ضامن آهو (تاپیک ویژه امام رضاعلیه السلام )

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
السلام علیک یا شمس الشموس

بر در دوست به امید پناه آمده ایم
همره خیل غم و حسرت و آه امده ایم
چون ندیدیم پناهی به همه ملک جهان
لاجرم سوی رضا بهر پناه آمده ایم

یا امام رضا بازم قسمت نشد عیدت بیام پابوست . . .

از همین راه دور زیارتت میکنم آقا جونم حاجت دوستامو بده یه نظرم به من ...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
السلام علیک یا شمس الشموس

بر در دوست به امید پناه آمده ایم
همره خیل غم و حسرت و آه امده ایم
چون ندیدیم پناهی به همه ملک جهان
لاجرم سوی رضا بهر پناه آمده ایم

یا امام رضا بازم

از همین راه دور زیارتت میکنم آقا جونم حاجت دوستامو بده یه نظرم به من ...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چشم مرا پیاله ی خون جگر کنید

هر وقت تر نبود به اجبار تر کنید

من کمتر از گدای شب جمعه نیستم

خانه به خانه دست مرا در به در کنید

این تحبس الدعا شدن از مرگ بدتر است

فکری برای این نفس بی اثر کنید

باید برای سوختنم چاره ای کنم

این روزه روزه نیست برایم سپر کنید

العفو گفتنم که به جایی نمیرسد

ذکر حسین حسین مرا بیشتر کنید

در میزنیم و هیچ کسی وا نمیکند

پس زودتر
امام رضا را خبر کنید
 

شهریاری 2

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن
کاربر ممتاز



نام شفایافته : خانم ن – ب


33 ساله

شغل : خانه دار

اهل : آبادان – ساکن ماهشهر


نوع بیماری : سرطان خون

تاریخ شفا : فروردین 1383




مدتهای مدیدی بود که شادی راه خانه ما را گم کرده و غم ساکن همیشگی این کومه ماتمزده شده بود . درست از بهار سال پیش این بلا به جان من افتاد و شادی را از دل و زندگی من گرفت .

روز اول عید نوروز سال 1382 بود و ما برای رفتن به دیدار اقوام و خویشان و دید و بازدیدهای رایج عید آماده می شدیم که احساس ضعف مفرطی همه وجودم را پر کرد و درد به جانم پنجه انداخت . برای آنکه نوروز را بر خانواده تلخ نکنم ، درد را تحمل کردم و به روی خودم نیاوردم تا با خانواده همراه باشم . روزهای نخست عید را در درد گذراندم و از بیماری و رنجی که از تحمل درد داشتم با کسی حرفی نگفتم . اما وقتی که درد قصه تکراری اش را ادامه داد و چندین بار ضعف به سراغم آمد و طاقتم طاق شد ، دیگر نتوانستم این موضوع را از شوهرم مخفی کنم ، پرسید : چی شده ؟مدتی است که به خودت می پیچی . زرد و مچاله شده ای .

به زحمت لبخندی به لب نشاندم . اما لبخندم رنگ تصنع داشت و شوهرم این تظاهر به سلامتی را فهمید . گفت: پاشو آماده شو . باید برویم پیش دکتر .

گفتم : عیدت را خراب نکن . من درد را تحمل می کنم . فقط باید کمی استراحت کنم . همین .

حرفهایم بوی دروغ داشت و سیمای زرد و زارم آنرا برملا می کرد . هنوز تعطیلات عید تمام نشده بود که قدرت استقامتم پایان یافت و دیگر نتوانستم نقش بازی کنم و درد را در درون خود نگه دارم . شوهرم بلافاصله مرا به بیمارستان رساند .

- باید سریعا بستری شود .

حرف دکتر قاطع بود . بعد از معاینه و آزمایش ، همینکه نگاه پرسان و مشکوک مرا دید ، حرفش را کامل کرد :

- زیاد مشخص نیست . ولی آنطور که آزمایشات نشان می دهد ، یک نوع بیماری خونی در وجودتان هست ، که باید تحت مراقبت قرار بگیرید .

شهر ما کوچک بود و امکان درمان این بیماری اندک . پس از مدتی که دراین شهر به درمان مشغول شدم و افاقه ای نکرد . به پیشنهاد دکتر به بیمارستان گلستان اهواز مراجعه کردم .

در آنجا متوجه پچ پچ های مشکوک شوهرم با دکتر و پرستارها شدم . از او دلیل این پچ پچه ها را که پرسیدم، سکوت کرد . با سکوتش شک و تردید من بیشتر شد . در نگاهش هول و هراسی موج می زد که دلم را فرو ریخت .




