[ سینما ] - ديالوگ هاي خاطره انگيز و ماندگار سینما

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]- قدرت چیز غریبیه جناب لرد،(بعد اینجا یه معما میگه) سه مرد بزرگ در یک اتاق نشسته اند. یک پادشاه، یک روحانی و یک مرد ثروتمند. بین اونهاهم یک سرباز معمولی وجود داره. تمام مردان بزرگ، از اون سرباز می خوان که دو نفر بعدی رو بکُشه.
چه کسی زنده میمونه، چه کسی میمیره؟!
تایرون لنیستر : بستگی به سربازش داره!
- جدا اون سرباز نه تاج، نه طلا و نه علاقه ای به خدایان داره.
تایرون لنیستر : ولی اون یه شمشیر داره! قدرت مرگ و زندگی.
- پس اگر حکم دست کسیه که شمشیر داره، چرا همه ی ما طوری رفتار می کنیم که قدرت در دستان پادشاه است؟!
قدرت در جایی مستقر میشه که مردم استقرارش رو باور دارند. این یک حیله است. سایه ای روی دیوار و یک مرد کوچک می تونه سایه خیلی بزرگی داشته باشه.[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]season 2 Game of Thrones[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]تئودور: نامه‌اي براي کاترين[/FONT][FONT=&quot]
...کاترين عزيز اينجا نشستم و به چيزهايي فکر مي کنم که ...مي خوام بخاطرشون ازت عذرخواهي کنم
تمام دردهايي که باعثش شديم
و تمام تقصيرهايي که گردن تو انداختم
تمام چيزهايي که توقع داشتم باشي و توقع داشتم بگويي
بخاطر همه اون‌ها متاسفم
هميشه دوستت دارم
چون کنار هم بزرگ شديم
و کمکم کردي کسي باشم که هستم
...مي خواستم بدوني که
بخشي از تو هميشه در قلبم باقي ميمونه
و به اين خاطر ازت ممنونم
...هر کسي که شدي
...هرجايي تو دنيا که باشي
عشقم را برايت مي فرستم
تا آخر دوست من باقي مي ماني
"با عشق، تئودور[/FONT]

[FONT=&quot]HER | 2013 | Spike Jonze[/FONT]
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]پل: پس تو قصد داری با خوزه ازدواج كنی؟[/FONT][FONT=&quot]
هالی: اون خیلی ثروتمنده!
پل: ازت خواستگاری كرده؟
هالی: مستقیما كه نه!
پل: یعنی اون چهار كلمه رو بهت نگفته؟
هالی: چی؟
پل (ملتمسانه): با من ازدواج می كنی؟
هالی: خوزه اینو نگفته.
پل: الان اینو من دارم ازت می پرسم! با من ازدواج میكنی؟ من دوستت دارم!
هالی: خب كه چی؟
پل: خب یعنی همه چی! من تو رو دوست دارم! تو متعلق به منی!
هالی: "نه، آدما آزادن! كسی متعلق به كسی نیست!"
پل: این طور نیست! آدما به دنیا میان تا یه روز جفت شون رو پیدا كنن!متعلق به هم بشن!
هالی: اجازه نمی دم كسی منو تو قفس بذاره!
پل: "من نمی خوام تو رو تو یه قفس بذارم! می خوام دوستت داشته باشم! می خوام دوستم داشته باشی!"
هالی (با تاكید): اجازه نمی دم كسی منو تو یه قفس "طلایی" بذاره!
پل (عصبانی) : می دونی ایراد تو چیه؟ تو بر خلاف اون چیزی كه وانمود می كنی یه ترسویی! حاضر نیستی قبول كنی كه آدما باید عاشق هم بشن! باید متعلق به هم باشن! چون این تنها شانسی یه كه برای تجربه خوشبختی واقعی دارن! تو می ترسی كه با یه نفر دیگه تو قفس باشی! اما همین حالا هم تو قفسی! این قفس واسه تو به بزرگی دنیاس! می دونی چرا؟ "چون هر جا كه بری هر چقدر هم كه دور بشی نمی تونی از قفس ترست آزاد بشی!"
پل حلقه ای را كه برای او گرفته پیش پایش می اندازد و در زیر بارش باران دور می شود...[/FONT]

