شهید مورد علاقه تو کیه؟+عکس

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

yareza2006

عضو جدید
نوشته های رتبه اول کنکور سال ۶۴ ،ساعتی قبل از شهادت


اینها آخرین دست نوشته شهید احمدرضا احدی رتبه اول کنکور پزشکی سال 1364 است

که تنها ساعتی قبل از شهادت به رشته تحریر در آمده است .

تأملی هرچند کوتاه درباره هدف ، انگیزه و چرایی حضور این مردان خدا در عرصه در ذهن همگان شکل گیرد.

متن این نوشته را با هم میخوانیم:

چه کسی می تواند این معادله را حل کند؟؟
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT] چه کسی می داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می درد؟

چه کسی می داند جنگ یعنی سوختن ،یعنی آتش ،یعنی گریز به هر جا ،به هر جا که اینجا نباشد ،
یعنی اضطراب که کودکم کجاست ؟ جوانم چه می کند ؟دخترم چه شد ؟
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]به راستی ما کجای این سوال ها و جواب ها قرار گرفته ایم ؟

کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکس های جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود ،

از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبر است ؟

آن مظاهر شرم و حیا را چه کسی یاد می کند که بی شرمان دامنشان را آلوده کردند
و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند.
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]کدام پسر دانشجویی می داند هویزه کجاست ؟ چه کسی در هویزه جنگیده ؟
کشته شده و د آنجا دفن گردیده ؟ چه کسی است که معنی این جمله را درک کند:
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]"نبرد تن و تانک؟!" اصلا چه کسی می داند تانک چیست ؟

چگونه سر ۱۲۰ دانشجوی مبارز و مظلوم زیر شنی های تانک له می شود ؟



آیا می توانید این مسئله را حل کنید ؟
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]گلوله ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه ی خود از فاصله هزار متری شلیک می شود
و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن را سوارخ کرده وگذر می کند ،
حالا معلوم نمایید سر کجا افتاده است ؟ کدام گریبان پاره می شود ؟

کدام کودک در انزوا وخلوت اشک می ریزد؟ [FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]وکدام کدام...؟ توانستید؟؟ اگر نمی توانید،این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید:
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]هواپیمایی با یک ونیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متری سطح زمین ،
ماشین لندکروزی که با سرعت در جاده مهران-دهلران حرکت می نماید،مورد اصابت موشک قرار می دهد،
اگر از مقاومت هوا صرف نظر شود. معلوم کنید کدام تن می سوزد؟کدام سر می پرد ؟
چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره له شده بیرون کشید ؟
چگونه باید آنها را غسل داد ؟چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]چگونه می توانیم در شهرمان بمانیم وفقط درس بخوانیم .

چگونه می توانیم درها را به روی خود ببندیم و چون موش در انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگیریم ؟

کدام مسئله را حل می کنی؟ برای کدام امتحان درس می خوانی؟ به چه امید نفس می کشی ؟
کیف و کلاسورت را از چه پر می کنی؟

از خیال ، از کتاب ، از لقب شامخ دکتر یا از آدامسی که هر روز مادرت در کیفت می گذارد ؟ [FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]کدام اضطراب جانت را می خورد ؟ دیر رسیدن به اتوبوس ، دیر رسیدن سر کلاس ، نمره گرفتن؟
دلت را به چه چیز بسته ای؟ به مدرک ، به ماشین ، به قبول شدن در حوزه فوق دکترا ؟

"صفایی ندارد ارسطو شدن،خوشا پر کشیدن ،پرستو شدن"
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]آی پسرک دانشجو ، به تو چه مربوط است که خانواده ای در همسایگی تو داغدار شده است ؟

جوانی به خاک افتاده است؟
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]آی دخترک دانشجو ، به تو چه مربوط است که دختران سوسنگرد به اشک نشانده اند ؟

و آنان را زنده به گور کردند ؟هیچ می دانستی؟ حتما نه!...
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]هیچ آیا آنجا که کارون و دجله و فرات بهم گره می ورد ، به دنبال آب گشته ای

تا اندکی زبان خشکیده کودکی را تر کنی و آنگاه که قطه ای نم یافتی
با امید های فراوان به بالین آن کودک رفتی تا سیرابش کنی اما دیدی که کودک دیگر آب نمی خورد!!

