سلامش سرد مجموعه اشعار و جملات من

start_up

عضو جدید
چه میبینم
سلامش سرد
راهش درو و تاریک است
به سوسوی چراغش نیست امیدی
هوایش بد شبیه مرده گاه باشد
صدایش خوف دارد
تنش بد بو
چه میبینم
امید روشنایی ها
نباشد در برم پیدا, شدم رسوا
زدست نابسامانی
چه میبینم هوایش سرد و دلگیر است
سخن میگفت چون نقال برای ما آق بابا
صدای کتری بی بی
امیدی بود گاهی
زجریان گفتن بابا
که عمر کوتاه است
میبیند که می آید هوایش سرد
راهش دور و تاریک است
عجب زشت است
خوفناک است
گرت نور امیدی نیست تلاشت کن
به برق کوچکی از نور که اوناید
ترسناک است ویرانگر
بپرسیدن شروع کردم
نامش چیست ویرانگر کجا خوابد چه میپوشد می آشامد
به نقالی شروع میکرد آق بابا
عزیز دل زقلب هر کس وناکس جاگیرد ,درون من درون تو پر گیرد
به کابوس شبت خفتد
ز افکار بدت آید
دلم لرزید و میترسیدم وگفتم که نامش چیست ویرانگر
نگاهم کرد
که او یأس است سلامش سرد
راهش دور و تاریک است
گریزی نیست از دستش
در دلم آشوب ها افتاد
پناهم چیست
پناهم کیست
نگاه را دوختم به لب های آق بابا
چو چایی را بریخت بی بی
درون استکان قوری
به گرمی چون سخن می گفت بی بی جان
که دلبندم
پناهت نیست جز الله
امید روشنایی ها
که رحمان و رحیم است او
سلامش گرم راهش صاف و هموار است
دلم آرام
بس خفتیده در رویا
خوابم برد کنار کرسی بی بی
به نور روشنایی ها پناهم در بر خدا...........
start_up


 
آخرین ویرایش:

start_up

عضو جدید
چه میبینم
سلامش سرد
راهش درو و تاریک است
به سوسوی چراغش نیست امیدی
هوایش بد شبیه مرده گاه باشد
صدایش خوف دارد
تنش بد بو
چه میبینم
امید روشنایی ها
نباشد در برم پیدا, شدم رسوا
زدست نابسامانی
چه میبینم هوایش سرد و دلگیر است
سخن میگفت چون نقال برای ما آق بابا
صدای کتری بی بی
امیدی بود گاهی
زجریان گفتن بابا
که عمر کوتاه است
میبیند که می آید هوایش سرد
راهش دور و تاریک است
عجب زشت است
خوفناک است
گرت نور امیدی نیست تلاشت کن
به برق کوچکی از نور که اوناید
ترسناک است ویرانگر
بپرسیدن شروع کردم
نامش چیست ویرانگر کجا خوابد چه میپوشد می آشامد
به نقالی شروع میکرد آق بابا
عزیز دل زقلب هر کس وناکس جاگیرد ,درون من درون تو پر گیرد
به کابوس شبت خفتد
ز افکار بدت آید
دلم لرزید و میترسیدم وگفتم که نامش چیست ویرانگر
نگاهم کرد
که او یأس است سلامش سرد
راهش دور و تاریک است
گریزی نیست از دستش
در دلم آشوب ها افتاد
پناهم چیست
پناهم کیست
نگاه را دوختم به لب های آق بابا
چو چایی را بریخت بی بی
درون استکان قوری
به گرمی چون سخن می گفت بی بی جان
که دلبندم
پناهت نیست جز الله
امید روشنایی ها
که رحمان و رحیم است او
سلامش گرم راهش صاف و هموار است
دلم آرام
بس خفتیده در رویا
خوابم برد کنار کرسی بی بی
به نور روشنایی ها پناهم در بر خدا...........
start_up




مرسی بشی تشکر ندارم بر میگردم:D


آهسته بخوان نام مرا
چون به سان بلور گشته جان و تنم
گر همه بفهمند میشکنم
قهقه ها مرامیشکنند
 

start_up

عضو جدید
آهسته بخوان نام مرا
چون به سان بلور گشته جان و تنم
گر همه بفهمند میشکنم
قهقه ها مرامیشکنند
همواره تو چون نه ! تنها شدم ز دوست
دوره ایست خراب ..زمانهی بدیست
لبریز ز گفتنم ولی توان گفتنم نیست ای وهاب
گر آرزوی شبنم یست تورا , باران نقش مرا میزند بر آب
 

marziye70

عضو جدید
مرسی دوست عزیز قشنگ بود

هی!
کافه چی!
میز هایت را تک نفره کن.......
نمی بینی
همه تنهاییم ....
 

start_up

عضو جدید
با ساز تو رقصیدم
به روی تو خندیدم
در کوی تو من آرام
ره سوی تو پیمودم
ای ناجی رویاها دستم زتو دور افتاد
ناگه ز خیال من
کابوس شبح افتاد
کابوس غم تنها
کابوس امید یاس
ای کاش که باز آیی
تا بلکه شوم بیدار
start_up
 
آخرین ویرایش:

smn_ash

عضو جدید
چقدر قشنگ بودن همشون. اهنگ شعرهاتون . و تعریفهاش همه چیزش خیلی خیلی قشنگ بود
اشکم در اومد
:cry:
 

Similar threads

بالا