غزل و قصیده

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
نالم از دست تو ای ناله که تاثیر نکردی

گر چه او کرد دل از سنگ تو تقصیر نکردی


شرمسار توام ای دیده ازین گریه خونین

که شدی کور و تماشای رخش سیر نکردی


ای اجل گر سر آن زلف درازم به کف افتد

وعده هم گر به قیامت بنهی دیر نکردی


وای از دست تو ای شیوه عاشق کش جانان

که تو فرمان قضا بودی و تغییر نکردی


مشکل از گیر تو جان در برم ای ناصح عاقل

که تو در حلقه زنجیر جنون گیر نکردی


عشق همدست به تقدیر شد و کار مرا ساخت

برو ای عقل که کاری تو به تدبیر نکردی


خوشتر از نقش نگارین من ای کلک تصور

الحق انصاف توان داد که تصویر نکردی


چه غروریست در این سلطنت ای یوسف مصری

که دگر پرسش حال پدر پیر نکردی


شهریارا تو به شمشیر قلم در همه آفاق

به خدا ملک دلی نیست که تسخیر نکردی
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود
وارهد از حد جهان بی حد و اندازه شود
خاک سیه برسر او کز دم تو تازه نشد
یا همگی رنگ شود یا همه آوازه شود
هر کی شدت حلقه در زود برد حقه زر
خاصه که در باز کنی محرم دروازه شود
آب چه دانست که او گوهر گوینده شود
خاک چه دانست که او غمزه غمازه شود
ناقه صالح چو ز که زاد یقین گشت مرا
کوه پی مژده تو اشتر جمازه شود
راز نهان دار و خمش ور خمشی تلخ شود
آنچه جگر سوزه بود باز جگر سازه شود
مولوی
 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]من غلام قمرم ، غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شكر هیچ مگو
[/FONT]​
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]

سخن رنج مگو ، جز سخن گنج مگو
ور از این بی خبری رنج مبر ، هیچ مگو

دوش دیوانه شدم ، عشق مرا دید و بگفت
آمدم ، نعره مزن ، جامه مدر ،هیچ مگو

گفتم :ای عشق من از چیز دگر می ترسم
گفت : آن چیز دگر نیست دگر ، هیچ مگو

من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت
سر بجنبان كه بلی ، جز كه به سر هیچ مگو

قمری ، جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو

گفتم : ای دل چه مه است این ؟ دل اشارت می كرد
كه نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو

گفتم : این روی فرشته ست عجب یا بشر است ؟
گفت : این غیر فرشته ست و بشر هیچ مگو

گفتم : این چیست ؟ بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت : می باش چنین زیرو زبر هیچ مگو

ای نشسته در این خانه پر نقش و خیال
خیز از این خانه برو ، رخت ببر، هیچ مگو

گفتم : ای دل پدری كن ، نه كه این وصف خداست ؟
گفت : این هست ولی جان پدر هیچ مگو
:gol:
مولوی
[/FONT]
 

b A N E l

عضو جدید
فاش مي گويم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
طاير گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در اين دامگه حادثه چون افتادم
من ملک بودم و فردوس برين جايم بود
آدم آورد در اين دير خراب آبادم
سايه طوبي و دلجويي حور و لب حوض
به هواي سر کوي تو برفت از يادم
نيست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر ياد نداد استادم
کوکب بخت مرا هيچ منجم نشناخت
يا رب از مادر گيتي به چه طالع زادم
تا شدم حلقه به گوش در ميخانه عشق
هر دم آيد غمي از نو به مبارک بادم
مي‌خورد خون دلم مردمک ديده سزاست
که چرا دل به جگرگوشۀ مردم دادم
پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک
ور نه اين سيل دمادم ببرد بنيادم
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
صبح در خواب عدم بود که بیدار شدیم
شب سیه مست فنا بود که هشیار شدیم