اما تو اگر قاسم نیستی ، اگرعلی اکبرنیستی ، اگر جعفر و عبدالله نیستی ، لااقل حرمله مباش !

که خدا هدیه حسین را پذیرفت و خون علی اکبر و علی اصغر را به زمین پس نداد.

من نمی دانم که فردای قیامت این خون با حرمله چه خواهد کرد

 

fateme_en

عضو جدید
کاربر ممتاز

این هم یک خاطره از دوستی عزیز و آسمانی و همسنگری عارف تقدیم به عاشقان راه ایثار و شهادت:
او طلبه امام زمان بود اما با روحیاتی متفاوت، اهل زهد و تقوا و عاشق عبادت. اکثر اوقات در حجره و مدرسه بود مشغول مطالعه و تفکر و سیر آفاق و انفس...
معتقد بود طلبه ای که نماز شب نخواند نمی تواند ادعا کند سرباز امام زمان است، به پدر و مادرش شدیداً احترام می گذاشت و اطاعت در روح آرامش موج می زد...
گاهی که به درخواست پدر و مادر شب را در منزل می ماند. هنگام خواب مادر برایش رختخواب گرم می انداخت، برای حفظ ظاهر روی رختخواب می خوابید، وقتی از خوابیدن پدر و مادر اطمینان حاصل می کرد، رختخواب گرم را جمع می کرد و تنها روی فرش می خوابید...
پدرش نقل می کرد: شبها می دیدم محسن رختخوابش را جمع کرده و بر زمین خوابیده، یکبار از او پرسیدم، محسن جان چرا بر زمین می خوابی؟ با حالتی که گویای عدم تمایل بود، از سر احترام پاسخ داد: می ترسم گرمی و نرمی رختخواب، خوابم را سنگین کرده و مانع شود به راحتی برای ادای نماز شب از جای برخیزم.
او کسی نبود مگر، طلبه عارف، بسیجی شهید محسن صاحب الزمانی
روحش شاد و یادش گرامی باد...



 

fateme_en

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهيد مسلم کيخا، شهيد فهميده استان سيستان و بلوچستان

فرزند کوير بود و آئينه دار آفتاب، مثل همه فرزندان اين ديار که در طريق عاشقي از کوچه باغهاي ولايت زهــرايي مي گذرند. او در تـاريخ 10شهــريور سال 1352در خانواده اي مذهبـي و سخت کوش در روستـاي ورمال از تـوابع بخـش شيـب آب شهرستان زابل ديده به آفتاب گشـود و پدرش نام زيباي مسلم را بر او نهاد. دوران ابتدائي را در همان روستا زادگاه خودمشغول به تحصيـل بـود ودوره راهنمائي را در مدرسه فاتح لوتک گذراند و البته در همان دوران راهنمائي که همزمان با جنگ تحميلي بود از طريق بسيج مدرسه جهت اعزام به جبهه ثبت نام مي کندو تا زاهدان هم اعزام مي شود ولي از زاهدان بدليل پايين بودن سن از رفتن به جبهه باز مي ماند. پس ازاتمام دوره راهنمايي ترک تحصيل نموده و به زاهدان مي آيد و درکارگاه تراشکاري دائي خود به مدت هشت سال به کار مشغول مي شود.سپس درسال 1378 ازدواج نمود که حاصل آن دو فرزندکه يکي پسر و ديگري دختر به نامهاي محمد جواد و تکتم مي باشد. سپس در قسمت نقليه دانشگاه علوم پزشکي زاهدان با وسيله شخصي که از طريق دريافت وام تهيه نموده بود مشغول به کار مي شود طبق اظهار نظر دوستان و بستگان شهيد از لحاظ برخورد با فاميل و آشنايان زبانزد بوده و به نقل از پدر ايشان شهيد از همان دوران کودکي عاشق شهادت بود و به آن عشق مي ورزيد تا اينکه توسط گروهک تروريستي به اصطلاح جند ا... به سر کردگي عبدالمالک ريگي آن کوردلان و خفاش صفتاني که باگرفتن جيره از صهيونيزم و استکبار جهاني مهر خود فروشي به پيشاني زده بودند به شهادت رسيد. <**ادامه مطلب...**>
شهيد مسلم کيخا با شهادت خود به عمر آنهايي که حادثه هولناک 25 اسفند سال 1384 دشت تاسوکي واقع در ميانه جاده زابل و زاهدان را آفريدند و تعداد 23 نفر از محبان اهل بيت را به شهادت رساندند و همچنين در حادثه اي ديگر تعدادي از پرسنل نيروي انتظامي را در شهرستان زاهدان به رگبار گلوله بستند و به شهادت رساندند و حادثه دارزين جاده بم کرمان و چندين و چند حادثه مشابه ديگر انجام دادند را خاتمه داد.
در ساعت 06:45 صبح روز چهارشنبه که تقويم 25 بهمن سال 1385 را نشان مي داد عده اي ناجوانمردانه خودروي حامل کارکنان نيروي زميني سپاه پاسداران را که در مسير بلوار ثار ا.. زاهدان در حال حرکت بود با نقشه اي شوم و از قبل طراحي شده منفجر نمودند که منجر به شهادت و زخمي شدن چندين تن از اين عزيزان شد. شهيد مسلم کيخا که گوئي به ايشان الهام شده بود که به شهادت خواهد رسيد، صبح حادثه پس از شنيدن انفجار سراسيمه از منزل بيرون آمده و وقتي با چنين صحنه غم انگيزو دلخراش رو به رو ، و عاملين اين جنايت هولناک را مشاهده مي نمايد به تعقيب آنها پرداخته و يکي از آنها را از پشت سر در بغل مي گيرد. همدست شرور پس ازطي مسافتي با موتور سيکلت جهت آزادي دوستش برگشته و شهيد مسلم کيخا را تهديد به شهادت مي کند ولي شهيد فرد شرور را رها نمي کند تا اينکه او را هدف چند تير قرار ميدهد اما شهيد کيخا با توجه به اينکه از طرف شرور تير باران و به شدت زخمي شده بود باز هم رفيق او را رها نمي کند و طبق نقل شاهدان عيني صحنه هر تيري که به شهيد اصابت مي کرد با ذکر يا حسين (ع) دستانش را مي فشرد و از هم باز نمي کرد که مبادا فرد شرور فرار کند. تا اينکه جمعيت ميرسند و فرد شرور و همدستش را دستگير مي کنند و شهيد مسلم کيخا هم در همان جا به آرزوي ديرينه اش (که شهادت بود) مي رسد.
اين اقدام شهيد مسلم کيخا موجب مي شود تا شرور دستگير شده به جنايات خود و همدستانش اعتراف و در پي آن چندين مخفيگاه و خانه تيمي اشرار کشف و تعدادي از آنها دستگير و تعدادي نيز به درک واصل شوند و قائله نا امني در جنوب شرق کشور به امنيت مبدل شود.
آري صحنه تأسف بار و غم انگيز بلوار ثار ا.. زاهدان، بلوار معلم زاهدان، جاده بم-کرمان ،شهداي مظلوم دشت تاسوکي و چندين جنايت هولناک ديگر که ممکن بود اتفاق بيفتد با رشادت، فداکاري و از جان گذشتگي آگاهانه شهيد مسلم کيخا خاتمه يافت. اما اين عمل قهرمانانه، شجاعانه و با بصيرت او که مشابه شهادت شهيد حسين فهميده بود هرگز از اذهان مردم غيرتمند اين ديار و ملت شريف ايران محو نخواهد شد.
 

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام بر همه دوستای گلم.
عید همه شما پیشاپیش مبارک.کم کم می خوام برم .دلم برای این فضای پر معنویت تنگ میشه.
 

