زنگ تفریح ... گپ و گفت های خودمونی!

وضعیت
موضوع بسته شده است.

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
ازدواج با زیباترین دختر دنیا!

ازدواج با زیباترین دختر دنیا!

پسر جوان و زیبارویی بود که فکر می کرد باید با زیباترین دختر جهان ازدواج کند. اوفکر می کرد به این ترتیب بچه هایش زیباترین بچه های روی زمین می شوند. پسر مدتی بااین فکر در جستجوی همسر یکتایی برای خودش گشت. طولی نکشید که پسر با پیرمردی آشنا شد که سه دختر باهوش و زیبا داشت.
پسر از پیرمرد درخواست کرد که با یکی از دخترانش آشنا شود.
پیرمرد جواب داد: هیچ یک ازدخترانم ازدواج نکرده اند و با هر کدام که می خواهید آشنا شوید.
پسر خوشحال شد. دختر بزرگ پیرمرد را پسندید و باهم آشنا شدند.
چند هفته بعد، پسرپیش پیرمرد رفت و با مِن و مِن گفت: آقا، دخترتان خیلی زیبا است، اما یک عیب کوچکدارد. متوجه نشدید؟! دخترتان کمی چاق است.
پیرمرد حرفش را تایید کرد و آشنایی با دختر دومش را به پسر پیشنهاد داد.
پسر بادختر دوم پیرمرد آشنا شد و به زودی با یکدیگر قرار ملاقات گذاشتند.
اما چند هفته بعد پسر دوباره پیش پیرمرد رفت و گفت: دختر شما خیلی خوب است.
امابه نظرم یک عیب کوچک دارد. متوجه نشدید؟! دخترتان کمی لوچ است.
پیرمرد حرف او را تایید کرد و آشنایی با دختر سومش را به پسر پیشنهاد کرد.
بهزودی پسر با دختر سوم پیرمرد دوست شد و با هم به تفریح رفتند.
یک هفته بعد پسر پیش پیرمرد رفت و با هیجان گفت: دختر شما مثل یشمِ بی لک است.
همان کسی است که دنبالش می گشتم. اگر اجازه دهید، به رویایم برسم و با دختر سوم تانازدواج کنم!
چندی بعد پسر با دختر سوم پیرمرد ازدواج کرد. چند ماه بعد همسرش دختری به دنیاآورد.
اما وقتی که پسر صورت بچه را دید، از وحشت در جایش میخکوب شد.
این زشت ترینبچه ای بود که به عمرش می دید. پسر بسیار غمگین شد و پیش پدر همسرش رفت و
با گِلهگفت: چرا با این که هر دوی ما این قدر زیبا و خوش اندام هستیم، ولی بچه ما به اینزشتی است؟
پیرمرد جواب داد: دختر سوم من قبلا دختر بسیار خوبی بود.
اما او هم یک عیب کوچکداشت. متوجه نشدی؟!
او قبل از آشنا شدن با تو حامله بود!!
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
” جان بلانکارد ” از روی نیمکت برخاست لباس ارتشی اش را مرتب کرد و به تماشای انبوه مردم که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد . او به دنبال دختری می گشت که چهره او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می شناخت دختری با یک گل سرخ . از سیزده ماه پیش دلبستگی‌اش به او آغاز شده بود. از یک کتابخانه مرکزی در فلوریدا, با برداشتن کتابی از قفسه ناگهان خود را شیفته و مسحور یافته بود, اما نه شیفته کلمات کتاب بلکه شیفته یادداشتهایی با مداد, که در حاشیه صفحات آن به چشم می‌خورد .دست خطی لطیف که بازتابی از ذهنی هوشیار و درون بین و باطنی ژرف داشت در صفحه اول ” جان” توانست نام صاحب کتاب را بیابد: “دوشیزه هالیس می نل” . با اندکی جست و جو و صرف وقت او توانست نشانی دوشیزه هالیس را پیدا کند.
” جان ” برای او نامه ای نوشت و ضمن معرفی خود از او درخواست کرد که به نامه نگاری با او بپردازد . روز بعد جان سوار کشتی شد تا برای خدمت در جنگ جهانی دوم عازم شود .در طول یکسال و یک ماه پس از آن , آن دو به تدریج با مکاتبه و نامه نگاری به شناخت یکدیگر پرداختند . هر نامه همچون دانه ای بود که بر خاک قلبی حاصلخیز فرو می افتاد و به تدریج عشق شروع به جوانه زدن کرد .​
” جان ” درخواست عکس کرد ولی با مخالفت ” میس هالیس ” روبه رو شد . به نظر هالیس اگر ” جان ” قلبا به او توجه داشت دیگر شکل ظاهری اش نمی توانست برای او چندان با اهمیت باشد . ولی سرانجام روز بازگشت ” جان ” فرارسید آن ها قرار نخستین ملاقات خود را گذاشتند : ۷ بعد الظهر در ایستگاه مرکزی نیویورک . هالیس نوشته بود : تو مرا خواهی شناخت از روی گل سرخی که بر کلاهم خواهم گذاشت .
بنابراین راس ساعت ۷ بعدالظهر ” جان ” به دنبال دختری می گشت که قلبش را سخت دوست می داشت اما چهره اش را هرگز ندیده بود . ادامه ماجرا را از زبان خود جان بشنوید :
” زن جوانی داشت به سمت من می‌آمد, بلند قامت و خوش اندام, موهای طلایی‌اش در حلقه‌های زیبا کنار گوش‌های ظریفش جمع شده بود , چشمان آبی رنگش به رنگ آبی گل ها بود , و در لباس سبز روشنش به بهاری می مانست که جان گرفته باشد . من بی اراده به سمت او قدم برداشتم , کاملا بدون توجه به این که او آن نشان گل سرخ را بر روی کلاهش ندارد . اندکی به او نزدیک شدم . لب هایش با لبخند پرشوری از هم گشوده شد , اما به آهستگی گفت ” ممکن است اجازه دهید عبور کنم ؟ ” بی‌اختیار یک قدم دیگر به او نزدیک شدم ودر این حال میس هالیس را دیدم . تقریبا پشت سر آن دختر ایستاده بود زنی حدودا ۴۰ ساله با موهای خاکستری رنگ که در زیر کلاهش جمع شده بود . اندکی چاق بود و مچ پایش نسبتا کلفتش توی کفش های بدون پاشنه جا گرفته بودند
دختر سبز پوش از من دور می شد , من احساس کردم که بر سر یک دوراهی قرارگرفته ام . از طرفی شوق وتمنایی عجیب مرا به سمت آن دختر سبز پوش فرا میخواند و از سویی علاقه ای عمیق به زنی که روحش مرا به معنای واقعی کلمه مسحور کرده بود , به ماندن دعوتم می کرد .
او آن جا ایستاده بود با صورت رنگ پریده و چروکیده اش که بسیار آرام و موقر به نظر می رسید وچشمانی خاکستری و گرم که از مهربانی می درخشید . دیگر به خود تردید راه ندادم . کتاب جلد چرمی آبی رنگی در دست داشتم که در واقع نشان معرفی من به حساب می آمد , از همان لحظه فهمیدم که دیگر عشقی در کار نخواهد بود , اما چیزی به دست آورده بودم که ارزشش حتی از عشق بیشتر بود , دوستی گرانبهایی که می توانستم همیشه به آن افتخار کنم .​
به نشانه احترام و سلام خم شدم و کتاب را برای معرفی خود به سوی او دراز کردم . با این .وجود وقتی شروع به صحبت کردم از تلخی ناشی از تاثری که در کلامم بود متحیر شدم .
من ” جان بلانکارد” هستم و شما هم باید دوشیزه می نل باشید . از ملاقات شما بسیار خوشحالم . ممکن است دعوت مرا به شام بپذیرید؟ چهره آن زن با تبسمی شکیبا از هم گشوده شد و به آرامی گفت: فرزندم من اصلا متوجه نمی‌شوم! ولی آن خانم جوان که لباس سبز به تن داشت و هم اکنون از کنار ما گذشت از من خواست که این گل سرخ را روی کلاهم بگذارم و گفت اگر شما مرا به شام دعوت کردید باید به شما بگویم که او در رستوران بزرگ آن طرف خیابان منتظر شماست . او گفت که این فقط یک امتحان است !
تحسین هوش و ذکاوت میس می نل زیاد سخت نیست !
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
[h=1]داستان آموزنده از شیوانا “تحمل درد عشق”[/h]