بشکار آمده بودیم ز معموره قدس
دانه خال تو دیدیم و گرفتار شدیم

عالم بی خبری طرفه بهشتی بوده است
حیف و صد حیف که دیر خبر دار شدیم

پای زنگار بر آیینه ما می لغزد
صیقلی بس که از آن آینه رخسار شدیم
صائب
 

Sharif_

مدیر بازنشسته
بتا تا زار چون تو دلبرستم
بتن عود و بسینه مجمرستم

اگر جز مهر تو اندر دلم بی
به هفتاد و دو ملت کافرستم

اگر روزی دو صد بارت بوینم
همی مشتاق بار دیگرستم

فراق لاله رویان سوته دیلم
وز ایشان در رگ جان نشترستم

منم آن شاخه بر نخل محبت
که حسرت سایه و محنت برستم

نه کار آخرت کردم نه دنیا
یکی بی سایه نخل بی‌برستم

نه خور نه خواب بیتو گویی
به پیکر هر سر مو خنجرستم

جدا از تو به حور و خلد و طوبی
اگر خورسند گردم کافرستم

چو شمعم گر سراندازند صدبار
فروزنده‌تر و روشن ترستم

مرا از آتش دوزخ چه غم بی
که دوزخ جزوی از خاکسترستم

سمندر وش میان آتش هجر
پریشان مرغ بی‌بال و پرستم

درین دیرم چنان مظلوم و مغموم
چو طفل بی پدر بی مادرستم

نمی‌گیرد کسم هرگز به چیزی
درین عالم ز هر کس کمترستم

بیک ناله بسوجم هر دو عالم
که از سوز جگر خنیاگرستم

ببالینم همه الماس سوده
همه خار و خسک در بسترستم

مثال کافرم در مومنستان
چو ممن در میان کافرستم

همه سوجم همه سوجم همه سوج
بگرمی چون فروزان اخگرستم

رخ تو آفتاب و مو چو حربا
و یا پژمان گل نیلوفرستم

بملک عشق روح بی‌نشانم
بشهر دل یکی صورت پرستم

رخش تا کرده در دل جلوه از مهر
بخوبی آفتاب خاورستم
بابا طاهر
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
به مناسبت روز کتاب‌خواني و بزرگداشت علامه طباطبايي

به مناسبت روز کتاب‌خواني و بزرگداشت علامه طباطبايي

مهر خوبان دل و دین از همه بی پروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد


تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون شد
از سمك تا به سماكش، كشش ليلى برد

من به سرچشمه خورشيد نه خود بردم راه

ذره‏اى بودم و مهر تو مرا بالا برد

من خسى بى سروپايم كه به سيل افتادم

او كه مى‏رفت مرا هم به دل دريا برد

جام صهبا ز كجا بود مگر دست كه بود

كه به يك جلوه دل و دين ز همه يكجا برد

خم ابروى تو بود و كف مينوى تو بود

كه درين بزم بگرديد و دل شيدا برد

خودت آموختيم مهر و خودت سوختيم

با برافروخته رويى كه قرار از ما برد

همه ياران به سر راه تو بوديم ولى

غم روى تو مرا ديد و ز من يغما برد

همه دل باخته بوديم و پريشان كه غمت

همه را پشت سر انداخت مرا تنها برد


محمدحسين طباطبايي(صاحب الميزان)

***

همي گويم و گفته‌ام بارها:
بوَد کيش من مهر دل‌دارها

پرستش به مستي‌ است در کيش مهر
برونند زين حلقه هشيارها

به جز اشک چشم و به جز داغ دل
نباشد به دست گرفتارها

کشيدند در کوي دل‌دادگان
ميان دل و کامْ ديوارها

چه فرهادها مرده در کوه‌ها
چه حلاج‌ها رفته بر دارها

چه دارد جهان جز دل و مهر يار
مگر توده‌هايي و پندارها

ولي رادمردان و وارستگان
نيازند هرگز به مُردارها

مَهين مهرورزان که آزاده‌اند
بريزند از دام جان تارها

به خون خود آغشته و رفته‌اند
چه گل‌هاي رنگين به جوي‌بارها

***
بهاران که شاباش ريزد سپهر
به دامان گلشن ز رگبارها

کشد رخت سبزه به هامون و دشت
زنَد بارگه گل به گل‌زارها

نگارش دهد گلبنِ جوي‌بار
در آيينه‌ي آبْ رخسارها

رود شاخ گل در بر نيلوفر
برقصد به صد ناز گلنارها

درد پرده غنچه‌اي را بادِ بام
هَزار آورد نغز گفتارها

به آواي ناي و به آهنگ چنگ
خروشد ز سرو و سمن تادها

***
به ياد خَم ابروي گل‌رخان
بکش جام در بزم مي‌خوارها

گره را ز راز جهان باز کن
که آسان کند باده دشوارها

جز افسون و افسانه نبود جهان
که بستند چشم خشايارها

به اندوه آينده خود را مباز
که آينده خوابي است چون پارها

فريب جهان را مخور زينهار
که در پاي اين گل بود خارها

پياپي بکش جان و سرگرم باش
بهل گر بگيرند بي‌کارها


محمدحسين طباطبايي(صاحب الميزان)
 