Mohsen_1111

عضو جدید


حسین كباب خرید، اما نان و سبزى خورد !
در ایامى كه سید حسین، فرمانده سپاه هویزه بود، روزى با وانت سپاه با یكدیگر به اهواز آمدیم. حسین نزدیك كبابى ترمز كرد و رفت سفارش چندین سیخ كباب داد. من تعجب كردم، كه چطور ایشان خرج اضافى مى‏كند؟ كبابها را گرفت و حركت كردیم. به یكى از مناطق مستضعف نشین رفتیم و سید حسین درب چهار یا پنج خانه را زد و هر كدام درب را نیمه باز مى‏كردند، ایشان كباب و نان را به آنها مى‏داد و بدون اینكه كسى را ببینیم درب را مى‏بست. بالاخره فقط دو تا از كبابها باقى ماند. ظهر به منزل ایشان رفتیم و مادرش با شادى به استقبال سید حسین آمد .
سید حسین سفره را باز كرد و به من گفت، باید كبابها را بخورى. هرقدر اصرار كردم ایشان از كبابها نخوردو غذاى آن روزش تنها مقدارى نان و سبزى بود.
 

fateme_en

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام بر همه دوستای گلم.
عید همه شما پیشاپیش مبارک.کم کم می خوام برم .دلم برای این فضای پر معنویت تنگ میشه.

فاطمه جان
کاش دم از رفتن نمیزدی.
اینو به آقا علیرضا هم گفتم.
بخدا وجود کسایی مثل شما بود که باعث شد من الان وضعیتم اینجوی باشه.
فاطمه جان...
به خدا من الان هر چی دارم از این تاپیکه.
من واقعا مدیون شهدام.
مدیون شمام که این راهو به من نشون دادین.
حیفه که برین.:(
 

babi charlton

عضو جدید
کاربر ممتاز
بعضی وقتا با خودم فکر میکنم چه جوری میمیرم،در چه راهی وبه خاطر چه هدفی؟
وقتی تصور می کنم که همین جوری الکی زندگی میکنیمو پیر میشیمو بعدشم شاید مریض بشیم یا کلا همین جوری میمیریم برا حال خودم تاسف می خورم و یاد شهدا میفتم.
به قول علی رضا
واحسرتا
جامونده ایم از شهدا

اما اینطور نیست که دلم بخواد جنگ بش.ولی کلا به حال خودم حسرت میخورم.
کاش آقامون هر چه زودتر ظهور کنه
اللهم عجل لولیک الفرج
 

fateme_en

عضو جدید
کاربر ممتاز

در باغ شهادت بازِ باز است!


شهید امر به معروف و نهی از منکر



شهید «غلامرضا زوبونی» دانشجوی سال آخر رشته حسابداری در دانشگاه آزاد اسلامی تهران شمال و عضو شورای بسیج این دانشگاه (در مسئولیت معاونت طرح و برنامه و مالی) شب جمعه، 23فروردین ماه سال 86، در خیابان دریا، واقع در چهارراه سعادت آباد (جنب مسجد قدس) هنگام تعقیب سارقین مسلح، توسط یکی از آنان مورد اصابت گلوله قرار گرفت.
غلامرضا زوبونی، 26ساله که از بسیجیان فعال شهرک قدس (پایگاه شهید حافظی) نیز بود هنگام انتقال به بیمارستان مدرس جان به جان آفرین تسلیم کرد و به شهادت رسید. پیکر پاک این بسیجی مخلص روز یکشنبه 26فروردین ماه در میان جمع کثیر تشییع کنندگان تا بهشت زهرای تهران بدرقه شد و در جوار مزار پاک شهید «عبدی» به خاک سپرده شد.

شعری که در رخت شهادت زوبونی پیدا شده است:

باید گذشت از دنیا به آسانی باید مهیا شد از بهر قربانی
سوی حسین رفتن با چهره خونین بهبه چه زیبا بود این سان معراج انسانی


مزار شهید زوبونی گلزار شهدا قطعه 50 ردیف 25 همسایه شهید محمد عبدی





امروز داشتم سرچ می کردم هر بار که سرچ کردم به این شهید بزرگوار برخوردم برای اولین بار!
به نظرم اتفاقی نبود....


کاش لیاقت داشته باشیم برامون دعا کنن....
 

