غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
به طاقتی که ندارم کدام بار کشم
نه قوتی که توانم کناره جستن از او
نه قدرتی که به شوخیش کنار کشم
نه دست صبر که به آستین عقل برم
نه پای عقل که در دامن قرار کشم
ز دوستان به جفای سیر گشت مردی نیست
جفای دوست زنم گرنه مرد وار شوم
چو میتوان به صبوری کشید جور عدو
چرا صبور نباشم که جور یار کشم
شراب خورده ساقی به جام صافی وصل
ضرو رتیست که درد سر خمار کشم
گلی چو روی توگر در چمن به دست آید
کمینه دیده سعدیش پیش خار کشم
از دوستان عزیز خواهشمندم که اشعار و یا نوشته های که در فراق یار دارند اینجا بگذارند باتشکربه طاقتی که ندارم کدام بار کشم
نه قوتی که توانم کناره جستن از او
نه قدرتی که به شوخیش کنار کشم
نه دست صبر که به آستین عقل برم
نه پای عقل که در دامن قرار کشم
ز دوستان به جفای سیر گشت مردی نیست
جفای دوست زنم گرنه مرد وار شوم
چو میتوان به صبوری کشید جور عدو
چرا صبور نباشم که جور یار کشم
شراب خورده ساقی به جام صافی وصل
ضرو رتیست که درد سر خمار کشم
گلی چو روی توگر در چمن به دست آید
کمینه دیده سعدیش پیش خار کشم

آخرین ویرایش: