سارای من سلام .....*** گریه ام گرفت

رز سیاه

عضو جدید
کاربر ممتاز
داراي من سلام ................ساراي من سلام

يالطیف
داراي من سلام
ساراي من سلام

ديروز..............
"دارا انار دارد، در دست کوچک خود
سارا انار دارد "
ما مشق مي نوشتيم با شور و شادماني
غافل از آنکه دارا حتي نداشت ناني
سارا گلوله اي خورد، وقتي شعار مي داد
هنگام مرگ خونش بوي بهار مي داد
در دست هايش امروز دارا تفنگ دارد
با دشمنان سارا او قصد جنگ دارد
دارا که مشق ما بود، در جبهه هاست امروز
درس شجاعت او سر مشق ماست امروز

* * *
امروز... ...!
- سي سال از شهادت سارا گذشت!
- نم دانيم که بر سر دارا چه گذشت!
-در جنگ شهيد شد؟
- از جبهه فرار کرد؟
- و يا بعد از جنگ تبديل به يک رانت خوار شده كه خون مردم را مي مكد...............
و شايد هم؛
در جنگ مجروح شد و اکنون جانبازي است که از پنجره خانه کلنگي پدرش به ما مي نگرد..........
و اما من و تو
دارا و ساراي امروز!
روزگارمان را چگونه سپري مي کنيم؟
ما چه بخواهيم و چه نه دارا و ساراي امروزيم!
روزگاري داراي ما؛ "آن سه آذر اهورايي بودند که در پيش پاي "نيکسون" قرباني شدند، آنان که نخواستند همچون ديگران-لقمه ناني بگيرند و از پشت ميز دانشگاه، به پشت پاچال بازار بروند و سر در آخور خويش فرو برند"
روزگاري داراي ما؛
دكتر سيد حسين فاطمي بود كه در راه آزادي ايران با بدن تب دار اعدام گشت !
شريعتي بود او که وقتي خبر دستگيري "سارا"يش-پوران شريعت رضوي-را شنيد"تن خاکستر شده اش" بار دگر آتش گرفت و به آسمان رفت!
روزگاري داراي ما "چمران" بود "همت" بود "جهان آرا" بود
و اکنون _ من و تو !
و ما چگونه دارا و سارايي هستيم.
چگونه مي خواهيم جواب نگاه هاي نگران دارا و خون سرخ سارا را بدهيم
با افه هاي روشن فکري؟
پک زدن به سيگار و تحريم انتخابات؟
خب اين افاده ها را شاعران کافه اي ما تجربه کرده اند!
هماناني که در کافه ها شعرواره مي گفتند و از غم توده سخن مي راندند و ...
و ديگر کاري نمي کردند و يا به قولي و ((و ديگر هيچ...!))
آناني که خود را رهرو "نيما" مي خواندند
و نمي دانستند که "نيما" اين شعر را خطاب به ايشان سروده؛
غم اين خفته چند خواب در چشم ترم مي شکند.
واقعا چطور میخواهیم جواب اونا رو بدیم ؟؟؟:cry: به خاطر وجود اینا بود که ایرانی بودنمون باعث افتخارمونه :cry:
 

آذرتاش

عضو جدید
آیا شما شریعتی را قبول دارید؟
اگر قبول دارید توضیح بدهید که چه جوری؟
من میخوام تصمیم بگیرم.
 

rozmary3000

اخراجی موقت
داراي من سلام ................ساراي من سلام

يالطیف
داراي من سلام
ساراي من سلام

ديروز..............
"دارا انار دارد، در دست کوچک خود
سارا انار دارد "
ما مشق مي نوشتيم با شور و شادماني
غافل از آنکه دارا حتي نداشت ناني
سارا گلوله اي خورد، وقتي شعار مي داد
هنگام مرگ خونش بوي بهار مي داد
در دست هايش امروز دارا تفنگ دارد
با دشمنان سارا او قصد جنگ دارد
دارا که مشق ما بود، در جبهه هاست امروز
درس شجاعت او سر مشق ماست امروز

