عجیبترین شیطنت دوران تحصیل شما چی بوده ؟

amirand

عضو
فقط بگم توی1سال سه تا از دفتر نمرهای معلم هارو تک زدمو..........
 

امیر Amir

عضو جدید
سال سوم دبیرستان

مقابل معاون سوم دبیرستانیا...

سر یک جریانی بردن ما رو دفتر...

جلوی معاون فحش دادم بهش...

معاون هم که میدونست من این حرفا حالیم نیست سرخ و سفید شد و یک جوری ما هارو از هم جدا کرد...

بماند کسیکه بهش فحش دادم و با زبان سرخم همه هیکلشو شستم 300 برابر من بود..از نظر جثه...

حالا چون حق با من بود..دیگه...لال شده بود...

یادش به خیر...

جهالت ها که نکردیم...:biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin:
 

ali.ali

عضو جدید
سلام به همه
من یه بار یه کاری کردم برای هفت پشتم بسته دوم راهنایی یه بار معلم یه فوشی داد(به من)
من هم قاطی کردم یه مشت زیر چشش کممونده بود اخراج بشم البته پروندمو دادن ولی باز برگشتم البته ارزش نداش چون دوم رو دو بار خوندم;)
 

gonzo

عضو جدید
چی براتون بگم وای وای وای!
من شیطنت زیاد کردم ولی عجیب ترینش ....
سال سوم راهنمایی بودیم ! یه معلمی داشتیم که هرجلسه از بچه ها می پرسید و پو ان + یا - واسمون میزد ! من سال سوم نماینده کلاس بودم ! یکی از بچه ها که فامیل دورموون هم میشد ! توی درس زبان ضعیف بود و نمرات خوبی نمیگرفت ! به من گفت حاضری بزنیم توی گوش دفتر کلاس ؟ من واسه درس عربی که نمرات خوب نگرفته بودم گفتم باشه ! اقا این رفیقمون دفتر رو بلند کرد ! رفت خونشون اونو سوزوند ! کاری نداریم توی مدرسه و کلاس پیچیده بوووود که کلاس سوم 2 دفترشون گم شده !
جونم واستون یگه تا اوایل اردیبهشت 3 باره دیگه ما این دفتر رو کش رفتیم! ما طوری برنامه میچیدیم که پای من که نماینده کلاس بودم این وسط گیر نباشه!
خلاصه این که کلا به نفع من شد ! چون مستمر های عربیم پریده بوووووود ! از طرفی معلم زبانمون با شناختی که توی یک سال از ما به دست اورده بود مستمر ها رو رد کرد !
 

afshin_ss

عضو جدید
کاربر ممتاز
من تو كل دوران 10 ساله تحصيليم تو مدرسه هميشه نمره ي انضباطم 20 بوده ولي هميشه جزو شيطون ترين هاي مدرسه بودم با مزه ترينش هم بر مي گرده به سالي كه پيش دانشگاهي بوديم كه يه نقشه اساسي واسه فرار از مدرسه كشيده بوديم
اون روز قرار نبود بيايم مدرسه ولي معلم فيزيكمون گفت بايد بياين و امتحان بدين كه ميشه مستمرتون نياين ميشين صفر شوخي هم ندارم خلاصه ما هم قرار گذاشتيم بيايم و امتحان بديم و بعد بريم خونه ما اومديم ولي معلم فيزيكمون امتحان نگرفت ما اومديم از مدرسه بريم كه ناظم گفت بمونين معلم زيست مي خواد بياد بهتون درس بده اون روز هم ما 4 ساعت زيست داشتيم بچه ها گفتن چي كنيم يه ربع وقت داريم يه فكري بكنيم خلاصه ما تو كلاس نشستيم و تا زنگ بخوره وقتي زنگ خورد همه رفتن سر كلاساشون ما زديم بيرون مي دونستيم كه زنگ تفريح كه مي خوره دراي خروجي رو باز مي كنن خلاصه ما همه كيفامون رو گذاشتيم روي ديوار كه وقتي رفتيم بيرون ورشون داريم ولي اي دل غافل كه مدير فهميده بود ما چي مي خوايم بكنيم درا رو باز نكرده بود خلاصه ما يه 17 نفري بوديم كه با سردستگي من از اين كلاس به اون كلاس از دست مدير و ناظم و معلم فرار مي كرديم خيلي باحال بود عين اين فيلماي هاليوودي شده بود از پنجره كلاسا رفت و آمد مي كرديم از زير ميز مي رفتيم تا اينكه درست رفتيم كلاس جلويي كلاس خودمون كه صداي اونا رو بشنويم كه تو كلاس ما بودن اون بالاخره به اين نتيجه رسيده بودن كه ما رفتيم و بهتره بي خيال بشن كه يه رفيق ما كه يه مدت بخاطر تحصيل باباش انگليس بود و بعد كه اومده بود رشت از غذاهاي رشتي وحشتناك چاق شده بود مسخره بازيش گل كرد محكم چسبيد به در و عين ديالوگاي فيلما گفت بچه ها من نمي ذارم كسي مارو پيدا كنه گفتن اين جمله همان و شسكتن لولاي در و ولو شدن اون جلوي پاي مدير همان!!! خلاصه بعد از كلي سرزنش ما معلم كلاس درس رو تعطيل كرد شايد اگه از اول تو كلاس مي نشستيم اينقدر دردسر نمي كشيديم ولي اين خاطره هم واسمون نمي موند
 