مدتی را هم در آنجا بستری بودم . اما در حالم تغییری پیدا نشد . یک روز دکتر از شوهرم خواست تا مرا به بیمارستان دیگری منتقل کند . بیمارستان شفا . اسمش دلم را قرص کرد . طالب شفا شدم و دلم را به خدا دادم . اما خدا حقیقتی را به من نمایاند که از دانستنش دلم از جا کنده شد و امیدم به یاس مبدل گردید.

روزی همانطور که در حالت بیهوشی و خواب بودم ، بطورناخواسته گفتگوی آرام شوهرم را با دکتر شنیدم که داشتند در باره بیماری من صحبت می کردند. شوهرم با صدایی پر از غم پرسید :

- راستش را به من بگویید . او چه مدتی زنده خواهند ماند ؟

و دکتر در جوابش گفت:

- عمر دست خداست . ماندن و رفتن فقط دست اوست .متاسفانه بیمار شما مبتلا به بیماری وخیمی است که اگر روحیه پذیرش آنرا نداشته باشد ، زود از بین خواهد رفت . اما خیلی ها همین بیماری را داشته اند و با امید سالهای سال زنده مانده اند .

- راست است که می گویند سرطان خون بدترین نوع سرطان است ؟

- هیچ بیماری بدتر از ترس از بیماری نیست . اینکه به بیماران سرطانی نوع بیماریشان را نمی گویند بخاطر ترسی است که از شنیدن آن به دل بیمار می ریزد . شما باید سعی کنید امید و باور را در دل همسرتان بنشانید و او را برای شنیدن این خبر آماده کنید .

- نه دکتر . اگر او بداند که به چه بیماری خطرناکی مبتلا شده است ، بی شک ترس از بیماری ، او را از پای در می آورد .

دکتر که رفت ، همسرم بر بالینم نشست و من صدای هق هق آرام گریه اش را شنیدم . آرام پلک گشودم . با عجله اشکهایش را پاک کرد و با لبخندی که هیچ نشانه ای از شادمانی در آن نبود ، به رویم خندید . خودم را بی خبر از آنچه شنیده بودم نشان دادم و پرسیدم :

- تا کی باید در اینجا بمانم ؟

- نمی دانم . شاید یک روز ، شاید یا یک هفته و شاید هم بیشتر .

نگاهم را در نگاهش که پر از ناامیدی بود دوختم و گفتم :

- باید برویم .

با تعجب در صورتم خیره شد و پرسید :کجا ؟

گفتم : فکر می کنم حالم خیلی بهتر شده. دلم می خواهد تا بیماری ام دوباره عود نکرده و از پایم نینداخته است ، سفری به مشهد برویم .

از شنیدن این درخواست شوکه شد و دهانش از تحیر باز ماند . پرسید: مشهد ؟ چرا آنجا ؟

شاید شک کرد که من حرفهایش را با دکتر شنیده ام .

گفتم : آدمی چه می داند که چند صباح دیگر زنده است ؟ مدتی است که دلم هوای زیارت کرده . دوست داشتم که زمان تحویل سال آنجا باشم ، نشد . ولی هنوز دیر نشده . شاید هوای بهاری و طراوت طبیعت و از همه مهمتر ثواب زیارت اثری در بهبودم داشته باشد .

شک اش کمرنگتر شد . شاید دلیلی برای مخالفت پیدا نکرد که با اکراه و از روی اجبار پذیرفت . فردای آنروز ما راهی مشهد شدیم .

***

بهار حضور سبزش را در همه جا به رخ کشانده بود و بر جای پای عبورش ، گل و سبزه و زیبایی در همه دشت و دمن روییده بود . از اهوازتا مشهد قدرت خدا را با چشمان خود دیدم . در راه عبورمان ، چهار فصل سال به استقبالمان آمدند . در اهواز هوا گرم و تابستانی بود . اما کمی که از خوزستان فاصله گرفتیم هوا زمستانی شد و برف شروع به باریدن کرد . در قسمتی از مسیر هوا پاییزی و بارانی بود و کمی آن سوتر آسمان آبی و هوا بهاری. با خود اندیشیدم : خدایی که قدرت دارد بدین زیبایی در مسیری از گوشه ای تا گوشه دیگر یک کشور ، قدرت و هنرآفرینی زیبایی را به رخ بکشاند و چهار فصل سال را به تماشا بگذارد ، آیا نمی تواند درد لاعلاجی را که دکترها از درمانش احساس ناامیدی کرده اند ، صحت ببخشد ؟ امید کودکانه ای در دلم نشست . رسن قلبم را به پنجره رحمت خدا گره زدم و از او شفایم را خواستم .