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
فاطمه جان
کاش دم از رفتن نمیزدی.
اینو به آقا علیرضا هم گفتم.
بخدا وجود کسایی مثل شما بود که باعث شد من الان وضعیتم اینجوی باشه.
فاطمه جان...
به خدا من الان هر چی دارم از این تاپیکه.
من واقعا مدیون شهدام.
مدیون شمام که این راهو به من نشون دادین.
حیفه که برین.:(
یه روزایی من تو دانشگاه مانتو خیلی کوتاه می پوشیدم.مقنعه ام اگه یه کم هواشو نداشتم از سرم می افتاد.من یه آدمی بودم که به پوچی رسیده بودم.نماز نمی خوندم،البه یه خط در میون.نمی دونم اون سال چی باعث شد برم بسیج دانشگاهمون و اسم بنویسم.من همیشه از بسیجی ها متنفر بودم.از سپاهی ها هم همینطور.شما اگه جای من بودی و می دیدی یه عده به اسم شهدا و بسیج سوئ استفاده می کردند اونوقت می شدید منی که حتی با شهید جوک می ساختم و می خندیدم.نزدیک همین روزها بود.عید 85 که من فقط واسه تنوع رفتم اسم نوشتم.با همون وضع هم رفتم مناطق.همون اول سفر هم با بسیجی ای درگیری لفظی پیدا کردم.گفتم میرم و پوزه اشونو به خاک می مالم.مامانم یه چادر داد دستمو و منم گذاشتم ته کیف که اگه جایی گیرم دادن کنند سرم.رفتم و به خاک مالیدم.رفتم و با شهدا عهد بستم .رفتم و آدم شدم.رفتمو نذاشتم حتی یه خال از موهامو نامحرم ببینه.رفتم و تا ابد به شهدا قول دادم که خاک پای هرکی که بوی شهید رو میده باشم.
هنوز هم آدم شیطونی ام.هنوز هم راحتم با مردا اما به فاطمه زهرا قسم حیا و عفتمو حفظ کردم.به ولای علی قسم تو خیلی کارام شهدا رو ناظر دیدم.من هنوزم یه آدم شیطونی ام اما تو دلم چیزی نیست.حرفهایی داشتم از شهدا و گفتم.انگار دیگه نمی تونم بگم.تنها جایی که تو باشگاه آرامشم میده اینجاست.به عشق این تاپیک می اومدم باشگاه.اما باشگاه مثل قبل نیست.بچه ها رنگ عوض کردند به هر کی گفتی داداش گلم تو ذهنش داداش و حذف کرد و به خیالش شد گلم.به هر کی گفتی خواهر زد تو پوزه ات.من همینم.آدمی که با مردها بزرگ شدم.توی کلاسی ام که تنها دخترشم.اما یادمون رفته!من شدم مجید سوزوکی!نمی تونم خیلی چیزا رو بگم.باید برم.برام دعا کن فاطمه عزیزم.
ای که از تربت من می گذری مجنون باش
که خریدار مجانین به قیامت زهراست
 

فدايي رهبر

عضو جدید
در باغ شهادت بازِ باز است!


شهید امر به معروف و نهی از منکر



شهید «غلامرضا زوبونی» دانشجوی سال آخر رشته حسابداری در دانشگاه آزاد اسلامی تهران شمال و عضو شورای بسیج این دانشگاه (در مسئولیت معاونت طرح و برنامه و مالی) شب جمعه، 23فروردین ماه سال 86، در خیابان دریا، واقع در چهارراه سعادت آباد (جنب مسجد قدس) هنگام تعقیب سارقین مسلح، توسط یکی از آنان مورد اصابت گلوله قرار گرفت.
غلامرضا زوبونی، 26ساله که از بسیجیان فعال شهرک قدس (پایگاه شهید حافظی) نیز بود هنگام انتقال به بیمارستان مدرس جان به جان آفرین تسلیم کرد و به شهادت رسید. پیکر پاک این بسیجی مخلص روز یکشنبه 26فروردین ماه در میان جمع کثیر تشییع کنندگان تا بهشت زهرای تهران بدرقه شد و در جوار مزار پاک شهید «عبدی» به خاک سپرده شد.