* * *
امروز... ...!
- سي سال از شهادت سارا گذشت!
- نم دانيم که بر سر دارا چه گذشت!
-در جنگ شهيد شد؟
- از جبهه فرار کرد؟
- و يا بعد از جنگ تبديل به يک رانت خوار شده كه خون مردم را مي مكد...............
و شايد هم؛
در جنگ مجروح شد و اکنون جانبازي است که از پنجره خانه کلنگي پدرش به ما مي نگرد..........
و اما من و تو
دارا و ساراي امروز!
روزگارمان را چگونه سپري مي کنيم؟
ما چه بخواهيم و چه نه دارا و ساراي امروزيم!
روزگاري داراي ما؛ "آن سه آذر اهورايي بودند که در پيش پاي "نيکسون" قرباني شدند، آنان که نخواستند همچون ديگران-لقمه ناني بگيرند و از پشت ميز دانشگاه، به پشت پاچال بازار بروند و سر در آخور خويش فرو برند"
روزگاري داراي ما؛
دكتر سيد حسين فاطمي بود كه در راه آزادي ايران با بدن تب دار اعدام گشت !
شريعتي بود او که وقتي خبر دستگيري "سارا"يش-پوران شريعت رضوي-را شنيد"تن خاکستر شده اش" بار دگر آتش گرفت و به آسمان رفت!
روزگاري داراي ما "چمران" بود "همت" بود "جهان آرا" بود
و اکنون _ من و تو !
و ما چگونه دارا و سارايي هستيم.
چگونه مي خواهيم جواب نگاه هاي نگران دارا و خون سرخ سارا را بدهيم
با افه هاي روشن فکري؟
پک زدن به سيگار و تحريم انتخابات؟
خب اين افاده ها را شاعران کافه اي ما تجربه کرده اند!
هماناني که در کافه ها شعرواره مي گفتند و از غم توده سخن مي راندند و ...
و ديگر کاري نمي کردند و يا به قولي و ((و ديگر هيچ...!))
آناني که خود را رهرو "نيما" مي خواندند
و نمي دانستند که "نيما" اين شعر را خطاب به ايشان سروده؛
غم اين خفته چند خواب در چشم ترم مي شکند.
واقعا چطور میخواهیم جواب اونا رو بدیم ؟؟؟:cry: به خاطر وجود اینا بود که ایرانی بودنمون باعث افتخارمونه :cry:
با سلام
دكتر چمران كه مشهور است شناختيم
سارا كي بود شريعتي كي بود ؟ فاطمي كي بود
دوست عزير اگر اينها خدمتي كرده بودند حتما
آنها را مي شناختيم سعي چنين اشخاصي را
كنار اسم ادمهاي با غيرتي مثل چمران نياور
با تشكر
 

salimipour

عضو جدید
کاربر ممتاز
با سلام
دكتر چمران كه مشهور است شناختيم
سارا كي بود شريعتي كي بود ؟ فاطمي كي بود
دوست عزير اگر اينها خدمتي كرده بودند حتما
آنها را مي شناختيم سعي چنين اشخاصي را
كنار اسم ادمهاي با غيرتي مثل چمران نياور
با تشكر
شما واقعا دکتر شریعتی و دکتر فاطمی را نمی شناسی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
جالبه / خوبه حالا دوتا از خیابان های مهم تهران به اسم این دوشخصیت :smile: مطمن باش اگر کاری نکرده بودن اسم شون برای خیابان های مهم پاتتخیت قرار نمیدادن
شما هیچ شهری پیدا نمکنی توی ایران که خیابان دکتر شریعتی نداشته باشه
مطمنی خواب نیستی ، واقعا تاریخ معاصر نخوندی که میگی دکتر فاطمی کی بود
چقدر مطالعه شما زیاد که هنوز چهر های شاخص مملکت خودتو نمی شناسی
مطمنم که تو چمرانم نمی شناسی
فکر نکنم اصلا ایرانی بودی
:surprised:
 