sam-smith

عضو جدید
سلام

میشه گفت سال سوم از همه ی سال ها شلوغ تر بود

جلسه ی آخر زبان فارسی بود و هنوز دو درس از کتاب مونده بود قبل از کلاس رفتیم از دفتر الکل بگیریم تا white board رو تمیز کنیم که ناگهان کاملا به صورت اتفاقی و اصلا هیچ عمدی هم در کار نبود هان، - به جان دبیر حسابانمون - همه الکل ریخته شد توی کلاس و دبیر که اومد به ناظم گفت ببین چیکار کردن و همه ی ما رو از کلاس انداخت بیرون

جالب اینجاست که چند روز پیش بچه های تجربی تو کلاس بمب بو دار گذاشته بودن و ناظم رفته بود در کلاس رو روشون قفل کرده بود
 

*mahdi_joker*

عضو جدید
من هنرستانی بودم.فضای هنرستان با دبیزستان خیلی فرق داره.یه تگزاس واقعی.هر غلطی بگین بچه ها میکردن.خلافکارهای واقعی.ساله اول حتی تا روز امتحانای اخر سال میترسیدم برم مدرسه.هیشکی جرات نداشت بهم حرفی بزنه .چون هیکل درشتی داشتم اما واقعا خوفناک بود.
2تا ناظم داشتیم.یکی کوچولو بود و به زور قدش 150 میشد.اما اون یکی قهرمانیه بوکس کشوری داشت و همه ازش میترسیدن.هنوز هیکل به خوش استیلیه اون ندیدم.یکبار 2تا کلاس دعوای سوری(دروغی) راه انداختن.مکانیک ها با برقی ها.هر کلاس 37و38 نفر.ناظم بوکسوره اومد وسط.اما کاش نمیمد.دعوا یی که 70 نفر توش بودن رو اخه میشه چیکار کرد؟اما همونجور که گفتم این دعوا دروغی بود که اصلا همین ناظم قلدره رو بکشن تو دعوا.بیچاره رو با برنامه ریزی کشیدن وسطه اینهمه ادم و اینقدر زدنش که دیگه سر به زیر شد.3 روز نمیمد مدرسه.هیچ کاری هم نتونستن بکنن.اخه مگه میشه 70 نفر رو کاری کرد؟همه بچه ها هم یکدست بودن.همین شد که دیگه تا اخر هر شیطونیی خواستیم کردیم.اخرش هم انظباط من که شد 19.
 

khoshhal

عضو جدید
من که خودم خاطره و داستانم اما دوران تحصیلات مثل مال همه بود سال دوم دبیرستان من و دوستم شده بودیم انتظامات پدر بچه های سال دومی وبخصوص غیر هم رشته ای در آوردیم یه حالی می داد :D
 