[FONT=&quot]Breakfast at Tiffany's | صبحانه در تیفانی 1961 | ترومن كاپوتی[/FONT]
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]اصلا خودم رو نمی شناسم. یادم نمی آد کی هستم. چشم هام رو که می بندم نمی تونم چهره ام رو به یاد بیارم. تو چطور؟ خودت رو می شناسی ؟[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]سولاریس[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]اسکار: اِلی ... میشه من و تو باهم باشیم؟
الی: منظورت چیه؟
اسکار: خب ... دوست دختر من میشی؟
الی: اسکار ... من دختر نیستم.
اسکار: نیستی؟
[سکوت]
اسکار: می‌تونیم باهم باشیم؟
الی: نمیشه ما همینی که الان هستیم باشیم؟
اسکار: فکر کنم ...
الی: اگه «باهم» باشیم می‌خوای کار خاصی بکنی؟
اسکار: نه.
الی: یعنی همینجوری که هستیم می‌مونیم؟
اسکار: آره.
الی: پس من موافقم ...
اسکار: چی؟
الی: می‌تونیم «باهم» باشیم.
اسکار: واقعن؟
الی: آره.
اسکار: خوبه.[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]Let the Right One In / 2008 / Tomas Alfredson[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]مارتا :دیوانگی تنها پناهگاهیه که وقتی دروغهای دنیا رومون سنگینی میکنه،به اون پناه میبریم[/FONT][FONT=&quot].[/FONT]
[FONT=&quot]Who's Afraid of Virginia Woolf | چه کسی از ویرجینیا ولف می ترسد ؟ 1966| مایک نیکولز[/FONT]
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]آخرین دیالوگ سریال [/FONT][FONT=&quot]
friends
جویی:
بچه ها اطرافتون رو نگاه کنین اینجا خونه ی اولتون بود اینجا یه خونه شاد بود لبریز از خنده و عشق ولی مهمتر از همه به خاطر قانون کنترل اجاره یه جور دزدی بوده!![/FONT]
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]آقای مجری: پسرعمه، ما اینجا هیچ‌کدوممون دروغ نمی‌گیم[/FONT][FONT=&quot].
کلاه قرمزی:‌بله. ببین ما دروغ نمی‌گیم.
آقای مجری: یعنی البته من خودم یه دروغی گفتم امروز.
پسرعمه زا: خوب چرا پسرم؟ راست، راست بگو.
آقای مجری: یعنی منم نمی‌خواستما. همینجوری چون دهنم بو سیر می‌داد ...
پسرعمه زا: خوب راستِشه بگو. عزیزم. چرا دروغ؟ وقتی راست.[/FONT]