Sharif_

مدیر بازنشسته
ساقی بده آن کوزه یاقوت روان را
یاقوت چه ارزد بده آن قوت روان را

اول پدر پیر خورد رطل دمادم
تا مدعیان هیچ نگویند جوان را

تا مست نباشی نبری بار غم یار
آری شتر مست کشد بار گران را

ای روی تو آرام دل خلق جهانی
بی روی تو شاید که نبینند جهان را

در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت
حسن تو ز تحسین تو بستست زبان را

آنک عسل اندوخته دارد مگس نحل
شهد لب شیرین تو زنبورمیان را

زین دست که دیدار تو دل می‌برد از دست
ترسم نبرم عاقبت از دست تو جان را

یا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح
یا جان بدهم تا بدهی تیر امان را

وان گه که به تیرم زنی اول خبرم ده
تا پیشترت بوسه دهم دست و کمان را

سعدی ز فراق تو نه آن رنج کشیدست
کز شادی وصل تو فرامش کند آن را

ور نیز جراحت به دوا باز هم آید
از جای جراحت نتوان برد نشان را
رودکی
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتی خدا نخواست نگفتی چرا نخواست
ما هم نخواستیم خدا خواست یا نخواست
**
ای دوست از فسانه ی تقدیر لب ببند
مهمان ما نصیب ز خوان قضا نخواست
**
در راه عشق سرکشی و سروری خطاست
آنکس به پای خواست در این ره که پانخواست
**
پای شکسته ای که به دامن پناه برد
از آستان دلشکنان مومیا نخواست
**
با ما مکن ستیز که مارا گناه نیست
ای مدعی الهه ی معنی ترا نخواست
**
کشتی شکسته ای که به طوفان عنان سپرد
پرتو هدایت از مدد ناخدا نخواست
 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman, times, serif]من از عهد آدم تو را دوست دارم[/FONT]

[FONT=times new roman, times, serif]از آغاز عالم تو را دوست دارم[/FONT]

[FONT=times new roman, times, serif]چه شب ها من و آسمان تا دم صبح[/FONT]

[FONT=times new roman, times, serif]سرودیم نم نم تو را دوست دارم[/FONT]

[FONT=times new roman, times, serif]نه خطی نه خالی نه خواب و خیالی [/FONT]

[FONT=times new roman, times, serif]من ای حس مبهم تو را دوست دارم[/FONT]

[FONT=times new roman, times, serif]سلامی صمیمی تر از غم ندیدم[/FONT]

[FONT=times new roman, times, serif]به اندازه ی غم تو را دوست دارم[/FONT]

[FONT=times new roman, times, serif]بیا تا صدا از دل سنگ خیزد[/FONT]

[FONT=times new roman, times, serif]بگوییم با هم تو را دوست دارم[/FONT]

[FONT=times new roman, times, serif]جهان یک دهان شد همآواز با ما [/FONT]

[FONT=times new roman, times, serif]تو را دوست دارم تو را دوست دارم

قیصر امین پور:gol:
[/FONT]
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد
حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد

فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور
خود گری خود شکنی خود نگری پیدا شد

خبری رفت زگردون به شبستان ازل
حذر ای پردگیان پرده دری پیدا شد

آرزو بی خبری از خویش به آغوش حیات
چشم وا کرد وجهان دگری پیداشد

زندگی گفت که در خاک تپیدم همه عمر
تا از این گنبد دیرینه دری پیدا شد
اقبال لاهوری
 

Sharif_

مدیر بازنشسته
من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا
آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا

بر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقان
دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیا

نانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره را
آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ساقیا

