عشقت به جان رسید
گفتی مرا حدیث تو باور نمی‌شود

جانا از این حدیث ترا خود فراغتیست
گر باورت همی شود و گر نمی‌شود

گویی چو زر شود همه کارت چو زر بود
کارت ز بی‌زریست که چون زر نمی‌شود

منت خدای را که ز اقبال مجد دین
رویم از این سخن به عرق تر نمی‌شود

در هیچ مجلس نبود تا چو انوری
یک شاعر و دو سه توانگر نمی‌شود

چندانک از زمانت برآید بگیر نقد
در خاوران نیم که میسر نمی‌شود
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم
چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم
خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
من اینها هر دو با آئینه‌ی دل روبرو کردم
فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم
صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم
تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم
ازین پس شهریارا، ما و از مردم رمیدنها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم

 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست

شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست

هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست

آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست

هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست

بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش
کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست

عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست

ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست
 

minaye baba

عضو جدید
بی تو این روزای روشن واسه من تاریک و تاره


وقی بی تو تک و تنهام زندگیم منم نداره


از همون روزی که رفتی دل به هیچ کسی ندادم


فکر میکردم میرسی یه روز تو بیکسیم بدادم


گفتن لحظه آخر واسه من هنوز سواله


دیدن دوباره تو فقط تو خواب و خیاله


لحظه های آخر تو توی قلب من میمونه


هیشکی مثل من بلد نیست قدر چشماتو بدونه


رفتی و چشمای خیسم یادگاری از تو مونده


بی وفاییات هنوزم تورو رو از دلم نرونده


چشم براه تو میمونم تا که برگردی دوباره


میترسم وقتی که نیستی دل من طاقت نیاره


گفتن لحظه آخرواسه من هنوز سواله


دیدن دوباره تو فقط تو خواب و خیاله


رفتی اما خاطراتت توی قلب من میمونه


هیشکی مثل تو بلد نیست دلمو بسوزونه


تا وقتی که زنده هستم چشم براه تو میمونم


تو دیگه رفتی که رفتی نمیای پیشم میدونم


اما هرکجا که هستی منو تو دلت نگه دار


با چشمای خیس و گریون من میگم خدانگهدار
 

minaye baba

عضو جدید
ای دل بی یارم
تنها کس وکارم
دیدی ازم دل کند
اون که دوسش دارم

اون که یه عمری بود
غصشو می خوردم
دیدی چه راحت گفت
من تو دلش مردم

ای دل غم دیدم
دیدی چه بی رحمه
معنی احساس و
دیدی نمی فهمه

ای دل غم دیدیم
دیدی چه بی رحمه
معنی احساس و
دیدی نمی فهمه

رفت و شدم تنها اما
خوب می دونم نیست اون تنها
من دیگه از امشب هر شب
مهمونی دارم با غم هاااااااااااااااااااااااااااا

آخ که چقدر تنهام
سرده چقدر دستام
سر شده صبر من
دست اونو می خوام

ای دل غم دیدم
دیدی چه بی رحمه
معنی احساس و
دیدی نمی فهمه
رفت و شدم تنها اما
خوب می دونم نیست اون تنها
من دیگه از امشب هر شب
مهمونی دارم با غم هااااااااااااااااااااا
 

minaye baba

عضو جدید
چقدر سخته تو چشای کسی که تمام عشقت رو



ازت



دزدیده و به جاش یک زخم همیشه گی ، رو



قلبت هدیه



داده زل بزنی به جای اینکه لبریز کینه و نفرت



شی



حس کنی که هنوز هم دوسش داری





چقدر سخته دلت بخواد سر تو باز به دیواری



تکیه بدی



که یک بار زیر آوار غرورش همه وجودت له



شده





چقدر سخته تو خیالت ساعت ها با هاش حرف



بزنی اما



وقتی دیدیش هیچی جز سلام نتونی بگی





چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک



گونه ها



تو خیس کنه اما مجبور بشی بخندی تا نفهمه که



هنوز هم دوسش داری





چقدر سخته گل آرزو هاتو تو باغ دیگری ببینی



و هزار



بار تو خودت بشکنی و اونوقت آروم زیر لب



بگی گل من باغچه نو مبارک
 

minaye baba

عضو جدید
چه خوب که نیستی

...
خیلی خوبه که تو الان منو نمی تونی ببینی

...
نمی بینی که چشام پراز اشکه

...
نمی بینی که چقدر داغونم

...
چقدر خوبه کسی نیست که آرومم کنه

...
چقدر خوبه که هیچ کس نیست

!
چقدر خوبه من الان تنهام . تنهای تنها

...
چقدر خوبه که هیچ کس نیست که من برم پیشش و گریه کنم

...
چقدر خوبه که الان هیچ کس نمی دونه که من پر از گریه م

...
چقدر خوبه که نمی فهمی دارم خفه میشم

...
چقدر خوبه نقطه چین ها رو خودت پر می کنی

...
چقدر خوبه که حتی نیستی که اشکامو با دستات پاک کنی

...
چقدر خوبه که الان هیچ کس نیست که من براش با ذوق حرف بزنم جیغ بزنم

...
چقدر خوبه که نیستی تا بغلم کنی که آروم شم

چقدر خوبه وقتی هیچ کس نیست تا سوال پیچت کنه

چقدر خوبه که الان حتی دستات رو هم ندارم

!
چقدر خوبه که رفتی بالا اونقدر بالا که دیگه صدام بهت نمی رسه

!
خوش بحالت

!!!
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
روزگاریست که سودای بتان دین من است
غم این کار نشاط دل غمگین من است

دیدن روی تو را دیده جان بین باید
وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است

یار من باش که زیب فلک و زینت دهر
از مه روی تو و اشک چو پروین من است

تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است

دولت فقر خدایا به من ارزانی دار
کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است

واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش
زان که منزلگه سلطان دل مسکین من است

یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش گل و نسرین من است

حافظ از حشمت پرویز دگر قصه مخوان
که لبش جرعه کش خسرو شیرین من است
 
بالا