شعری که در رخت شهادت زوبونی پیدا شده است:

باید گذشت از دنیا به آسانی باید مهیا شد از بهر قربانی
سوی حسین رفتن با چهره خونین بهبه چه زیبا بود این سان معراج انسانی


مزار شهید زوبونی گلزار شهدا قطعه 50 ردیف 25 همسایه شهید محمد عبدی






امروز داشتم سرچ می کردم هر بار که سرچ کردم به این شهید بزرگوار برخوردم برای اولین بار!
به نظرم اتفاقی نبود....


کاش لیاقت داشته باشیم برامون دعا کنن....


من شهادت مي دهم كه آنچه در بالا نقل شد عين واقعيت است
منزل من در شهرك قدس - خيابان فخار مقدم مجاور مسجد ابا الفضل
من در روز سوم به خاك سپاري وي ...
در مسجد ابا الفضل در عزاداري كه براي ايشان بر پا شد ؛ شركت كردم
روحش شاد وراه اش پررهرو باد
 

phalagh

مدیر بازنشسته
یه روزایی من تو دانشگاه مانتو خیلی کوتاه می پوشیدم.مقنعه ام اگه یه کم هواشو نداشتم از سرم می افتاد.من یه آدمی بودم که به پوچی رسیده بودم.نماز نمی خوندم،البه یه خط در میون.نمی دونم اون سال چی باعث شد برم بسیج دانشگاهمون و اسم بنویسم.من همیشه از بسیجی ها متنفر بودم.از سپاهی ها هم همینطور.شما اگه جای من بودی و می دیدی یه عده به اسم شهدا و بسیج سوئ استفاده می کردند اونوقت می شدید منی که حتی با شهید جوک می ساختم و می خندیدم.نزدیک همین روزها بود.عید 85 که من فقط واسه تنوع رفتم اسم نوشتم.با همون وضع هم رفتم مناطق.همون اول سفر هم با بسیجی ای درگیری لفظی پیدا کردم.گفتم میرم و پوزه اشونو به خاک می مالم.مامانم یه چادر داد دستمو و منم گذاشتم ته کیف که اگه جایی گیرم دادن کنند سرم.رفتم و به خاک مالیدم.رفتم و با شهدا عهد بستم .رفتم و آدم شدم.رفتمو نذاشتم حتی یه خال از موهامو نامحرم ببینه.رفتم و تا ابد به شهدا قول دادم که خاک پای هرکی که بوی شهید رو میده باشم.
هنوز هم آدم شیطونی ام.هنوز هم راحتم با مردا اما به فاطمه زهرا قسم حیا و عفتمو حفظ کردم.به ولای علی قسم تو خیلی کارام شهدا رو ناظر دیدم.من هنوزم یه آدم شیطونی ام اما تو دلم چیزی نیست.حرفهایی داشتم از شهدا و گفتم.انگار دیگه نمی تونم بگم.تنها جایی که تو باشگاه آرامشم میده اینجاست.به عشق این تاپیک می اومدم باشگاه.اما باشگاه مثل قبل نیست.بچه ها رنگ عوض کردند به هر کی گفتی داداش گلم تو ذهنش داداش و حذف کرد و به خیالش شد گلم.به هر کی گفتی خواهر زد تو پوزه ات.من همینم.آدمی که با مردها بزرگ شدم.توی کلاسی ام که تنها دخترشم.اما یادمون رفته!من شدم مجید سوزوکی!نمی تونم خیلی چیزا رو بگم.باید برم.برام دعا کن فاطمه عزیزم.
ای که از تربت من می گذری مجنون باش
که خریدار مجانین به قیامت زهراست
خط به خط نوشته هاتو خوندم و بغضم گرفت. خوش به سعادتت. به نظم تغيير خيلي خوبه. اونم به اين شكل.
ولي كاش ميموندي بازم به قول خودت پوزه اونايي رو كه روحتو آزرده كردن به خاك ميمالوندي. چرا تو بايد صحنه رو خالي كني؟
التماس دعا.
 