*mahdi_joker*

عضو جدید
تو دانشگاه سر کلاس نشسته بودیم که استاد داشت حرف میزد و یه دفعه بیچاره صداش گرفت.واسه همین چرخ دندها رو گفت چرخ دنده هاااااااااااااااااااااااووووووووووووو.خلاصه پایه خنده بود گفتنش اما از اونجا که خیلی اروم بود کسی به روی خودش نیاورد.منم نامردی نکردم و بدون اینکه معطل کنم یه چه چه حسابی با این حروفه اخره چرخ دندهها.زدم اما جوری که فقط ته کلاسی ها بشنون.کلاس رفت هوا.استاد شنیده بود.استاد گفت:اقای دهقان درسه سختیه ومن شک دارم بتونی پاس کنی.ما هم که قیده درسه رو زدیم رفتیم حذفش کنیم که وقتی رفتم پیشه استاد که امضاء کنه استاد با خنده گفت نمی خواد حذف کنی.من انگار دنیا رو بهم بدن.اخرش هم 17 شدم و نمره دوم کلاس .این استاد مدیر گروهمون هم هست الان.از اون به بعد با ما جور شد.اینقدر که وقتی میرم تو اتاقش پا میشه.
 

fatem

عضو جدید
شرط بندی با دبیر حسابان بابت گرفتن موش

شرط بندی با دبیر حسابان بابت گرفتن موش

سرکلاس حسابان که نشسته بودیم یه موش وارد کلاس شد(مدرسه ما خانه قدیمی بود و کلاس ما توی آشپزخانه) وقتی سر وصدا بچه ها در اومد دبیرمون که مرد بود ما را مسخره کرد من هم برای ضد حال زدن به ایشون گفتم موش میگیرم او هم گفت اگه بتونی زنده اش را بگیری 40 هزارتومن میدم
منم گفتم باشه ولی موشو نتونستم زنده بگیرم با سیخ کباب اونو کشتم اخه رفته بود زیر کابینت ولی اون باعث شد که مدرسه به ما افطاری بده به خاطر این که شرط توی اسلام حروم بده و دبیرمون هم باید شرطش رو میداد این طوری ازش خواستیم

الان که به گذشته بر میگردم میبینم خیلی شر بودم
 

mehrdadeng

عضو جدید
من از چشمام که خیلی نافذ هست و قیافم سال های اول خیلی سو استفاده کردم بماند که چه دسته گلهایی اب دادم. خداکنه کسایی که سر به سرشون گذاشتم منو ببخشن
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من با گچ زدم تو چشم ناظم (البته يكي از بچه هارو هدف گرفته بودم جا خالي داد خورد به اون ) تايك هفته دم در كلاس بودم
 

banooye_sharghi

عضو جدید
اول دبيزستان كه بودم،يه بار نوك تيز پرگار رو گذاشتم زير پاي دبير زبان انگليسيمون.اما يكي از بچه ها با جيغ و داد خبرش كرد.
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ترم اول دانشگاه سر کلاس ریاضی عمومی یک سوسک که البته به تانک از نظر بزرگی شبیه بود و نفس کشیدن رو فراموش کرده بود رو گذاشتم رو دسته صندلی یکی از دختر ها که در ردیف اول نشسته بود استاد هم خانوم بود تصورش بکنین که کلاس چی شد........... :biggrin: یادش بخیر
 

سامه

عضو جدید
هنرستان که بودیم زنگای ناهار اجازه بیرون رفتن و واسه خودمون ساندویچ خریدن نداشتیم.. جلوی در سالن هم یه مامور مخصوص گذاشته بودن که حرف هیچ احدی به گوشش نمیرفت.. عزّ و التماس و گشنمونه هم هیچ رقمه حالیش نبود عین ربات بود تا 10 دقیقه بعد از زنگ از جاش پا نمیشد.