a_m68 سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
شما واقعا دکتر شریعتی و دکتر فاطمی را نمی شناسی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
جالبه / خوبه حالا دوتا از خیابان های مهم تهران به اسم این دوشخصیت :smile: مطمن باش اگر کاری نکرده بودن اسم شون برای خیابان های مهم پاتتخیت قرار نمیدادن
شما هیچ شهری پیدا نمکنی توی ایران که خیابان دکتر شریعتی نداشته باشه
مطمنی خواب نیستی ، واقعا تاریخ معاصر نخوندی که میگی دکتر فاطمی کی بود
چقدر مطالعه شما زیاد که هنوز چهر های شاخص مملکت خودتو نمی شناسی
مطمنم که تو چمرانم نمی شناسی
فکر نکنم اصلا ایرانی بودی:surprised:
:gol::gol::gol::gol::gol::gol:
 

salimipour

عضو جدید
کاربر ممتاز
رز سیاه خیلی حالب بود / فقط ای کاش د رمورد این عزیزانی که اسم بردی یه مختصر اطلاعاتی هم قرار میدادی چون بعضی ها سوادشون نم کشیده این افراد به این مشهوری نمی شناسن یا در خوب بودنشون تردید دارن
 

محمدیان

عضو جدید
کاربر ممتاز
با سلام
دكتر چمران كه مشهور است شناختيم
سارا كي بود شريعتي كي بود ؟ فاطمي كي بود
دوست عزير اگر اينها خدمتي كرده بودند حتما
آنها را مي شناختيم سعي چنين اشخاصي را
كنار اسم ادمهاي با غيرتي مثل چمران نياور
با تشكر


:surprised: :surprised:
 

رز سیاه

عضو جدید
کاربر ممتاز
آیا شما شریعتی را قبول دارید؟
اگر قبول دارید توضیح بدهید که چه جوری؟
من میخوام تصمیم بگیرم.

بله قبولش دارم
حرفاش سخنانش کتاباش محشره
حرفاش تازه شت و به دل می شینه حرفای تکراری و همیشگی نیست
 

رز سیاه

عضو جدید
کاربر ممتاز
رز سیاه خیلی حالب بود / فقط ای کاش د رمورد این عزیزانی که اسم بردی یه مختصر اطلاعاتی هم قرار میدادی چون بعضی ها سوادشون نم کشیده این افراد به این مشهوری نمی شناسن یا در خوب بودنشون تردید دارن