[FONT=&quot]آقای مجری: نه، خوب منم می‌خواستم مثلن بوی دهانم اذیت نکنه مهمانو[/FONT][FONT=&quot]
این همه بدبختی کشیدیم.
پسرعمه زا: خوب بو بدَه. منَم بیس‌چارساعَتهَ بو می‌دِم. خوب باید دروغ بگِم؟[/FONT]
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]-ناصر معاصر: من فقط پیش دستی کردم..همین. اگه من این نقشه رو نمیکشیدم شاید اون می کشید! وضعشون رو دیدی؟! هیچی از هیچکدومشون کم نمیشد، من از دزد دزدیدم
+گلرخ کمالی: چه بلبشویی میشه وقتی همه بخوان از هم بدزدن..![/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]سگ کُشی
کارگردان: بهرام بیضایی[/FONT]
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]از کجا می دونی داریم راهو درست می ریم؟[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]- من با چشم راه نمی رم با ایمانم می رم[/FONT]
[FONT=&quot]- یعنی چی؟[/FONT]
[FONT=&quot]- یعنی یه چیزی رو می دونی حتی اگه هیچ چی دربارش ندونی[/FONT]
[FONT=&quot]کتاب الی[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot] [/FONT]
دختر:می تونم یه سوال بپرسم؟
سرباز:چه سوالی؟
دختر:میگم چرا تو استادیوم زن ها حق ندارند بیان کنار مرد ها بشینند فوتبال ببینند؟
سرباز:آخه شما خانوم چرا نمی فهمی؟اصلا نمیشه زن ها برن تو استادیوم کنار مردان غریبه بشینند!
دختر:پس چرا تو بازی ژاپن که تو همین استادیومم بود زن های ژاپنی اومدند نشستند فوتبال دیدند؟
سرباز:فرق داره,اونا ژاپن ها بودند.
دختر:آها,یعنی مشکل من اینه که تو ایران به دنیا اومدم؟!یعنی اگه تو ژاپن به دنیا می اومدم الان می تونستم فوتبال ببینم؟!
سرباز:خانوم چرا نمی فهمی؟اونا از زبان ما بلد نیستند,اگه تماشاگر حرف های فحشی میزنه اونا نمی فهمن چی میگه.
دختر:خداوکیلی مشکل فقط فحش دادنه؟
سرباز:نه!بازم نمیشه!اصلا نمیشه دوتا نا محرم کنار هم بشینند!
دختر:پس چرا تو سینما میشه؟
سرباز:اون سینماست فرق داره.
دختر:چه فرقی می کنه؟!تازه سینما تاریک هم که هست!!!

آفساید _ جعفر پناهی
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
حسن : اجازه میدی در مورد قصه ازت سوالی بپرسم ؟
امیر : معلومه بپرس ..
حسن : چرا باید اون مرد زن خودشو بکشه ؟
امیر : به خاطر اینکه خب اشکش در بیاد و اون رو در داخل گوی بریزه
حسن : این رو فهمیدم ولی چرا برای اینکار یه پیاز پوست نکند !!!!!!!

The kite ruuner |2007| Marc forster
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
چارلی بابیت[ تام کروز ]: وقتی کوچولو بودم اگه زخمی می شدم مرد بارانی میومد و برام اواز می خوند.
سوسانا[والریا گولینو ]: مرده چی؟
چارلی بابیت[ تام کروز ]: هیچی یکی از دوستای خیالی دوران بچگی
سوسانا[والریا گولینو ]: بعدش چی شد؟ اون کجا رفت؟
چارلی بابیت[ تام کروز ]:چیز خاصی نشد فقط من بزرگ شدم!
سوسانا[والریا گولینو ]: نه خیلی زیاد!

مرد بارانی
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
ته ويه: همونطور كه "ابراهيم" گفته :"من غريبه اي هستم در سرزميني غريب...".

مندل: اينو "موسي" گفته.
ته ويه: اوه، خب، همونطور كه "داوود پيامبر" گفته:" من كم سخن و كم حرف هستم ".
مندل : اين رو هم "موسي" گفته.
ته ويه : به عنوان يه آدم كم حرف ، خيلي زياد حرف ميزده!!!
Fiddler on the Roof |ويولن زن روي بام 1971| نورمن جويسون
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
- امین: حالت ازم بده یا هرچی... تهِش آدمیم دیگه... چرا اذیتم میکنی ؟!
+ رویا: من نمیخوام اذیتت کنم امین، امین جان
- خرم نکن !... دلت برام نسوزه که حالم بهم میخوره... حواسم جَمعه... حالیمه دور و ورم چه خبره...
+ تو کارت خیلی خوبه... خودتم اینو میدونی... حالا یه مدت چیزی به سرت نمیرسه، بنویسی... نباید انقد زود از خودت خسته بشی
- من از خودم خسته نمیشم... تو خسته شدی !
+ من دوسِت دارم

پرسه در مه- بهرام توکلی
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
- وقتی لنین این "سوناتای بتهوون" رو شنید، میدونی چی گفت؟... گفت: "اگه من باز این موسیقی رو گوش کنم، نمیتونم انقلاب رو تموم کنم !..." آیا کسی می‌تونه این موسیقی رو گوش کنه، منظورم اینه که واقعا گوش کنه و انسان بدی باشه؟!...