یه روز 7-8 تا از بچه ها جمع بودیم دیدیم اینطوری نمیشه.. خلاصه پولا رو جمع کردم و گفتم من میرم میخرم... بچه ها از خدا خواسته سفارشاشون رو دادن .. بگذریم که چطور آقا اصغری رو پیچوندم و زدم بیرون ولی قرار شد وقتی رسیدم اگه ناظمی کسی بالای راه پله ها بود بچه ها سرش رو گرم کنن تا من یواشکی بیام تو... برگشتنی دیدم ای بابا این ناظممون این آقا اصغری رو رد کرده خودش نشسته سر جاش... بچه ها هم دارن میزنن تو سر خودشون که تو نیا بالا تا زنگ بخوره این بیاد اینور.. دیدم اینطوری ساندویچا از دهن می افتن یه نفس عمیق کشیدم و اومدم بالا ناظممون چشاش گرد شده بود .. من رو که دید خودش آماده کرد که شروع کنه به برشمردن قوانین که من با اعتماد به نفس کامل یه سلام احوال پرسی گرم با خسته نباشیدهای فراوان تحویلش دادم و اتفاقا از ساندویچا هم کلی تعارفش کردم .. بندۀ خدا مونده بود که شاید خودش اجازه داده من برم... فقط یه سر تکون داد و من زود جیم شدم... آی که چه حالی داد:w11:
 

سامه

عضو جدید
سال دوم هنرستان که بودم از دو روز مونده به چهارشنبه سوری آتیش بازی رو راه انداختیم.. جاتون خالی اوّل یه آتش کوچیک تو بالا پشت بوم مدرسه راه انداختیم که باعث شد کل مدرسه به حالت آماده باش در بیان.. (با انواع و اقسام کپسول های آتش نشانی) بعدم زنبوری مینداختیم رو میز معلم ها و کلی هم ترقه تو دفتر مدرسه انداختیم تا اینکه زنگ خورد و ما موندیم و کلی ترقه... چه کنیم ؟؟چه کار کنیم؟؟؟؟؟ قرار شد تو راه خرجشون کنیم... با بچه ها قرار گذاشتیم اون روز همه با هم با اتوبوس برگردیم . تا ایستگاه هم یه کوچۀ طولانی بود که توش یه دبیرستان غیر انتفایی پسرونه بود.. جاتون خالی زیر پای هر بخت برگشته ای که جرأت میکرد تو 20 قدمی ما راه بره یه TNT انداختیم.. پسرا هم که همۀ مواد منفجرشون رو تو مدرسه خرج کرده بودند نتونستن انتقام بگیرن.... خلاصه به سلامت رسیدیم ایستگاه.. اونجا هم یه باجه تلفن بود که پاتوق چند تا بچه پررو بود.. خلاصه از اون ها هم یه پذیرایی مفصل به عمل آوردیم اما اونا یه فرقی داشتن اونم اینکه جیبشون خالی از ترقه نبود.. تا اینکه یه زنه که تو ایستگاه وایستاده بود شروع کرد به حال گیری از ما!!! در همین سوار اتوبوس شدیم.. و تصمیم گرفتیم بقیّۀ راه رو عین آدمیزاد رفتار کنیم اما زنه وقتی راننده اومد سوار شه چغولی ما رو کرد که آره..... اینا تو اتوبوس ترقه انداختن.. راننده هم یه نگاه به ما کرد و پرسید راست میگه؟ من هم با قیافۀ مریم مقدس نگاه کردم و گفتم ما؟؟؟؟؟؟؟ باور کنید آقا، این پسرا که جلوی در اتوبوس وایستادن ترقه انداختن تو اتوبوس .. ما فقط اونا رو با پامون پرت کردیم بیرون... راننده هم باور کرد یا نه، سرش رو انداخت رفت نشست اتوبوس رو راه انداخت. ما هم یه ایستگاه مونده به مقصدمون خانومایی که جلو نشسته بودن رو از نقشمون آگاه کردیم که نترسن(چه خانومای خوب و نازنینی بودن در کمال هماهنگی لومون ندادن...) و همین که از اتوبوس پیاده شدیم من به عنوان نفر آخر 3 تا ترقه رو با هم روشن کردم و انداختم زیر پای آقایون تو قسمت مردونه.... بعدم سریع پریدم پایین و یه چند قدم دویدیم... چه صحنه ای شده بود، اتوبوس تازه 2 متر حرکت کرده بود که یهو.... راننده هم سریع ترمز کرد و.... صدای دادو فریاد مردها حتی چندین متر اونورتر وقتی داشتیم در میرفتیم هم قابل شنیدن بود.. گرچه من یه کوچولو بعدش عذاب وجدان گرفتم...:redface::whistle:
 

