نرم نرمک قطره های باران صورتم را نوازش می کنند
احساس می کنم آن لطافتی را که سهراب گفت (زیر باران باید رفت)
می گردم دنبال مردمان شهر و هیچ کس را نمی یابم
می گردم از پی دستی که محرم خستگی هایم شود
آرام آرام کوچه گردی می کنم برای یافتن صدای پای تو
خسته رفتی و خسته ام کردی به نیامدنت
فدایت شدم و نیامدی . فدایی که شدی آخر؟
چه اشکها که ریختم و تو نیامدی
باز باران بر پهنه بی عابر کوچه ترانه خوان شده است
و دوباره پرستو های مهاجر خانه ام را لانه کرده اند
و هر سال صدای گامهای تو دور تر می شود
وقت عاشقی پرستو هاست
و اینبار هم تو نیامدی
احساس می کنم آن لطافتی را که سهراب گفت (زیر باران باید رفت)
می گردم دنبال مردمان شهر و هیچ کس را نمی یابم
می گردم از پی دستی که محرم خستگی هایم شود
آرام آرام کوچه گردی می کنم برای یافتن صدای پای تو
خسته رفتی و خسته ام کردی به نیامدنت
فدایت شدم و نیامدی . فدایی که شدی آخر؟
چه اشکها که ریختم و تو نیامدی
باز باران بر پهنه بی عابر کوچه ترانه خوان شده است
و دوباره پرستو های مهاجر خانه ام را لانه کرده اند
و هر سال صدای گامهای تو دور تر می شود
وقت عاشقی پرستو هاست
و اینبار هم تو نیامدی