چشم
دکتر حسین فاطمی

کودکی و جوانی: دردهم محرم سال1296هجری شمسی پس از سه پسر ویک دختر آخرین فرزند سیف العلماروحانی خوشنام نائینی وسیده طوبی چشم به جهان گشود و نام او را حسین گذاردند. وی پس از مدتی به تقاضای مصرانه برادرش به اصفهان بازگشت و اداره روزنامه باختر را به عهده گرفت.و در مقاله ای نمایندگان مجلس رضاشاهی را تلویحا"عروسک های خیمه شب بازی نامید و با توجه به سابقه شهربانی از او به زندان افتاد و مد تی هم با افراد شرور و خطرناک هم بند شد تا آنکه پس از شهریور 1320 همه زندانیان سیاسی از جمله حسین فاطمی از زندان آزاد شدند و او به تهران آمده و روزنامه باختر را مستقلا" در تهران راه اندازی نمود ودر اولین سر مقاله باخترعهد خویش را برای استقلال و آزادی ایران به همه نشان داد اولین رودر رویی مستقیم وی با رژیم هنگامی رخ داد که سهیلی در صدد محدود ساختن مطبوعات برآمد و او به تنهایی در برابر رژیم ایستاد و او را شاه سلطان حسین نامید و در 26 خرداد 1332 سرمقاله ای با عنوان ))یا مرگ یا زندگی(( چنین نوشت: پیش از هرف چیز باید بداند مرگی که می پذیرد حتما" قرین شرف و افتخار باشد همینطور است آن زندگی که قبول می کند ودر پناه آن دقایق ایام را سپری می سازد با سرافرازی و شرف توام باشد...برخیز بیدار شو!این خواب طولانی افتخار را از دست تو گرفت، تو مفتخر دنیا بودی...حیف از این نژاد که سرور و سالار دنیا بوده منقرض شود... اما بیش از چند شماره از انتشار آن نگذشته بود که در 12 مرداد 1328 مقاله ای تحت عنوان این دزدها بازهم سواری می خواهند کار آن را به توقیف کشاند. تشکیل جبهه ملی به پیشنهاد دکتر فاطمی: این هنگام مصادف بود با اتمام مجلس پانزدهم و بازگشت دکتر مصدق به صحنه مبارزه و بزرگترین مشکل آزاد نبودن انتخابات بود که با مداخله شاه و ارتش در انتخابات صورت می گرفت ونیز قرارداد ننگین گس- گلشائیان در مجلس بود که نامه دکتر مصدق خطاب به برخی نمایندگان وحملات شدید باخترامروزتا حدی آن را متوقف کرده بود و همه منتظر نتیجه مجلس شانزدهم بودند. و به این ترتیب دکتر مصدق برای آزادی انتخابات وارد میدان می شود.و طی بیانیه ای از مردم می خواهد که او و یارانش را تنها نگذارند...و در روز 22 مهرماه در دربار تحصن کنند. صبح روز جمعه 22 مهر ماه 1328 مردم دسته دسته در اعتراض به تقلب در انتخابات به دنبال دکتر مصدق و دکتر فاطمی و برخی دیگر از یاران آنان درخیابان کاخ اجتماع می کنند و20 نفر به نمایندگی ازآنان از دکترمصدق ودکتر فاطمی دربار متحصن می شوند و حتی دست به اعتصاب غذا می زنند اما سرانجام بدون نتیجه تحصن را رها می کنندو مصدق با د لگیری به احمد آباد تبعید می گردد ولی در همین هنگام اعلامیه دکتر فاطمی که در آن دربار و هیات حاکمه محکوم شناخته می شوند و انتخابات (دوره شانزدهم) غیر قانونی اعلام می گردد به مصدق جان تازه ای بخشید. دکتر فاطمی همچنین مورد توجه اشرف خواهر شاه قرار گرفت او صیاد جوانانی بود که در ناصیه شان ذوق و استعدادی می دید،اشرف اصرار داشت که دکتر فاطمی در حلقه یاران او در آید و در این راه حاضر بود هر امکانی را در اختیارش بگذارد و این برای کسی که تازه می خواست وارد زندگی جدی سیاسی شود بهترین موقعیت بود و پیش از دکتر فاطمی بسیاری در این دام افتاده بودند اما دکتر فاطمی در معامله با خود و روزگار نام نیک را برگزید.