زن و راهب و مرد بد اخلاق ( نافرم عبرتیه )

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
زن نمی دانست که چه بکند؛ شوهرش از این رو به آن رو شده بود قبل از این می گفت و می خندید ، داخل خانه با بچه ها خوش و بش می کرد اما چه اتفاقی افتاده بود که چند ماهی با کوچکترین مسئله عصبانی می شود و سردیگران داد و فریاد می کند آن مرد مهربان و بذله گو الآن به آدمی ترسناک و عصبی مزاج تبدیل شده است.

.زن هر چه که به ذهنش می رسید و هر راهی را که می دانست رفت اما دریغ از اینکه چیزی عوض شود . روزی به ذهنش رسید به نزد راهبی که در کوهستان زندگی می کند برود تا معجونی بگیرد و به خورد شوهرش دهد ، شاید چاره ای شود ! راه سخت و دشوار کوهستان را گرفت و بعد از ساعتها عبور از مسیرهای سخت ، خود را به کلبه ی راهب رساند ،قصه ی خودش را به او گفت در انتظار نشست که ببیند چه معجونی را برایش می سازد .....راهب نگاهی به زن کرد و گفت : چاره ی کار تو در یک تار مو از سبیل ببر کوهستان است !!! .....- ببر کوهستان !! ... آن حیوان وحشی؟ !! - بله هر وقت تار مویی از سبیل ببر کوهستان را آوردی چیزی برایت می سازم که شوهرت را درمان کند . .......و زن در حالتی از امید و یاس به خانه برگشت .نیمه شب از خواب برخاست . غذایی را که آماده کرده بود ، برداشت و روانه ی کوهستان شد آن شب خود را به نزدیکی غاری رساند که ببر در آن زندگی می کرد از شدت ترس بدنش می لرزید اما مقاومت کرد . آن شب ببر بیرون نیامد......چندین شب دیگر این عمل را تکرار کرد هر شب چند گام به غار نزدیکتر می شد تا آنکه یک شب ببر وحشی کوهستان ، غرش کنان از غار بیرون آمد اما فقط ایستاد و نگاهی کرد ......باز هم زن شبهای متوالی رفت و رفت .... هر شبی که می گذشت آن ببر و زن چند گام به هم نزدیکتر می شدند ..... این مسئله چهار ماه طول کشید تا اینکه در یکی از آن شبها ، ببر که دیگر خیلی نزدیک شده بود و بوی غذا به مشامش می خورد ، آرام آرام نزدیکتر شد و شروع به غذا خوردن کرد ... زن خیلی خوشحال شد . چندین ماه دیگر اینگونه گذشت.
طوری شده بود که ببر برسر راه می ایستاد و منتظر آن زن می ماند زن نیز هر گاه به ببر می رسید در حالی که سر او را نوازش می کرد به ملایمت به او غذا می داد، هیچ سرزنش و ملامتی در کار نبود هیچ عیب جو یی ، ترس و وحشتی در
میان نبود و هر شب آن زن با طی راه سخت و دشوار کوهستان برای ببر غذا می برد و در حالی که سر او را در دامن خود
می گذاشت ، دست نوازش بر مویش می کشید چند ماه دیگر نیز اینگونه گذشت تا انکه شبی زن به ملایمت تار مویی از سبیل
ببر کند و روانه ی خانه اش شد ..... صبح که شد ، شادمان به کوهستان نزد آن راهب رفت تار موی سبیل ببر را مقابل او گذاشت و در انتظار نشست ...... فکر می کنید آن راهب چه کرد ؟ نگاهی به اطرافش کرد و آن تار مو را به داخل آتشی
انداخت که در کنارش شعله ور بود !! زن ، هاج و واج نگاهی کرد در حالی که چشمانش داشت از حدقه بیرون می زد ماند که چه بگوید !! راهب با خونسردی رو به زن کرد و گفت : " مرد تو از آن ببر کوهستان ، بدتر نیست ،
توئی که توانستی با صبر و حوصله ، عشق و محبت خودت را نثار حیوان کوهستان کنی و آن ببر را رام خودت سازی ، توان مهار خشم
شوهرت را نیز داری ، محبت و عشق را به او ببخش و با حوصله و مدارا خشم و عصبانیت را از او دور ساز