Florian Henckel von Donnersmarck|زندگی دیگران | The Lives of Others
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
تایلر ( رابرت پاتینسون ) : اثر انگشت ما از زندگی هایی که روشون دست گذاشتیم پاک نمیشه!

Remember Me | 2010 | Allen Coulter
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
جوکر: اون ماجرا زیر سر من نبود
.
هاروی: افراد تو، نقشه‌ی تو
.
جوکر: واقعا من مثل یه آدم دارای نقشه هستم؟ میدونی من چی ام؟ من یه سگم که بدنبال ماشین هاست! اگه یکیو میگرفتم نمی دونستم باهاش چیکار کنم! میدونی، من فقط کارها رو انجام میدم...خلافکار ها نقشه دارن، پلیس ها نقشه دارن، گوردون نقشه داره، اون ها نقشه می کشن...کسانی که نقشه میکشن سعی میکنن دنیاهای کوچیک شون رو کنترل کنن... من نقشه نمی کشم. سعی میکنم به کسانی که نقشه میکشن نشون بدم که چقدر تلاش شون برای کنترل چیزهایی که واقعا هستند تأسف انگیزه!...این طراحان نقشه هستند که تو رو به این جایی که هستی می کشونن... تو یه نقشه کش بودی. نقشه هایی داشتی، اما ببین به کجا کشوندت... فقط کاری که خوب انجام میدم رو انجام دادم!، دستت رو خوندم و نقشه ات رو سر خودت پیاده کردم... نگاه کن و ببین با یه خورده بشکه‌ی بنزین و یه چند تا گلوله چی به سر این شهر میارم... میدونی... میدونی چیو فهمیدم؟... وقتی کارها طبق نقشه پیش بره هیچ کس وحشت زده نمیشه... حتی اگه اون نقشه، وحشتناک باشه... اگه فردا به مطبوعات بگم که مثلا به عضو یه گروه خیابونی شلیک میشه، یا یه کامیون سرباز منفجر میشه، هیچکس وحشت نمیکنه چون همه اش جزو نقشه ست... اما وقتی بگم که یه شهردار کوچولوی پیر خواهد مُرد، خب همه عقل شون رو از دست میدن... با یه کم هرج و مرج چطوری... قوانین رو بهم بریز و اونوقت در همه چی هرج و مرج بوجود میاد... من مأمور هرج و مرجم... یه چیزی رو در مورد هرج و مرج میدونی؟: منصفانه ست!

Batman: The Dark Knight |2008| Christopher Nolan
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاندولف : شجاعت واقعی این نیست که زندگی رو بگیری، بلکه اینه که زندگی رو ببخشی.