او پس از تشکیل جبهه ملی تمام تلاش خود را بر سرشکل گیری جبهه ملی گذاشت و پس از آن که انتخابات دوره شانزدهم تهران به دلیل رسوایی بیش از حد باطل اعلام شد به عنوان یکی از نمایندگان جبهه ملی به به همراه دکتر مصدق که رای اول تهران را به خود اختصاص داده بود وارد مجلس شد و مبارزه افتخار آمیز خود را پشت سر پیشوا و مرادش دکتر مصدق آغاز کرد در حقیقت دکتر فاطمی موتور لوکوموتیوی بود که مصدق نحیف و پیر را در صدر نشانده بود و پیش می رفت و مردم به درستی تشخیص دادند که صدای مصدق که از لابلای سطور باختر امروز به گوش می رسد تنها کسی است که در مقابل ایجاد یک دیکتاتوری تازه می ایستد وبه این ترتیب مبارزه مصدق و یارانش که از آن بوی نفت به مشام می رسید آغاز شد و آنان مخالفت خود را با قرارداد گس-گلشائیان که دولت انگلیس را تا سال 1993 در غارت منابع ایران آسوده خاطر می ساخت آغاز نمودند و این در حالی بود که شاه به انگلیسیها قول داده بودکه که با گرفتن اختیار انحلال مجلسین خواهد توانست لایحه نفت گس- گلشائیان را از تصویب بگذ راند وچون حسین علا کاری از پیش نبرد بابا فشار اربابان خارجی تیمسار رزم آرا بر سر کار آمد تا با فشار و دیکتاتوری منافع اربابان خارجی را تامین نمایدو او خود نیز رویاهای بزرگی در سر داشت. مصدق و یارانش قاطعانه در برابر رزم آرا ایستادند و عملا کار او رامتوقف کردند و رزم آرا سرانجام صبحی زود به تنهایی به منزل دکتر فاطمی رفت تا شاید او را نیز مانند بسیاری دیگر با وعده و وعید و یا سخن گفتن ا ز اصلاحات بفریبد اما دکتر فاطمی باز هم دکتر فاطمی ماند وفریب نخورد و تا آنجا پیش رفت که رزم آرا دستور توقیف او را صادر کرد اما دکتر فاطمی از آن که بود عزیز تر شد و با اعتصاب دانشجویان سرانجام آزاد شد. در بهار 1329و در اوج این مبارزات مصدق سخن دکتر فاطمی را که می گفت برای این کارها وقت ندارم را نشنیده گرفت و او را که بیش از سی سال داشت بر سر سفره عقد نشاند،عروس پریوش دختر 22 ساله سرهنگ سطوتی، سال بعد خدا فرزندی به او عطا نمود که او را علی نام نهاد. پس از ترور رزم آرا مدت کمی علا نخست وزیر شد و چون کاری از پیش نبرد استعفا داد و هرچه شاه از او خواهش کرد تا باقی بماند نپذیرفت و در این هنگام وحشت در اردوی ملیون افتاد ، سخن از کودتایی نظامی بود... دکتر فاطمی سرمقاله باختر امروز را نوشت و سپس به نوشتن وصیت نامه خود پرداخت برنامه آن بود که به مصدق پیشنهاد نخست وزیری شود و چون او نپذیرد مجلس به سید ضیاالدین ابراز تمایل کند اما مصدق که از این مساله آگاه شده بود بر خلاف همیشه پذیرفت اما آن را منوط به تصویب لایحه 9 ماده ای برای ملی کردن صنعت نفت و خلع ید نمود. پس از نخست وزیری مصدق روز عمل فرا رسید و آنان که به دنبال مال و مقام به جبهه ملی آمده بودند سخت برآشفته تا آنجا که می خواستند جبهه ملی را منحل کنند و یا مصدق را از آن کنار بگذارند و این فقط دکتر فاطمی بود که با از خود گذشتگی و تلاش فراوان مانع از طرح آن دو نکته و نفاق بیشتر در جبهه ملی شد و در باختر امروز نوشت اگر ملی شدن صنعت نفت نبود کابینه طور دیگری تشکیل می شد. دکتر فاطمی در تاریخ 30 اردیبهشت 1320به سمت معاون پارلمانی نخست وزیر و سخنگوی دولت منصوب شد وسعی فراوانی هم در آن داشت که شاه را با ملت همراه سازد به امید آن که استقلال و دموکراسی در ایران بر طبق قانون اساسی و همانند کشورهایی مشروطه همچون انگلیس،هلند،اسپانیا و... تامین شود اما به زودی متوجه شد که شاه جوان برای فروش مملکت به بیگانگان از پدر خود پیشی می گیرد. ترور دکتر فاطمی توسط فدائیان اسلام: در بهمن ماه 1330 انتخابات مجلس هفدهم برگزارشد و دکتر فاطمی به عنوان نماینده مردم تهران انتخاب شد اما در 25 بهمن 1330 در حالی که بر مزار روزنامه نگار شهید محمد مسعود مشغول سخنرانی و گرامیداشت یاد و خاطره این روزنامه نگار شجاع بود ناگهان صدای گلوله ای سخنان او را قطع نمودو او را نقش بر زمین نمود.ضارب جوانی16 ساله و عضو گروه فدائیان اسلام به نام محمد مهدی عبد خدایی بود که سریعا" دستگیر شد. دکتر فاطمی در بیمارستان نیز مورد سو’ قصد قرار می گیرد که با هوشیاری اطرافیان خطر رفع می شود اما آثار این گلوله حتی پس ازمراجعه به آلمان وعمل جراحی درآنجا نیز باقی مانده وتا آخرعمرکوتاهش اورا آزارمی دهد
 