روزی شیوانا پیر معرفت یکی از شاگردانش را دید
که زانوی غم بغل گرفته و گوشه ای غمگین نشسته است.
شیوانا نزد او رفت و جویای حالش شد…
شاگرد لب به سخن گشود و از بیوفایی یار صحبت کرد
و اینکه دختر مورد علاقه اش به او جواب منفی داده
و پیشنهاد ازدواج دیگری را پذیرفته است !
شاگرد گفت که سالهای متمادی عشق دختر را در قلب خودحفظ کرده بود
و بارفتن دختر به خانه مرد دیگر او احساس می کند
باید برای همیشه باعشقش خداحافظی کند.
شیوانا با تبسم گفت :
اما عشق تو به دخترک چه ربطی به دخترک دارد!؟
شاگرد با حیرت گفت:
ولی اگر او نبود این عشق و شور و هیجان هم در وجود من نبود!؟
شیوانا با لبخند گفت:
چه کسی چنین گفته است؟! تو اهل دل و عشق ورزیدن هستی
و به همین دلیل آتش عشق و شوریدگی دل تو را هدف قرار داده است.
این ربطی به دخترک ندارد. هرکس دیگر هم جای دختر بود
تو این آتش عشق را به سمت او می فرستادی.
بگذار دخترک برود! این عشق را به سوی دختر دیگری بفرست.
مهم این است که شعله این عشق را در دلت خاموش نکنی .
معشوق فرقی نمی کند چه کسی باشد!
دخترک اگررفت با رفتنش پیغام داد که لیاقت این آتش ارزشمند را ندارد.
چه بهتر!
بگذار او برود تا صاحب واقعی این شور و هیجان
فرصت جلوه گری و ظهور پیدا کند! به همین سادگی!
 