سامه

عضو جدید
سال دوم یه معلم داشتیم که هم گیر بود هم تند خو، هم جذبۀ خیلی زیادی داشت... درسش رو خیلی سخت میگرفت.. خلاصه زنگای این بچه ها ماتم میگرفتند همیشه.. یه هفته مونده به عید یه امتحان ازمون گرفت و گفت هر کی از یه سطحی نمرش بیاد پایین تر باید جریمه بنویسه بعد هم یه لیست بلند بالا از جریمه ها رو به اطلاعمون رسوند... هفتۀ بعد که برگه ها رو میداد دوتا از بچه های ما نبودن و رسوندن برگه هاشون رو هم چون با هم صمیمی بودیم من به عهده گرفتم.... فرداش هم تعطیلات شروع شد.. من هم برای اینکه یه حالی از این دو تا بگیرم که چرا بدون هماهنگی اون روز جیم زدن به محض رسیدن به خونه چون میدونستم جفتشون منتظر و نگران خبرن بهشون زنگ زدم و گفتم که شما نمرتون پایین بوده و باید جریمه ها رو بنویسید... گرچه اونی که اوّل بهش خبر دادم چون من رو بیشتر میشناخت همون لحظه فهمید و... امّا من کم نیاوردم . زود به اون یکی زنگ زدم و همون حرفها رو زدم.. که واسه این یکی گرفت و طرف باور کرد... من پیش خودم حساب کردم که این حداقل تا چند روز شروع به نوشتن نمیکنه و منم بعد از 3-2 روز زنگ میزنم و میگم که شوخی کردم و خیالش رو راحت میکنم... که این دو سه روز یهو به یه هفته تبدیل شد و وقتی که باهاش تماس گرفتم متوجه شدم این برای اینکه کل تعطیلاتش خراب نشه تو همون روزای اوّل همه رو تموم کرده....:surprised: اینکه با چه رویی بهش گفتم شوخی کرده بودم بماند.. اما روز اوّل بعد از تعطیلات مدرسه هر وقت چشم بهش می افتاد میدیدم داره چپ چپ نگام میکنه...:whistle:
 

m_sh_eng

عضو جدید
یه امتحان خیلی سخت داشتیم می دونستیمم که استادمون هیچ جوری راضی نمیشه امتحانو نگیره,کلاس ما هم دستگیره درش خراب بود, استادمونم می دونست, ما هم سو استفاده کردیم در رو بستیم , دستگیره ای هم که طرف خودمون بود در اوردیم!!!


اون موقع شروع کردیم با بچه ها سر و صدا کردن که ما تو کلاس موندیم و حالا باید چی کار کنیم !!!

وقتی مسئولا فهمیدن ,رفتن قفل ساز اوردن ولی درست نمی شد اون موقع دیگه خودمونم باورمنو شد که

اونروزو مهمون اونجایییم!!!

بالاخره مجبور شدن در رو از لولاش باز کنند!! از اون موقع به بعد دیگه کلاس ما در نداشت:biggrin::)

ولی عوضش از امتحان در رفتیم!!!:biggrin:
 

reyhoon

عضو جدید
سال دوم هنرستان سر كلاس آمادگي دفاعي جاتون خالي بود.
از وقتي معلم شروع ميكرد به درس دادن ما هم تا مي تونستيم از خودمون صداي هر چي حيوون و جك و جونور بود در مياورديم.تا ميومد اينور كلاس اونور شروع ميشد.تا ميرفت اونور كلاس اين ور شروع مي كرد.
:whistle::w15::w15:

يه بار هم بالاي سرش به سقف يه چتر باز شده رو آويزون كرديم.بعد از نيم ساعت كه كلاس شروع شده بود يهو افتاد پايين.:biggrin: بيچاره داشت سكته ميكرد.