زيگفريد

عضو جدید
کاربر ممتاز
شما واقعا دکتر شریعتی و دکتر فاطمی را نمی شناسی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
جالبه / خوبه حالا دوتا از خیابان های مهم تهران به اسم این دوشخصیت :smile: مطمن باش اگر کاری نکرده بودن اسم شون برای خیابان های مهم پاتتخیت قرار نمیدادن
شما هیچ شهری پیدا نمکنی توی ایران که خیابان دکتر شریعتی نداشته باشه
مطمنی خواب نیستی ، واقعا تاریخ معاصر نخوندی که میگی دکتر فاطمی کی بود
چقدر مطالعه شما زیاد که هنوز چهر های شاخص مملکت خودتو نمی شناسی
مطمنم که تو چمرانم نمی شناسی
فکر نکنم اصلا ایرانی بودی:surprised:

:gol: :gol: :gol: :gol:
 

رز سیاه

عضو جدید
کاربر ممتاز
دکتر شریعتی

علی شریعتی در سوم آذر سال ۱۳۱۲ در روستای کوچک و کویری کاهک از توابع مزینان در نزدیکی سبزوار زاده شد. پدرش محمد تقی شریعتی، موسس کانون نشر حقایق اسلام و مادرش زهرا امینی، زنی روستایی متواضع و حساس بود. پدر پدر بزرگ علی، ملاقربانعلی، معروف به آخوند حکیم، مردی فیلسوف و فقیه بود که در مدارس قدیم بخارا و مشهد و سبزوار تحصیل کرده و از شاگردان برگزیده ملاهادی سبزواری محسوب می‌شد. [۲] شریعتی تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان ابن یمین در مشهد در سال ۱۳۱۹ آغاز کرد و به دنبال آن در سال ۱۳۲۵ وارد دبیرستان فردوسی مشهد شد. او پس از اتمام سیکل اول دبیرستان در سن شانزده سالگی؛ با هدف ادامه تحصیل وارد دانشسرای مقدماتی شد.

در جریان وقایع ۳۰ تیر سال ۱۳۳۱ اولین بازداشت او رخ داد و این اولین رویارویی او و نظام حکومتی بود. در تاریخ ۲۴ تیر سال ۱۳۳۷ با پوران شریعت‌رضوی همکلاسیش ازدواج کرد. [۳]

شریعتی تحصیلات دانشگاهی خود را در مشهد گذراند و تحصیلات عالی خود را در مقطع دکتری در سال ۱۳۴۱ در فرانسه و در رشته ادبیات ادامه داد. در سال ۱۳۴۳ به ایران برگشت و در مرز دستگیر شد. حکم دستگیری از سوی ساواک بود و متعلق به ۲ سال پیش یعنی در هنگام خروج از ایران که به همان دلیل معلق مانده بود و در عین حال لازم‌الاجرا بود. بعد از بازداشت به زندان قزل‌قلعه در تهران منتقل شد. اوائل شهریور همان سال بعد از آزادی به مشهد برگشت.[۳]

او تحت تاثیر سنتهای خانواده‌اش، بویژه افکار نوگرایانه پدرش محمدتقی شریعتی، قرار گرفت. پدربزرگش آخوند حکیم و عموی پدرش عادل نیشابوری از دانشمندان فقه، فلسفه و ادب به‌شمار می‌آمدند. پدرش «کانون نشر حقایق اسلامی» مشهد را بنیان نهاد و از مبتکرین و آغازگران جنبش نوین اسلامی به‌حساب می‌آید.