- خدایا من جوانم با دنیایی آرزو . زود است که مرگ را در برابر خود ببینم . فرصتی می خواهم تا سر سجده بر بزرگی ات بسایم . عظمتت را با شکوفایی غنچه امید در دلم نشانم بده .

از این مویه و گویه با خدا ، احساس سبکی و رخوت کردم . امام را واسطه این پرسش و خواهش قرار دادم و گفتم :

- ای امام غریب . به نزد تو می آیم تا با دست پر برگردم . به جوانی ام ترحم کن و با مقامی که نزد خدا داری واسطه این التماس شو . من به زیارت تو می آیم و تا پاسخم را ندهی بر نمی گردم .




شب بود که به مشهد رسیدیم . همسرم خواست که برای استراحت به هتلی برویم و صبح برای زیارت عازم حرم شویم . گفتم : من برای استراحت نیامده ام .


گفت : پس چه کنیم ؟

گفتم : مرا به حرم ببر . با امام وعده ای دارم .

بغضی را که در گلو داشت ترکاند . چشمانش پر از بلورهای اشک شد . لبانش تکانی خورد و شنیدم که گفت : یا امام رضا ادرکنی .

جلوی ماشینی را گرفت و از راننده خواست تا ما را به حرم برساند . حرم در آن نیمه شب خلوت بود و به من فرصت آن را می داد که در پشت پنجره اعتکافی عاشقانه با امام داشته باشم . نمی دانم چه مدتی با امام به درددل نشسته بودم که خوابم برد . احساس تشنگی کردم. برخاستم تا به سمت سقاخانه بروم و پیاله ای آب بنوشم . اما مردی بلند قامت راه را بر من بست و پرسید : کجا می روی بانو ؟

گفتم : تشنه ام آقا . می روم تا پیاله ای آب بنوشم .

دستش را از زیر آستین سبز و بلندش بیرون آورد و پیاله آبی را در برابرم گرفت :

- بگیر . برایت آب آورده ام .

پیاله را از دستش گرفتم و لاجرعه سر کشیدم . طراوتی خاص همه وجودم پر کرد . از او تشکر کردم . با لبخندی پر از مهر پاسخم را داد و رفت . با دور شدن او احساسی از سرما همه وجودم را فرا گرفت . دستی گرم بر شانه ام نشست :

- بیداری ؟


چشم گشودم و همسرم را در کنارم دیدم . بانک اذان در فضای صحن پیچیده بود .

- خواب دیدم .

اینرا گفتم و به شوهرم که با حیرت به چهره عرق کرده ام خیره شده بود ، نگریستم .

- چه خوابی ؟

خوابم را برایش گفتم و از احساس فرح و انبساطی که همه وجودم را پر کرده بود. پرسید :

- برایت آب بیاورم ؟

در نگاه مهربانش که امید موج می زد ، خیره شدم و گفتم :

- تشنه نیستم .

عجیب بود . انگار که در همان لحظه از زمان آبی گوارا نوشیده و سیرآب سیرآب بودم .


منبع:
http://www.ayehayeentezar.com/thread31978.html

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
توصيه‌هاي بهداشتي امام رضا عليه السلام



- براي افزايش حافظه هر روز 7 مثقال كشمش سياه ناشتا بخوريد.

- براي جلوگيري از درد گوش هر شب هنگام خواب مقداري پنبه در گوش خود قرار دهيد.

- براي جلوگيري از زرد شدن ناخن‌ها و فاسد شدن اطراف ناخن‌ها و شكاف‌دار شدن روي ناخن‌ها هر پنجشنبه ناخن‌هاي خود را كوتاه كنيد.

- حمام با آب گرم باعث نظافت بدن مي‌شود و حمام با آب سرد باعث طراوت و شادابي پوست بدن مي‌شود


توصيه‌هاي امام رضا عليه السلام در مورد آداب غذا خوردن

- هنگامي كه گرسنه هستيد غذا بخوريد و به محض اين كه احساس سيري كرديد دست از غذا بكشيد.

- زياده‌خوري باعث سوء هاضمه مي‌شود و اين مرض از تلاش براي جهاز هاضمه به وجود مي‌آيد.