ای جان جان جان جان ما نامدیم از بهر نان
برجه گدارویی مکن در بزم سلطان ساقیا

اول بگیر آن جام مه بر کفه آن پیر نه
چون مست گردد پیر ده رو سوی مستان ساقیا

رو سخت کن ای مرتجا مست از کجا شرم از کجا
ور شرم داری یک قدح بر شرم افشان ساقیا

برخیز ای ساقی بیا ای دشمن شرم و حیا
تا بخت ما خندان شود پیش آی خندان ساقیا
مولوی
 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
فریدون مشیری

فریدون مشیری

[FONT=times new roman, times, serif]می خواهم و می خواستمت تا نفسم بود[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]می سوختم از حسرت و عشقِ تو بَسَم بود

[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]عشق تو بَسَم بود که این شعله بیدار[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]روشنگرِ شبهای بلندِ قفسم بود

[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]آن بختِ گُریزنده دمی آمد و بگذشت[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]غم بود که پیوسته نفس در نفسم بود

[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]دست من و آغوش تو ! هیهات ! که یک عمر[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود
[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بالله که بجز یادِ تو ، گر هیچ کسم هست[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]حاشا که به جز عشق تو گر هیچ کسم بود

[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]لب بسته و پر سوخته ، از کوی تو رفتم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]رفتم ، بخدا ، گر هوسم بود بَسَم بود ![/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif]:gol:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]مشیری:heart:[/FONT]
 

massom11111

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم
گفت که دیوانه نهای لایق این خانه نهای رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم
گفت که سرمست نهای رو که از این دست نهای رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم
گفت که تو کشته نهای در طرب آغشته نهای پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم
گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم
گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم
گفت که شیخی و سری پیش رو و راهبری شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم
گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم در هوس بال و پرش بیپر و پرکنده شدم
گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو زانک من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم
گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم
چشمه خورشید تویی سایه گه بید منم چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم
تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم
صورت جان وقت سحر لاف همیزد ز بطر بنده و خربنده بدم شاه و خداونده شدم

مولانا
 

mohx

عضو جدید
:gol:ای آنکه شاهد شعر و غزل تویی
آواز من ز ابد تا ازل تویی
دستم نداد قافیه ها فرصت وصال
فارغ ز بند من و این مثل تویی
فی البداهه تقدیم به دوستان:gol:

یه سری به khoshdel.mihanblog.com بزنید و نظراتتون رو برای من به mohn_jone@yahoo.com ایمیل کنید:gol:
 

پدرام تاج ابادی

عضو جدید
کاربر ممتاز
Nothing Else Matters

So close no matter how far
انقدر نزدیک (دل هامون)، که اهمیتی نداره چقدر از هم دور هستیم
Couldn`t be much more from the heart
از قلب توقع بیشتر از این هم نمی توان داشت
Forever trusting who we are
باور کنیم برای همیشه آنچه هستیم را
And nothing else matters
و هیچ چیزه دیگری مهم نیست
Never oepened myself this way
هیچ گاه خود را چنین نگشوده بودم
Life is ours,we live it our way
زندگی از آن ماست به روش خودمان آن را می گذرانیم
All these words I don`t just say
این واژه ها تمام که نمی گویمشان
And nothing else matters
و هیچ چیزه دیگری مهم نیست
Trust I seek and I find in you
به جست و جوی اعتمادم در تو می یابمش
Everyday for us something new
هر روز برای ما چیزه تازه ای است
Open mind for a different view
ذهنت را برای منظری دیگر بگشا
And nothing else matters
و هیچ چیزه دیگری مهم نیست
Never cared for what they do
هرگز اهمیتی ندادم به کرده هاشان
Never cared for what they know
هرگز اهمیتی ندادم به دانسته هاشان
But I know
اما می دانم
Never cared for what they say
هرگز اهمیتی ندادم به گفته هاشان
Never cared for games they play
هرگز اهمیتی ندادم به بازی هاشان
Never cared for what they do
هرگز اهمیتی ندادم به کرده هاشان
Never cared for what they know
هرگز اهمیتی ندادم به دانسته هاشان
And I Know
و می دانم
So Close , no matter how far
چه نزدیک در چه فاصله چه تفاوت
Couldn`t be much more from the heart
از فاصله من و دلم بیش نمی تواد بود
Forever Trusting who we are
باور کنیم برای همیشه آنچه هستیم را
No,nothing else matters.
و هیچ چیزه دیگری مهم نیست
 