eliot -esf

کاربر فعال مهندسی کشاورزی , گیاهپزشکی
کاربر ممتاز
بابا خسته شدیم از این همه متن نغز !! از خودتون بگین اگه راست میگین نه کپی و پیس !!! خدایش خودتون حوصله دارین بخونین ؟؟!!
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
این هم یک خطای چشم جالب

وقتی به این دایره ها نگاه می کنی حرکت نمی کنند


 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
بابا خسته شدیم از این همه متن نغز !! از خودتون بگین اگه راست میگین نه کپی و پیس !!! خدایش خودتون حوصله دارین بخونین ؟؟!!
همه مثل شما با استعداد نيستند كه\ من خودم شعر ميگم\ ولي شعرامو نميزارم.در مرحله چاپه.ولي منم جاي شما باشم حوصله ندارم به خدا راست ميگي\ خوب چيكار كنيم\ من خودم موضوعاتي كه ميزارم بيشتر شعر ميزارم ديگران استفاده كنند\ وگرنه خودم از داستانو اين حرفا بيزارم.
 

azita kh

عضو جدید
سلام
واقعا وحشیانه ترین کار ممکن رو انجام داد بهتر دعا کنیم دیگه کسی به خودش اجازه همچین کاری رو نده.
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
واقعا وحشیانه ترین کار ممکن رو انجام داد بهتر دعا کنیم دیگه کسی به خودش اجازه همچین کاری رو نده.
دوست عزيز سلام
ببخشيد منظورتونو من و ديگران البته فكر ميكنم متوجه نشديم\ شما براي نقل و قول اون موضوع رو بياريد و بعد نظر بديد كه من نوعي يا ديگران متوجه بشيم نسبت به كدوم موضوع شما ناراحت شديد.....
از كلمه قشنگ تر با لطافت ترم ميشه استفاده كرد دوست عزيز\ من قصد ناراحت كردنتونو نداشتم با اين صحبتها. ممنونم نماز روزهاتونم قبول.
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
از سوسک می ترسیم از له کردن شخصیت دیگران مثل سوسک نمی ترسیم.

از عنکبوت می ترسیم از اینکه تمام زندگیمون تار عنکبوت ببنده نمی ترسیم.

از شکستن لیوان می ترسیم از شکسته دل آدما نمی ترسیم.

از اینکه بهمون خیانت کنند می ترسیم از خیانت کردن به دیگران نمی ترسیم.
 

Mali Joon

عضو جدید
اگر میدانی در این جهان کسی هست که با دیدنش رنگ رخسارت تغییر میکند و صدای قلبت ابرویت را تاراج میبرد مهم نیس که او مال تو باشد یا نه مهم این است که


فقط باشد


زندگی کند

ارام باشد
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
اگر میدانی در این جهان کسی هست که با دیدنش رنگ رخسارت تغییر میکند و صدای قلبت ابرویت را تاراج میبرد مهم نیس که او مال تو باشد یا نه مهم این است که


فقط باشد


زندگی کند

ارام باشد

بله//میدونم//
قصه منه///
نفرین به کسی که نخواست منو تو ما بشویم...