mohandeseit

دستیار مدیر مهندسی فناوری اطلاعات
کاربر ممتاز
سلام به همگی. عیدتون مبارک، دلم خیلی پره؛ بغض توی گلومه؛ چرا همیشه جوونا به بیشعوری متهم میشن؟ چرا وقتی اسلام غلط به خاطر حفظ منافع یه سریا ترویج میشه و نتیجه اش میشه بی حجابی و بد حجابی بازم جوونا متهم میشن ؟چرا از اسم شهدا سوء استفاده میکنن برای منافعشون؟ و هزار چرای دیگه....به خدا خسته شدم ...خسته... خیلی دلم گرفته از خیلیا....این باشگاه هم قربونش برم قبلا" مثلا" تو تاپیک رشتمون یه مرام و معرفتی بود...میخواستیم کار علمی کنیم.....تا حالا سه بار تصمیم گرفتم که برم اما بخاطر این تاپیک و دوستان دیگه نشد تا بحث علیرضا پیش اومد لینک دعوتنامه را برام میل کرده اما به اکانت قفل شده ام و اس ها را جواب نمیده...باشگاه داره به سمت بی قیدی و منفعت محوری پیش میره و در این شرایطه که ارزشها قربانی میشوند.

کاش میشد به دورانی برگردم که تنها غم زندگی ام شکستن نوک مدادم بود.
 

rende alamsoz

عضو جدید
یه روزایی من تو دانشگاه مانتو خیلی کوتاه می پوشیدم.مقنعه ام اگه یه کم هواشو نداشتم از سرم می افتاد.من یه آدمی بودم که به پوچی رسیده بودم.نماز نمی خوندم،البه یه خط در میون.نمی دونم اون سال چی باعث شد برم بسیج دانشگاهمون و اسم بنویسم.من همیشه از بسیجی ها متنفر بودم.از سپاهی ها هم همینطور.شما اگه جای من بودی و می دیدی یه عده به اسم شهدا و بسیج سوئ استفاده می کردند اونوقت می شدید منی که حتی با شهید جوک می ساختم و می خندیدم.نزدیک همین روزها بود.عید 85 که من فقط واسه تنوع رفتم اسم نوشتم.با همون وضع هم رفتم مناطق.همون اول سفر هم با بسیجی ای درگیری لفظی پیدا کردم.گفتم میرم و پوزه اشونو به خاک می مالم.مامانم یه چادر داد دستمو و منم گذاشتم ته کیف که اگه جایی گیرم دادن کنند سرم.رفتم و به خاک مالیدم.رفتم و با شهدا عهد بستم .رفتم و آدم شدم.رفتمو نذاشتم حتی یه خال از موهامو نامحرم ببینه.رفتم و تا ابد به شهدا قول دادم که خاک پای هرکی که بوی شهید رو میده باشم.
هنوز هم آدم شیطونی ام.هنوز هم راحتم با مردا اما به فاطمه زهرا قسم حیا و عفتمو حفظ کردم.به ولای علی قسم تو خیلی کارام شهدا رو ناظر دیدم.من هنوزم یه آدم شیطونی ام اما تو دلم چیزی نیست.حرفهایی داشتم از شهدا و گفتم.انگار دیگه نمی تونم بگم.تنها جایی که تو باشگاه آرامشم میده اینجاست.به عشق این تاپیک می اومدم باشگاه.اما باشگاه مثل قبل نیست.بچه ها رنگ عوض کردند به هر کی گفتی داداش گلم تو ذهنش داداش و حذف کرد و به خیالش شد گلم.به هر کی گفتی خواهر زد تو پوزه ات.من همینم.آدمی که با مردها بزرگ شدم.توی کلاسی ام که تنها دخترشم.اما یادمون رفته!من شدم مجید سوزوکی!نمی تونم خیلی چیزا رو بگم.باید برم.برام دعا کن فاطمه عزیزم.
ای که از تربت من می گذری مجنون باش
که خریدار مجانین به قیامت زهراست

سلام برشما
من مطالب زيبايه شما راخواندم و از شما ميخواهم به راه خود ادامه دهيد
كار شما زينبي است و راه پر خطر
موفق باشي
مطمئن باش نيت پاك شما را از انديشه هاي كز انديشان باكي نيست
شهدا همراه شما هستند
 

Similar threads

بالا