پدرام تاج ابادی

عضو جدید
کاربر ممتاز
بيزار

اگر مستيم از اين ساغر چشيديم غم جان کاه تو تاخر کشيديم
غم هجران تو جان به در کرد به سوی عشق تو تا پر کشيديم

زعشقت گهگهخی جانم به در شد گهی هم گاه سر مستی به سر شد
گهی مهتابکی بود قلب پر پرم را زخورشيد چشم مست تو آن هم سحر شد

در آن حال و هوای تاکمی زار من از هر کسی بيزار بيزار
منم مستم بر آن روی چو ماهت چنان مستم کز ماه هم گشتم بيزار
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گوهر وقت

گوهر وقت

هرکه با پاکدلان صبح مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار صفایی دارد

زهد با نیت پاک است نه با جامه پاک
ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد

شمع خندید به هر بزم ازآن معنی سوخت
خنده بیچاره ندانست که جایی دارد

سوی بتخانه مروپند برهمن مشنو
بت پرستی مکن این ملک خدایی دارد

هیزم سوخته شمع ره و منزل نشود
باید افروخت چراغی که ضیایی دارد

گرگ نزدیک چرا گاه و شبان رفته بخواب
بره دور از رمه و عزم چرایی دارد

گهر وقت بدین خیرگی از دست مده
آخر این در گرانمایه بهایی دارد

فرخ آن شاخک نو رسته که در شاخ وجود
وقت رستن هوس نشو و نمایی دارد

صرف باطل نکند عمر گرامی پروین
آن که چون پیر خرد راهنمایی دارد
پروین اعتصامی
 

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
صبحی مبارک است نظر بر جمال دوست
بر خوردن از درخت امید وصال دوست

بختم نخفته بود که از خواب بامداد
برخاستم به طالع فرخنده فال دوست

از دل برون شو ای غم دنیا و آخرت!
یا خانه جای رخت بود یا مجال دوست

خواهم که بیخ ِصحبت ِاغیار برکَنم
در باغ دل رها نکنم جز نهال دوست

تشریف داد و رفت،ندانم ز بیخودی
کاین دوست بود در نظرم یا خیال دوست؟

هوشم نماند و عقل برفت و سخن ببست
مقبل کسی که محو شود در کمال دوست

سعدی!حجاب نیست،تو آیینه پاک دار!
زنگار خورده چون بنماید جمال دوست؟
:gol:
 

Derakht-e-marefat

عضو جدید
اشک می بارم بیا این ابر و باران را ببین
دشت تر را دیده ای دریای دامان را ببین


تار و پود گلشن از آهنگ من آتش گرفت
سوز بنگر ساز بنگر پرده جان را ببین



طرح خاموشی فکن تا وارهی کم کم ز رنگ
پرده بردار از نگاه و نقش ایوان را ببین



نیست در دنیای پیدا جلوه گاه راز عشق
دیده را بر هم گذار و یار پنهان را ببین



جلوه معنی کند روشندلان را محو شوق
دیده شبنم شو و خورشید رخشان را ببین



باد وحشت می رباید نقش پا ای بی خبر
چند گامی همره ما شو بیابان را ببین


رو صفای خویش را ایدل ز آب دیده جوی
ابر می گرید بیا صحرای خندان را ببین



فصل سرمستی رسید و ما همان سرگشته ایم
گردشی کن در چمن باد بهاران را ببین



هستی ما مشت خاکی تیره و سرگشته بود
گرد بادِ تار گردآلودِ گردان راببین



سهراب سپهري
 
آخرین ویرایش:

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
پیش ساز تو من از سخر سخن دم نزنم
که بیانی چو زبان تو ندارد سخنم
ره مگردان و نگه دار همین پرده ی راست
تا من از راز سپهرت گرهی باز کنم
صبر کن ای دل غم دیده که چون پیر حزین
عاقبت مژده ی نصرت رسد از پیرهنم
چه غریبانه تو با یاد وطن می نالی
من چه گویم که غریب است دلم در وطنم
همه مرغان هم آواز پرکنده شدند
آه ازین باد بلاخیز که زد در چمنم
شعر من با مدد ساز تو آوازی داشت
کی بود باز که شوری به جهان درفکنم
نی جدا زان لب و دندان چه نوایی دارد ؟
من ز بی هم نفسی ناله به دل می شکنم
بی تو دیگر غزل سایه ندارد لطفی
باز راهی بزن ای دوست که آهی بزنم