حکایت اینه...
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
به//عاشق این ترانه از معین جونم//روزی چندبار چندین ساله که مدام گوش میکنم///
به به...

بگو که گل نفرستد کسی به خانه ی من
که عطر یاد تو پر کرده آشیانه ی من
تو چلچراغ سعادت فروزه بخت منی
به جای ماه تو پرتو فشان به خانه ی من عزیزم عزیزم
به شوق تو روی تو من زنده ام خدا داند
برای زیستن برای زیستن اینک تویی بهانه ی من
صدام کن ای صداقت پیشه بی بی گل عتیقه
تمام دلخوشیم اینه که دل با تو رفیقه
صدام کن ای هوای تازه ای عطر رونده
هوا پر شد پر از پرهای رنگین پرنده
بزن بارون بزن خیسم کن آبم کن ترم کن
کمک کن تازه بارون من غریبم پرپرم کن
بزن آتیش به جونم شعله کن خاکسترم کن
بزار سر روی دوشم سایه تو تاج سرم کن
تو عاشق پیشه ای همیشه ای محشر به پا کن
منو عاشق ترین آواره ی عالم صدا کن

من از مکتب سراغ قبله ی عشق و گرفتم
تو اینجا تا ابد از عشق مردن را بنا کن
 

Mali Joon

عضو جدید
بزرگترین مصیت برای یک انسان این است که نه سواد کافی برای حرف زدن داشته باشه و نه شعور کافی برای خاموش ماندن.............
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
اگه اون یه نفر دیگه نبود چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


اگه یه موضوع 1سال داقونتون کنه چیکارش میکنین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
1 سال؟
4 سال///
نامردی میکردمو اسید می پاشیدم؟نه هرگز///
لذتش به نرسیدنه///
خدا کریمه///
هرچی باشه باعث ترقی و پیشرفتم شده ناخوداگاه///
یه آب بندی شدم که حد نداره///
چو میگذرد غمی نیست//
آرزویم خوشبختی اوست//آمین
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
کس نمیداند در این بحر عمیق / سنگ ریزه قیمت دارد یا عقیق
من همین دانم که در این روزگار / هیچ چیز ارزش ندارد جز رفیق
فقطم رفيق با معرفت....
دم دوستاي با معرفتم گرم\ حامد جان\ رضا جان \نيما جان\ آقاي وفايي عزيز‌\ سميه عزيزم.
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
1 سال؟
4 سال///
نامردی میکردمو اسید می پاشیدم؟نه هرگز///
لذتش به نرسیدنه///
خدا کریمه///
هرچی باشه باعث ترقی و پیشرفتم شده ناخوداگاه///
یه آب بندی شدم که حد نداره///
چو میگذرد غمی نیست//
آرزویم خوشبختی اوست//آمین
هنوز عاشقشي كه داري بهش فكر ميكني؟ لياقت ميخواست\ اون لياقت تو رو نداشت\ بگذر\ و زندگي كن\ با هركس كه دوست داري\ نه با دلت با عقلت.....
منم بخشيدمش ولي خدا نميبخشتش مهم اينه.......
عشق يعني كشك و من تجربه كردم اين كشكو......
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
من 10 ساله كه داغون شدم\1سال چيه 4سال چيه\ من تجربه كردم
من سوختم \من مردمو زنده شدم
كي شنيد\ كي ديد\كي درك كردهيچي و هيچي
هرچقدر هم كه دلت داغون باشه كسي نيست كه درك كنه\ و نميخوام كسي منو درك كنه چون واقعا سخته\
ولي الان با تمام اتفاقات بد و خوب كه برام افتاد خوشحالم كه مجردم\ و عاشق مجرديم عاشق مجردي......
احساس كنيد بهترين هستيد كه خدا صلاح دونست اين باشيد من به دركش و تجربش رسيدم\ و اميدوارم به تمام كساني كه اين دردو كشيدن خدا فقط بهشون صبر بده... و استقامت.
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
مطمئنا ً شما هم اين ضرب المثل را شنيده ايد كه ميگويد :

« بر خر مگس معركه لعنت »