يه بار هم روي صندليش سوسك مرده گذاشتيم.:D

بيچاره يه بار از دستمون گريه كرد. ديگه هم نيومد سر كلاس ما.رفتيم براش گل خرديم دوباره اومد.اما ما بازم از اين كارا كرديم.

هميشه هم روي تخته نوشابه ميريختيم كه نريم رياضي حل كنيم.به هواي اينكه تخته پاكن بشوريم مي رفتيم رو تخته پاكن نوشابه ميريختيم .اون وقت موقع پاك كردن گند زده ميشد به تخته.:smile::biggrin:


تو كارگاه صداي گربه در مياورديم بعدش ميگفتيم از بيرونه.اونم ميرفت دنبال گربه.:w11:


هر وقت ميخواستيم بريم سايت از تو راهرو فيوض رو مي پرونديم.كل هنرستان فكر ميكردن كه سايت سيم كشيش مشكل داره.خلاصه اون روز كلاس تعطيل ميشد تا وقتي كه بعد چهار ساعت فيوض رو دوباره مي زديم.اخه شش ساعت سايت داشتيم .:w25:


بالاي در گرد گچ ميريختيم تا معلم درو باز ميكرد رو سرش گرد ميرخت.البته خودش نمي فهميد چون مقنعه سرش بود.:D


وقتي هم كه ناظم ميومد عذر خواهي ميكرديم گاهي هم ميگفتيم كاره گرافيكي هاست كه با ما لجن. اما دوباره روز از نو......


با كاغذ ادامس موزي سر كلاس موشك بازي ميكرديم.


از معلما همش غلط املايي ميگرفتيم تا عصباني بشن.

بازم بگم؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!:D:D
 

buddy

کاربر بیش فعال
تا كلاس دوم دبيرستان فقط درس خوندن بلد بودم و گاهي واسه معلما بسته به قيافشون اسم انتخاب ميكردم و روي تخته مينوشتم مثلا گلابي يا آقاي گردو و گوريل انگوري و ...
از دوم دبيرستان فقط كاري كه بلد نبودم درس خوندن بود
گچ تو سر معلما ميزدم يا موشك
پودر گچو ميريختم روي پنكه و تا معلم ميومد روشنش ميكردم
در كلاساي ديگه رو از پشت قفل ميكردم
دفتر دبير رو كش ميرفتم و نمره هاي تك رو يه 1 بهش اضافه ميكردم
تا يه دبير 5 دقيقه دير ميكرد كلاسو تعطيل ميكردمو همه رو ميفرستادم خونه
سر همه كلاسا به دبيرا تيكه مينداختم و بچه ها ميخنديدن
وقتي واسه درس جواب دادن ميرفتم پا تخته اداي دبيرا رو در مياوردم
قبل از رفتن به آزمايشگاه يا سالن امتحان يه چوب كبريت ميكردم تو قفلش
ديگه يادم نمياد
 

afa

عضو جدید
کاربر ممتاز
.... در دوران راهنمایی : ریختن مایع ظرف شویی تو سماور دبیران ! :w15:
 

turquoise

عضو جدید
کاربر ممتاز
یکی از دوستام قبل از اینکه بچه ها و استاد بیان کلاس رو صندلی استادمون آب ریخت:biggrin:
بعد هممون زدیم بیرون از کلاس و بعد خیلی دیر بعد از استادمون اومدیم کلاس تا کسی بهمون شک نکنه :w07:بعد استادمون نشست رو صندلی:w15:
و تا اخر کلاس به پسرا ی شر کلاس می گفت کار شماست اخر ترم حسابتونو می رسم بد بختا قیافه هاشون این شکلی شده بود:w20::crying::exclaim::eek:
:thumbsup2:
 