The Hobbit |2012| Peter Jackson
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
مسافر مرد: من یه ایده دارم که کاملا دیوونگیه، ولی اگه ازت نپرسمش.. بقیه عمرم همش منو اذیت میکنه
مسافر زن: چی؟
مسافر مرد: من میخوام بازم باهات صحبت کنم، اصلا نمیدونم وضعیت تو چطوره، ولی من حس میکنم یه جورایی اشتراکاتی داریم، درسته؟
مسافر زن: آره، منم همین طور
مسافر مرد: خب، عالیه، این کاریه که میکنیم.. اینجا با من توی ویانا پیاده شو و بیا شهر رو سیاحت کن
مسافر زن: چی؟
مسافر مرد: این جوری بهش فکر کن... 10 ، 20 سال برو جلوتر، باشه؟ و تو متاهل هستی.. ولی ازدواجت دیگه اون انرژی همیشگی رو نداره، شروع میکنی به سرزنش کردن شوهرت، راجع به تمام مردایی که توی زندگیت باهاشون آشنا شدی فکر میکنی و اینکه چه اتفاقی ممکن بود بیفته اگه تو با یکی از اونا همراه میشدی... من یکی از اونا هستم، پس بهش به عنوان یه سفر در زمان فکر کن، از اون موقع تا الآن... تا بفهمی چه چیزی رو از دست داده بودی، این یه لطف بزرگه به تو و شوهرت... تا بفهمی که تو چیزی رو از دست ندادی، منم به اندازه ی اون بی حال و خسته کننده ام و تو تصمیم درست رو گرفتی و واقعا خوشبختی.
مسافر زن: بزار کیفم رو بردارم.
____ ___ ____
before sunrise
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
- بابا !
+ جانِ بابا
- جایی نرو !
+ همینجام...
- من یه کار بد کردم !
+ کار بد؟!
- شیشه ی همسایه رو من شکوندم !
+ چرا دروغ گفتی؟!
- ترسیدم...
+ اگه راستشو میگفتی خیلی بهتر بود... میدونی برا یه دروغ کوچولو، همش باید دروغ بگی ؟!...

دهلیز- بهروز شعیبی
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
جویی: زنت مبل و صندلی رو برده، استریو رو برده ، تلویزیون بزرگه رو برده، برای تو چی گذاشته؟

راس: شماها رو!!

((friends))
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
من حاضر نيستم با كسي ازدواج كنم كه حاضر باشه با من ازدواج كنه...

Annie Hall | 1977 |وودی آلن
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهردار : اونا رو می بینی آقای رنگو ؟
اونا دوستها و همسایه هام هستن . زندگی اینجا سخته ، خیلی سخت
می دونی اونا چه جوری تا الان دووم آوردن ؟
اونا باور دارن ! باور دارن که اوضاع بالاخره بهتر میشه ،
اونا باور دارن که برخلاف همه ی شواهد و قرائن فردا بهتر از امروز میشه ؛
مردم باید به یه چیزی باور داشته باشن …

Rango – Gore Verbinski
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
هفته پیش ۱۲۸ تا ته سیگار جمع کردم.
توی نیویورک مردم همیشه در حال اشغال ریختن هستن.
من نمیفهمم مردم چرا قانون شکنی می کنن.
ته سیگار چیز خوبی نیست چون توی دریا ریخته میشه و baes میشه که ماهیها معتاد بشن!
شوخی کردم...
چون نمیشه یه شیگار توی اب روشن بمونه و البته ماهی ها جیب ندارن که فندکشون رو اونجا بزارن.

Mary & Max |2009| Adam Elliot
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو از مرگ نمی ترسی. فکر ميکني اين باعث ميشه قوی بشی. اما باعث ضعفته . چطور ميتونی سريعتر از حد ممکن حرکت کنی؟ بيشتر از حد ممکن مبارزه کنی؟ اون هم بدون قوي‌ترين انگيزه‌ای که در انسان وجود داره ترس از مرگه.

| The Dark Knight Rises | Christopher Nolan |
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
کلود لایدو: گناهان پنهان ما نفس های دیگران را آلوده می کند.

خاطرات کشیش روستایی
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر کسی باید از تکنیکهای جدید و ناشناخته استفاده کنه که شبیه هیچ کدوم از کارهای موجود نباشه تا از تکرارهای احمقانه جلوگیری کنه ,هر کسی باید دنیای خودش رو بسازه دنیایی که با دنیای دیگران قابل قیاس نباشه دیگه هیچ معیار کهنه ای کار انسان رو قضاوت نمیکنه.معیارها هم باید مثل تکنیکها جدید باشن..