سایه:gol:

این غزل تقدیم شده به استاد لطفی نوازنده تار
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دریای من

دریای من

دنیای من دنیای دل دنیای عشقست و جنون
سودای من سودای دل سودای عشقست و جنون

سوزم نگر شورم ببین وین آتش تورم ببین
سینای من سینای دل سینای عشقست و جنون

امشب سراپا آتشم می با سبو سر می کشم
فردای من فردای دل فردای عشقست وجنون

اکنون که جوشان گشته ام سیلی خروشان گشته ام
دریای من دریای دل دریای عشقست و جنون

در عاشقی دلخون شدم آواره چون مجنون شدم
صحرای من صحرای دل صحرای عشقست وجنون

ای ساقی آشفته مو با من سخن از می مگو
مینای من مینای دل مینای عشقست و جنون
معینی کرمانشاهی
 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
"به خدا حافظی تلخ تو سوگند، نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد"

باورم بود که قسمت شده با من باشی
روی پیشانی من گرچه نوشتند، نشد

در خیال من و این آینه جاوید شدی
هرچه از خاطره ات آینه دل کند نشد

همه عشق خودش را به تو بخشید دلم
قسمتش ذره ای ازعشق تو هرچند نشد

رفت و آمد شده در آینه اما سوگند
به خدا هیچ نگاهی به تو مانند نشد

گره خوردند به هم بعد تو ابروهایم
بعد تو کشت مرا اخم که لبخند، نشد

با تومی شد به خدایی برسد این شاعر
آخراین بت که شکستیش خداوند نشد

گفته بودند که از یاد دلم خواهی رفت
عاقلان در همه ی طایفه گفتند، نشد!

هدی به نژاد (شمیم)
 

massom11111

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای پیک پی خجسته که داری نشاندوست
با ما مگو بجز سخن دل نشاندوست
حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بود
یا از دهان آن که شنید از دهان دوست
ای یار آشنا علم کاروان کجاست
تا سر نهیم بر قدم ساربان دوست
گر زر فدای دوست کنند اهل روزگار
ما سر فدای پای رسالت رسان دوست
دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت
دستم نمی​رسد که بگیرم عنان دوست
رنجور عشق دوست چنانم که هر که دید
رحمت کند مگر دل نامهربان دوست
گر دوست بنده را بکشد یا بپرورد
تسلیم از آن بنده و فرمان از آن دوست
گر آستین دوست بیفتد به دست من
چندان که زنده​ام سر من و آستان دوست
بی حسرت از جهان نرود هیچ کس به در
الا شهید عشق به تیر از کمان دوست
بعد از تو هیچ در دل سعدی گذر نکرد
وان کیست در جهان که بگیرد مکان دوست
 
آخرین ویرایش:

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
درخت‏ها همه عریان شدند، آبان شد
و باد آمد و باران گرفت و طوفان شد

نیامدی و نچیدی انار سرخی را
که ماند بر سر این شاخه تا زمستان شد

نیامدی و ترک خورد سینه‏ی من و آه
چقدر یک شبه یاقوت سرخ ارزان شد

چقدر باغ پر از جعبه‏های میوه شد و
چقدر جعبه‏ی پر راهی خیابان شد

چقدر چشم به راهت نشستم و تو چقدر
گذشتن از من و رفتن برایت آسان شد

چطور قصه‏ام آنقدر تلخ پایان یافت؟
چطور آنچه نمی‏خواستم شود آن شد؟

انار سرخ سر شاخه خشک شد، افتاد
و گوش باغ پر از خنده‏ی کلاغان شد

پانته‏آ صفایی بروجنی
:gol:
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من نگویم که به درد دل من گوش کنید
بهتر آنست که این قصه فراموش کنید

عاشقان را بگذارید بنالند همه
مصلحت نیست که این زمزمه خاموش کنید

خون دل بود نصیبم بسر تربت من
لاله افشان به طرب آمده می نوش کنید

بعد من سوگ مگیرید نیرزد به خدا
بهر هر زرد رخی خویش سیه پوش کنید

غیر غم دارو ندارم به جهان چیست مگر
رشک کمتر به من هستی بر دوش کنید

خط بطلان بسر نامه هستی بکشید
پاره لوح سبک پایه مخدوش کنید

سخن سو ختگان طرح جنون می ریزد
عا قلان گفته عشاق فراموش کنید
معینی کرمانشاهی
 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم

سر پیش هم آریم و دو دیوانه بگرییم



من از دل این غار و تو از قله آن قاف

از دل بهم افتیم و به جانانه بگرییم



دودیست در این خانه که کوریم ز دیدن

چشمی به کف آریم و به این خانه بگرییم



آخر نه چراغیم که خندیم به ایوان

شمعیم که در گوشه کاشانه بگرییم



من نیز چو تو شاعر افسانه خویشم

بازآ به هم ای شاعر افسانه بگرییم



از جوش و خروش خم وخمخانه خبر نیست

با جوش و خروش خم و خمخانه بگرییم



با وحشت دیوانه بخندیم و نهانی

در فاجعه حکمت فرزانه بگرییم



با چشم صدف خیز که بر گردن ایام

خرمهره ببینیم و به دردانه بگرییم



بلبل که نبودیم بخوانیم به گلزار

جغدی شده شبگیر به ویرانه بگرییم



پروانه نبودیم در این مشعله باری

شمعی شده در ماتم پروانه بگرییم



بیگانه کند در غم ما خنده ولی ما

با چشم خودی در غم بیگانه بگرییم



بگذار به هذیان تو طفلانه بگرییم

ما هم به تب طفل طبیبانه بگرییم


شهریار:gol:
 

يامين

عضو جدید
کاربر ممتاز

روشنايي كه به تاريكي شب گردانند
شمع در پرده و پروانه ي سرگردانند


خود بده درس محبت كه خرد
همه در مكتب توحيد تو شاگردانند


تو به دل هستي و اين قوم به گل مي جويند
تو به جانستي و اين جمع جهانگردانند


عاشقان راست قضا هر چه جهانراست بلا
نازم اين قوم بلاكش كه بلا گردانند


اهل دردي كه زبان دل من داند نيست
دردمندم من و ياران همه بي دردانند


بهر نان بر در ارباب نعيم دنيا
مرو اي مرد كه اين طايفه نامردانند


آتشي هست كه سرگرمي اهل دل از اوست
وينهمه بي خبرانند كه خونسردانند


چون مس تافته اكسير فنا يافته اند
عاشقان زر وجودند كه رو زردانند




شهريار

 
آخرین ویرایش:

Sharif_

مدیر بازنشسته
گفتم مگر به خواب ببینم خیال دوست
اینک علی الصباح نظر بر جمال دوست

مردم هلال عید بدیدند و پیش ما
عیدست و آنک ابروی همچون هلال دوست

ما را دگر به سرو بلند التفات نیست
از دوستی قامت بااعتدال دوست

زان بیخودم که عاشق صادق نباشدش
پروای نفس خویشتن از اشتغال دوست

ای خواب گرد دیده سعدی دگر مگرد
یا دیده جای خواب بود یا خیال دوست
سعدی
 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
این حنجره این باغ صدا را نفروشید
این پنجره، این خاطره‌ها را نفروشید

در شهر شما باری اگر عشقْ فروشی‌است
هم غیرت آبادی ما را نفروشید

تنها، به خدا، دلخوشی ما به دل ماست
صندوقچه‌ی راز خدا را نفروشید

سرمایه‌ی دل نیست به‌جز اشك و به‌جز آه
پس دست‌كم این آب و هوا را نفروشید

در دست خدا آینه‌ای جز دل ما نیست
آیینه شمایید، شما را نفروشید

در پیله‌ی پروانه به‌جز كرم نلولد
پروانه‌ی پروازِ ِ رها را نفروشید

یك عمر دویدیم و لب چشمه رسیدیم
این هروله‌ی سعی و صفا را نفروشید

دور از نظر ماست اگر منزل این راه
این منظره‌ی دورنما را نفروشید
:heart:
زنده یاد قیصر امین پور:gol:

 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
:)fatemeh غزل-مثنوی ♪♫ مثنوی-غزل اشعار و صنايع شعری 1
Persia1 قصیده چیست؟ اشعار و صنايع شعری 0

Similar threads

بالا