farnazg

عضو جدید
اوج اوجش رو یادم نمیاد چون خیلییییییی شیطون بودم .
ولی یه بار برای اینکه معلممون درس نپرسه (سال دوم دبیرستان) زنگ زدیم به موبایلش و گفتیم که مادرش فوت کرده باید هرچه زودتر بره بیمارستان . :D
پیش دانشگاهیم که از در پشتی مدرسه میزدیم بیرون و سر خیابون دربست میرفتیم دربند . :D
راهنمایی هم انباری پشت بوممون شده بود مخفیگاه و محل شیطونی و ماجراجویی . :D
اول دبیرستان هم بودم که معلم زیستم شبیه مگس بود ، وقتی میومد سر کلاس همش ویز ویز میکردم . جالب این بود که تو همه اینا هیچ کس به من شک نمیکرد چون درسم خوب بود .
بدترینش سوم راهنمایی بود که من توش دخیل نبودم ولی معلم زبانمون خیلی عصبانی شد چون هیچ کس بهش گوش نمیکرد اومد که از کلاس بره بیرون . من نزاشتم گفتم نرین خواهشا رفت نشست و یه لحظه قلبش گرفت . زنگ زدن اورژانس اومد و فرداش رفتیممدرسه دیدیم فوت کرده .
 
آخرین ویرایش:

farnazg

عضو جدید
سال دوم هنرستان سر كلاس آمادگي دفاعي جاتون خالي بود.
از وقتي معلم شروع ميكرد به درس دادن ما هم تا مي تونستيم از خودمون صداي هر چي حيوون و جك و جونور بود در مياورديم.تا ميومد اينور كلاس اونور شروع ميشد.تا ميرفت اونور كلاس اين ور شروع مي كرد.
:whistle::w15::w15:

يه بار هم بالاي سرش به سقف يه چتر باز شده رو آويزون كرديم.بعد از نيم ساعت كه كلاس شروع شده بود يهو افتاد پايين.:biggrin: بيچاره داشت سكته ميكرد.

يه بار هم روي صندليش سوسك مرده گذاشتيم.:D

بيچاره يه بار از دستمون گريه كرد. ديگه هم نيومد سر كلاس ما.رفتيم براش گل خرديم دوباره اومد.اما ما بازم از اين كارا كرديم.

هميشه هم روي تخته نوشابه ميريختيم كه نريم رياضي حل كنيم.به هواي اينكه تخته پاكن بشوريم مي رفتيم رو تخته پاكن نوشابه ميريختيم .اون وقت موقع پاك كردن گند زده ميشد به تخته.:smile::biggrin:


تو كارگاه صداي گربه در مياورديم بعدش ميگفتيم از بيرونه.اونم ميرفت دنبال گربه.:w11:


هر وقت ميخواستيم بريم سايت از تو راهرو فيوض رو مي پرونديم.كل هنرستان فكر ميكردن كه سايت سيم كشيش مشكل داره.خلاصه اون روز كلاس تعطيل ميشد تا وقتي كه بعد چهار ساعت فيوض رو دوباره مي زديم.اخه شش ساعت سايت داشتيم .:w25:


بالاي در گرد گچ ميريختيم تا معلم درو باز ميكرد رو سرش گرد ميرخت.البته خودش نمي فهميد چون مقنعه سرش بود.:D


وقتي هم كه ناظم ميومد عذر خواهي ميكرديم گاهي هم ميگفتيم كاره گرافيكي هاست كه با ما لجن. اما دوباره روز از نو......


با كاغذ ادامس موزي سر كلاس موشك بازي ميكرديم.


از معلما همش غلط املايي ميگرفتيم تا عصباني بشن.

بازم بگم؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!:D:D


آخی بیچاره معلماتون .
 

rose gol

عضو جدید
یادم میاد هرچی شر مخفی وخراب کاری بود. زیر سر من بود

ولی همیشه به عنوان دختر نمونه سر کلاس وصف جایزه میگرفتم.

الگوی همه!

همین که هیچوقت خودمو لو نمیدادم وگیر نیفتادم بزرگترین شیطنتم بود.
 

Similar threads

بالا