خدای مهربانم!
به همه انسان ها فرصت این را بده تا تو را بهتر بشناسند...
تو را در دلهایشان جستجو کنند...
و عشق تو را در تک تک لحظاتشان احساس کنند...
زندگی هایمان غمبار است و خشن...
قلب هایمان را سرشار از لطافت کن...
به ما بال پرواز بده و هوایی برای نفس کشیدن...
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند..
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز
از سرنوشت غمگین نباش!چه بسا سگهای بر روی اجساد شیرهای جنگل رقصیدند شادی کردن و پنداشتند... ولی نمی دانستند شیر، شیر می ماند و سگ همان سگ حتی با قلاده های طلا...!