- زياده‌خوري باعث چاقي مي‌شود و باعث اختلال در كار قلب شده و ايجاد امراض مفصلي مزمن مانند نقرس مي‌كند.

- با شكم سير حمام نكنيد چون باعث قلنج مي‌شود.

- براي جلوگيري از درد معده تا دست از غذا نكشيده‌ايد آب ننوشيد.


***كه

***كه حالتي است كه در اثر تحريك عصبي و انقباض پرده ديافراگم ايجاد مي‌شود و علت اصلي آن پرخوري، ناجور خوري، غذاهاي چرب و نوشيدن آب و مايعات بعد از غذا است ولي گاهي تحريكات مغز بر روي اعصابي كه به معده منتهي مي‌شود باعث ***كه‌هاي طولاني مي‌شود.

يكي از راه‌هاي درمان ***كه امساك و پرهيز از غذا و نوشابه به منظور استراحت و كاهش فشار ماهيچه‌هاي معده است در صورتي كه ادامه يابد، بايد علل مغزي و عصبي آن را بررسي كرد.

گاهي با ايجاد يك شوك رواني و انعطاف حواس بيمار سبب توقف مي‌شود بدين منظور با گفتن مطلبي باعث يكه خوردن و ترساندن يا شك بيمار شده، در نتيجه ***كه متوقف مي‌شود.


راه‌هاي جلوگيري از پيري زودرس پوست

- خوردن محلول رقيق آبليمو يا سركه يك استكان.

- خوردن محلول جوش شيرين نصف استكان.

- خوردن دم كرده باديان به منظور كاهش نفخ معده.

- آشاميدن يك ليوان آب به طور سريع در يك جرعه و بدون تنفس

- حبس نفس در سينه تا حد ممكن در چند نوبت متوالي.

- استراحت و آرامش بدن به منظور سكون و عدم تحريك اندام‌هاي گوارشي.


راه‌هاي مقابله با خشكي پوست

- جلوگيري كردن از تابش مستقيم نور خورشيد به پوست. (از ضد آفتاب استفاده شود)

- پرهيز از آب و هواي نامساعد. (هواي بسيار سرد يا گرم)

- كاهش هيجانات و فشارهاي عصبي.

- مصرف ويتامين‌ها و تغذيه مناسب.

- پرهيز از خشكي پوست .

- ماساژ دادن پوست صورت.

- چرب كردن و مرطوب نگه‌داشتن پوست.


راه‌هاي مقابله با خشكي پوست

هميشه بايد اينگونه پوست‌ها مرطوب نگه داشته شوند:

- استفاده از كرم‌هايي كه داراي خنثي، كم الكل و چرب مانند كرم‌هاي حاوي: اسيد لاكتيك، وازلين، اوسرين، گلسيرين، رنگ‌هاي گياهي.

- عدم استفاده از صابون‌هاي معطر و رنگي (چون باعث افزايش خشكي پوست مي‌شوند.)

- استفاده از كرم ضد آفتاب با 30% - 15% =

- استفاده از روغن‌هاي گياهي: بادام و زيتون.

- ماساژ دادن پوست (باعث افزايش ترشح چربي مي‌شود.)

- از شستن روزانه صورت با صابون پرهيز و در هفته دو يا سه بار كافي است.

- بعد از شستشو، پوست به صورت نيمه خشك باشد.

- در هنگام شستشو از آب داغ استفاده نشود.


راه‌هاي مقابله با چربي پوست

- براي تميز نگه داشتن اين پوست روزي دو بار از صابون‌هاي ضدعفوني كننده مانند: تريكلوزان يا تري كلو كرين استفاده كرد.

- براي شستشو از آب نيمه گرم استفاده شود.

- بعد از شستن پوست نبايد از كرم‌هاي چرب استفاده كرد.

- افرادي كه پوست چرب با آكنه دارند بهتر است از خشك كننده‌هاي ملايم يا صابون‌هاي حاوي تري اناول آمين استفاده كنند.