شریعتی از پیرامون به مرکز مبارزه وارد شد و به شاخه مشهد نهضت مقاومت ملی به رهبری سید محمود طالقانی مهندس مهدی بازرگان و یدالله سحابی پیوست. علی شریعتی یکی از سخنگویان و فعالان آتشین این نهضت علیه سلطه و استثمار غرب در ایران بود. فعالیتهای بیدارگرانه‌اش باعث دستگیری او در سال ۱۳۳۶ و انتقال فوری‌اش به زندان قزل‌قلعه در تهران به مدت هشت ماه شد.

پس از قبول شدن در بورس تحصیلی، علی شریعتی برای مدتی دست از فعالیتهای سیاسی کشید و برای ادامه تحصیلات عالیه به فرانسه رفت. او از این دوران برای مطالعه جدی و نیز فعالیت علنی سیاسی در راه احقاق حقوق بشر و آزادی دموکراتیک در ایران، بهره‌برداری خوبی کرد. وی اندکی پس از رسیدن به پاریس به گروه فعالان ایرانی نظیر ابراهیم یزدی، ابوالحسن بنی‌صدر، صادق قطب‌زاده و مصطفی چمران پیوست و در سال ۱۳۳۸ سازمانی بنام «نهضت آزادی ایران» (بخش خارج از کشور) بنیان گذاشته شد. حدود دو سال بعد شریعتی دو جبهه تحت نامهای جبهه ملی ایران در آمریکا و جبهه ملی ایران در اروپا را تأسیس کرد. در جریان کنگرة جبهه ملی در ویس‌بادن (جمهوری آلمان فدرال) در اوت ۱۹۶۲، شریعتی با توجه به قدرت فکری‌ و قلمی‌اش، بعنوان سردبیر روزنامه فارسی‌زبان جدیدالانتشار ایرانی در اروپا یعنی «ایران آزاد» انتخاب شد. اولین شماره این نشریه در ۱۵ نوامبر ۱۹۶۲ منتشر گردید. این نشریه دیدگاه‌های روشنفکران ایرانی خارج و نیز واقعیتهای مبارزات مردم ایران را منعکس می‌کرد.

وی می‌گوید: چه قدر ایمان خوب است! چه بد می‌کنند که می‌کوشند تا انسان را از ایمان محروم کنند چه ستم کار مردمی هستند این به ظاهر دوستان بشر ! دروغ می‌گویند ، دروغ ، نمی‌فهمند و نمی‌خواهند ، نمی‌توانند بخواهند. اگر ایمان نباشد زندگی تکیه گاهش چه باشد؟ اگر عشق نباشد زندگی را چه آتشی گرم کند ؟ اگر نیایش نباشد زندگی را به چه کار شایسته‌ای صرف توان کرد ؟ اگر انتظار مسیحی ، امام قائمی ، موعودی در دل نباشد ماندن برای چیست ؟ اگر میعادی نباشد رفتن چرا؟ اگر دیداری نباشد دیدن چه سود؟ و اگر بهشت نباشد صبر و تحمل زندگی دوزخ چرا؟ اگر ساحل آن رود مقدس نباشد بردباری در عطش از بهر چه؟ و من در شگفتم که آنها که می‌خواهند معبود را از هستی برگیرند چگونه از انسان انتظار دارند تا در خلأ دم زند؟

شریعتی از آبان ماه ۱۳۵۱ تا تیر ماه ۱۳۵۲ به زندگی مخفی خود روی آورد. ساواک به دنبال او بود و از تعطیلی حسینیه ارشاد به بعد، متن سخنرانی‌های شریعتی با اسم مستعار به چاپ می‌رسید. در تیر ماه ۱۳۵۲، علی شریعتی در نیمه شب به خانه‌اش مراجعه کرد و دو روز بعد به شهربانی مراجعه کرد و خودش را معرفی کرد. بعد از آن روز به مدت ۱۸ ماه به انفرادی رفت.[۳]
 

arosak

عضو جدید
کاربر ممتاز
منم گریه ام گرفت خیلی اخه گشنگ بود...:D
 

Similar threads

بالا