Teorema |قضیه 1968|پیر پائولو پازولینی
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]مرتضى(محمدرضا فروتن) [با لحن منت كشى!] : يه چيزى بگو.[/FONT][FONT=&quot][/FONT][FONT=&quot]مينا(ترانه عليدوستى) [با رخوت] : چى بگم؟ چته تو؟[/FONT][FONT=&quot]مرتضى[همون لحن] : حرف بزن.[/FONT][FONT=&quot]مينا: چى ميخواى بگم بت؟[/FONT][FONT=&quot]مرتضى [با آرامش] : قبلا اينطورى نبود؟! مشكل از منه؟ خونه ندارم؟ ماشين ندارم كار ندارم؟ عوض شدم. خب آدم عوض ميشه ديگه. مگه دست منه؟ مگه تو عوض نشدى؟ مگه تو همون ميناى ١٠سال پيشى؟ مگه اون كارايى رو كه ميگفتى كردى؟ مگه سر حرفت وايسادى؟ معمار شدى؟! خونه ساختى؟! نشدى! نساختى! چرا؟ كى جلوتو گرفته بود؟ [كم كم صداش بلند ميشه و لحنش عصبى] يه بار بت گفتم نكن؟ نميذارم؟ نميشه؟ نمى تونى؟ [فرياد ميزنه] من كه هرچى خواستى بهت دادم! من كه به هر سازت رقصيدم![/FONT][FONT=&quot]مينا [با صداى آروم اما كلافه] : داد نزن...[/FONT][FONT=&quot]مرتضى [با فرياد] : داد ميزنم! چرا نزنم؟ [مكث ميكنه. انگار داره فك ميكنه. دوباره با عصبانيت اما با صداى پايين تر:] گفتى كار نميكنم كه درس بخونم، گفتم باشه. گفتى بچه نميخوام كه كار كنم، من خر خاك بر سر گفتم باشه. [دوباره فرياد!] هر غلطى كردم غر زدى. خونه ساختم، گفتى پول توش نيس. برج ساختم، گفتى بساز بفروشى. منو تنها گذاشتى مينا، منو تنها گذاشتى! حالا هم دارى بعد ١٠سال زندگى منو با هيچ و پوچ ول ميكنى ميرى! با هيچ و پوچ؟! من ندونم چرا، نپرسم؟![/FONT][FONT=&quot]مينا [انگار كه دليل موجهى نداره، يا از گفتنش مى ترسه. با استيصال:] : گفتنى نيست...
مرتضى [با عصبانيت] : د آخه چيو گفتنى نيست؟! يا ميدونى چرا يا نميدونى. اگه ميدونى بگو ما هم بفهميم، اگه نميدونى تو گه ميخورى جدا شى![/FONT]
[FONT=&quot]مينا : درست حرف بزن.[/FONT][FONT=&quot]مرتضى[با صداى پايين تر] : من آدمم، شوهرتم، ١٠سال بات زندگى كردم. دارى ميكشى منو، چى ميخواى تو؟![/FONT][FONT=&quot]مينا [اين بار با كلافگى فرياد ميزنه:] : ميخوام ولم كنى، ولم كن ديگه اااه ه![/FONT][FONT=&quot]كنعان | ١٣٨٦| مانى حقيقى[/FONT]
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]ینی تا حالا با این همه آدم که بودی، عاشق هیج کدومشون نشدی ؟[/FONT][FONT=&quot]!
+ دیشب یه پسره بود، دستم بهم نزد
- پس واسه چی سوارت کرد؟
+ نمیدونم... تا امروزم با هم بودیم...
- خوشت اومد ازش ؟
+ وقتی میخواستم ولش کنم... دلم نمیخواست ولش کنم !...[/FONT]

[FONT=&quot]دایره زنگی- پریسا بخت آور[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
 

Similar threads

بالا