منبع:
====
سايت مدرسه علميه نرجس عليهاالسلام
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بر تن خورشید می پیچد به ناز
چادر نیلوفری رنگ غروب

تک درختی خشک در پهنای دشت
تشنه می ماند در این تنگ غروب

از کبود آسمان های روشنی
می گریزد جانب آفاق دور

در افق بر لاله سرخ شفق
می چکد از ابرها باران نور

می گشاید دود شب آغوش خویش
زندگی را تنگ می گیرد به بر

باد وحشی می دود در کوچه ها
تیرگی سر می کشد از بام و در

شهر می خوابد به لالای سکوت
اختران نجوا کنان بر بام شب

نرم نرمک باده مهتاب را
ماه می ریزد درون جام شب

نیمه شب ابری به پهنای سپهر
می رسد از راه و می تازد به ماه

جغد می خندد به روی کاج پیر
شاعری می ماند و شامی سیاه

دردل تاریک این شب های سرد
ای امید نا امیدی های من

برق چشمان تو همچون آفتاب
می درخشد بر رخ فردای من
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
آنان كه عاشقند

آنان كه عاشقند

آنان كه عاشقند به دنبال دلبرند
هر جا که می روند تعلق نمی برند


از آنچه كه وبال ببينند خالي اند
عشاق روزگار سبكبال مي پرند


پرواز مي كنند به هر جا كه جلوه اي است
گاهي ملائكند و گاهي كبوترند


دل را به دست هركس و ناكس نمي دهند
دل داده قديمي آل پيمبرند


آنان كه عاشق علي و فاطمه شدند
مديون خانواده موسي بن جعفرند


ما عاشقيم شيعه زهرا و حيدريم
ما شيعيان كشور موسي بن جعفريم


آدم بدون مهر تو انسان نمی شود
سلمان بدون عشق مسلمان نمی شود


آن گردنی که تیغ تو را بوسه می زند
سوگند می خوریم ، پشیمان نمی شود


وقتی کبوتران حریمت ، گرسنه اند
گندم برای سفره ما ، نان نمی شود

باید هزار قرن ، حکومت کنی مرا
سلطان چند روزه ، که سلطان نمی شود

تو خوب جایی آمده ای سروری کنی
هر رعیتی که رعیت ایران نمی شود

تو هشتمین پیمبر قرآنی منی
حق خدا و حق مسلمانی منی


تو آسمان عشقی و خورشید گنبدی
خورشید هشتمی و به ایران خوش آمدی


تو سجده ای و ساجد و مسجود و مسجدی
تو عابدی و معبود و معبدی


تو کربلایی و نجفی و مدینه ای
یعنی شهید و شاهد و مشهود و مشهدی

نُه چشمه از علوم ، به قلب تو جاری است

با این حساب ، عالم آل محمدی


تو آمدی و آمدنت رفتنی نداشت
مانند آفتاب تو در رفت و آمدی


ای آبروی جن و ملک خاکبوسی ات
عالم فدای جلوه شمس الشموسی ات


زائر شدم نسیم ، صدای مرا گرفت
از دستم التماس دعای مرا گرفت


یک شب کنار پنجره فولاد ، مادرم
آن قدر گریه کرد ، شفای مرا گرفت


یک پارچه گره زد و تا سالهای سال
« سهمیه امام رضا » ی مرا گرفت


صحن تو ، آسمان تو ، گنبد طلای تو
حتی مجال کرب و بلای مرا گرفت


ایمان نداشتم که ضمانت کنی مرا
تا اینکه آهو آمد و جای مرا گرفت


ای دستگیر صبح قیامت سرم فدات
هم خانواده هم پدر و مادرم فدات

ای مهربانترین کرم سفره ی گدا
یا ایها الرئوفی و یا ایها الرضا


امشب خدا کند که تو را ای حضور سبز
این قوم اشتباه نگیرند با خدا


ای لطف بی نهایت شبهای زائران
یکبار ما ، سه بار شما ، پیش ما بیا


با گریه های توست اگر گریه می کنیم
ای روضه خوان گریه ی ابن شبیب ها


یابن شبیب گریه فقط بر غم حسین
یابن شبیب گریه فقط بهر کربلا

یابن شبیب جد مرا سر بریده اند
پیش نگاه عمه ما سر بریده اند


علی اکبر لطیفیان



 
آخرین ویرایش:

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
ایمن است کسی که ...............

ایمن است کسی که ...............


در حریم حرم مهربانی اش که قدم می گذاری،دیگر بی نیاز می شوی از تمام آنچه که نیازمندت کرده بود به دنیا (به خیال خودت) .
دیگر دست
سنگین ثانیه ها را به دور گردنت احساس نمی کنی ! تنها تویی و امام .
گویا اریاب ، فرشته ها را هم از حضور مرخص کرده تا تو باشی و خودش.
نکند احساس غربت کند دل تنگت در محضر میزبان .
می خواهد تو باشی و حضور تام ولایتش .ولایت عاشقانه اش.


امن من لجاء الیکم...(زیارت جامعه کبیره )




ایمن است کسی که به شما پناه آورد...
...............
 
بالا