:(:(:cry:
 

nooshafarin

عضو جدید
کاربر ممتاز
کشتیمون با این داستانای عبرتیت!;)ولی گذشته از شوخی قشنگ بود.فقط من یه سوالی بدجوری ذهنمو درگیر کرده،اونم اینکه مرده چش شده بود بالاخره؟؟؟چرا بد اخلاق شده بود؟؟زیر سرش بلند شده بود؟؟شلوارش دو تا شده بود؟؟هوا گرم بود قاطی کرده بود؟؟اینکه تا چند روز پیشش بگو بخند بود!!!:question:خودمونیما بدجوری جدی گرفتم قصه رو!:biggrin:
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
کشتیمون با این داستانای عبرتیت!;)ولی گذشته از شوخی قشنگ بود.فقط من یه سوالی بدجوری ذهنمو درگیر کرده،اونم اینکه مرده چش شده بود بالاخره؟؟؟چرا بد اخلاق شده بود؟؟زیر سرش بلند شده بود؟؟شلوارش دو تا شده بود؟؟هوا گرم بود قاطی کرده بود؟؟اینکه تا چند روز پیشش بگو بخند بود!!!:question:خودمونیما بدجوری جدی گرفتم قصه رو!:biggrin:


من که خودم دلشتم داستانو می خوندم اولش که بودم همین فکر دو تا شدن شلوارو کردم ولی بعد فمیدم نکته انحرافی بوده جریان ی چیزه دیگس :D:gol:
 

d3000

عضو جدید
فکر کنم بی شباهت نباشن وقتی از کوره در مرن باید ببینیشون

مرسی جالب بود
 

icy

عضو جدید
در ادامه ی سوالات نوش آفرین یکی به من بگه این یارو شوهره نگران نشده وقتش زنه یه سال نرفته خونه؟
 

siminzare

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمی دونم چرا خانوما باید همیشه حتی برای شوهراشون هم مثل یک مادر عمل کنند و با ناز و نوازش و .... اخلاق یه ادم بالغ رو اصلاح کنند!!!
حداقل ببره با 1 سال محبت رام شد.
مرده مشکلش چی بود که بعد چندین سال زندگی یه هو بی خودی الکی بر اخلاق شده بود؟؟
:surprised:
 

mahram2008

عضو جدید
داستانهای کلیسا رو خیلی خوب این دست اون دست می کنید کمی دقت کنید که مفتی برای کلیسای کاتولیک تبلیغات نکنید.
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
داستانهای کلیسا رو خیلی خوب این دست اون دست می کنید کمی دقت کنید که مفتی برای کلیسای کاتولیک تبلیغات نکنید.




به نظر من داستان اگه مفیدو پند آموز باشه فرقی نمی کنه ماله چه دینی باشه :gol::gol:
 

icy

عضو جدید
داستانهای کلیسا رو خیلی خوب این دست اون دست می کنید کمی دقت کنید که مفتی برای کلیسای کاتولیک تبلیغات نکنید.


با این چیزی که نوشتی فقط میشه به خودتو فهم و شعورت خندید چون خود اسلامم حتی سر سوزنی نمیشناسی

متاسفم که بهت میگن دانشجو
 

ا.پزشکی

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
راهب با خونسردی رو به زن کرد و گفت : " مرد تو از آن ببر کوهستان ، بدتر نیست ،توئی که توانستی با صبر و حوصله ، عشق و محبت خودت را نثار حیوان کوهستان کنی و آن ببر را رام خودت سازی ، توان مهار خشم
شوهرت را نیز داری ، محبت و عشق را به او ببخش و با حوصله و مدارا خشم و عصبانیت را از او دور ساز






البته اینجاشو فکر کنم اشتباه کرده.
من معتقدم حیوونا آدم تر از آدمان...!!

حیوان کوهستانی رو به آدم نفهم ترجیح می دم! :lol:
 

نازیلا

عضو جدید
کاربر ممتاز
،توئی که توانستی با صبر و حوصله ، عشق و محبت خودت را نثار حیوان کوهستان کنی و آن ببر را رام خودت سازی ، توان مهار خشم
شوهرت را نیز داری ، محبت و عشق را به او ببخش و با حوصله و مدارا خشم و عصبانیت را از او دور ساز

:(:(:cry:
جالب بود....
ممنون عزیزم.:smile:;)
 

Similar threads

بالا