به نام خدای مهربان.....
مدادرنگیهارابردار....نه ببخشید مداد شمعیها را بردار...مرابکش...این چشم خسته را...این قلب شکسته را....به سن شناسنامه ام نگاه نکن...حقیقتم این نیست....این خط کشهای تیز..شایدبتوانندجسم کوچکم را اندازه گیری کنند...اما ترسم ازاین است که به روح بلند تو صدمه وارد کنند.....مدادرنگیها را بردار...شرمنده مدادشمعیهایم کوچک شده اند...مرابکش....لبهایم را...و روی ان بنویس ترسو....بزدل...یادت نرودبنویسی کودن....وبعدهم دو بال.....اینجاسمت راست..انجاسمت چپ....رهادراسمان...نه صبرکن بال وپرم رابسته اند....یعنی بعضیها دلم راشکسته اند....مدادرنگیهارابردار...مرابکش....لطفامرابکش...لبخند را بردار از این تن...این هم باشد سهم تو از من....مدادرنگیها را بردار....مدادرنگیها تمام شدند....تصویر من ولی هنوز...ناتمام مانده است