بندۀ حقير سراپا تقصير اين لعنت را بجان ميخرم . اما چرا هركه از راه ميرسد لعن و نفرينش را نثار روح بي فتوح جناب مستطاب خرمگس ميكند خود طوماريست كه سر دراز دارد . اما قصد اين نيست كه وقت شما عزيزان را با لاطائلات و توجيحات بيهوده تلف كنم ، چون « وقت طلاست » و اين يكي را بنده به شخصه و بشدت باور دارم . در عرض يك ثانيه ميتوان ميلياردهارا جابجا كرد بطوري كه آب هم از آب تكان نخورد . قبول نداريد ؟
كافيست كمي آن سر مبارك را چرخانده و دورو ورتان را يك نگاه گذرا بيندازيد نگران نباشيد با يك نگاه اتفاقي نمي افتد زيرا هميشه گفته اند :
« يك نظر حلال است »
بگذريم كه براي بعضيها يك نظر و دو نظر ندارد . مفت باشد باقيش ....
خلاصه از گپ و گفت اصليمان خارج نشويم . براي دريافت دلايل لعن اين آفريدۀ خداوند از سوي بشر ـ چون حكمت خدا كه بي دليل نميشود ـ كافيست نگاهي به شمايل و خصوصيات ايشان بيندازيم :
«خرمگس حشره ايست سياه رنگ كه در طول سينه اش خطوطي ديده ميشود و مخصوصا ً از چشمان درشتش بزودي ميتوان اورا شناخت . خرمگس خرطومي دارد كه به پنج دشنۀ بران مجهز است و با آن ميتواند محكمترين و ضخيمترين پوستهارا سوراخ كند . مشخصۀ بارز خرمگس بيحيايي و سماجت اوست »
متوجه شديد چشمان درشت و سماجت خرمگس براي من و شمايي كه راه خود را ميرويم و گندم خودرا آرد ميكنيم چندان دردسر ساز نيست ، اما هستند كساني كه حضور دو چشم مزاحم خيلي باب طبعشان نيست . اينگونه اشخاص بودند كه حشرۀ بيچاره را مورد لعن و نفرين قرار دادند .
حالا براي بنده كه توفير نميكند ، پاي هر جور لعنتش هم ايستاده ام . البته ابوی گرام جون حال و حوصلۀ دردسر و بالا پايين رفتن هاي بيهوده را ندارند بنده را همين ابتدا داغ فرمودند كه : « از شرط ادب خارج نمي شوي ، حرف مفت نمي زني ، با خيلي ها هم كار نداري و .... » مخلص كلام آنكه ، خرطوم بران مارا يكسره از جا كندند و گذاشتند لب هره . البت آنجا جايش بهتر است چون خر طومي كه قرار نيست بگزد همان بهتر كه لب طاقچه باشد ، حد اقل بدر دكور كه ميخورد . خلاصه سرتان رادر نياورم اينهارا گفتم كه بدانيد قرار نيست در نوشته هاي بنده چيز دندان گيري نصيبتان شود . آنهاي هم كه ميترسند نكند يك وقتي ما ور مفت بزنيم بعضي كارهاشان رو شود خيالشان تخت مابكسي نميگوييم كه مثلا ً فلان كس با بهمان كس تباني كرده و چه وچه .
فقط حالا كه ما نجابت ميكنيم مخارج نجابتمان فرامش نشود كه زندگي بد جوري خرج دارد .
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
مطمئنا ً شما هم اين ضرب المثل را شنيده ايد كه ميگويد :

« بر خر مگس معركه لعنت »

بندۀ حقير سراپا تقصير اين لعنت را بجان ميخرم . اما چرا هركه از راه ميرسد لعن و نفرينش را نثار روح بي فتوح جناب مستطاب خرمگس ميكند خود طوماريست كه سر دراز دارد . اما قصد اين نيست كه وقت شما عزيزان را با لاطائلات و توجيحات بيهوده تلف كنم ، چون « وقت طلاست » و اين يكي را بنده به شخصه و بشدت باور دارم . در عرض يك ثانيه ميتوان ميلياردهارا جابجا كرد بطوري كه آب هم از آب تكان نخورد . قبول نداريد ؟
كافيست كمي آن سر مبارك را چرخانده و دورو ورتان را يك نگاه گذرا بيندازيد نگران نباشيد با يك نگاه اتفاقي نمي افتد زيرا هميشه گفته اند :
« يك نظر حلال است »
بگذريم كه براي بعضيها يك نظر و دو نظر ندارد . مفت باشد باقيش ....
خلاصه از گپ و گفت اصليمان خارج نشويم . براي دريافت دلايل لعن اين آفريدۀ خداوند از سوي بشر ـ چون حكمت خدا كه بي دليل نميشود ـ كافيست نگاهي به شمايل و خصوصيات ايشان بيندازيم :
«خرمگس حشره ايست سياه رنگ كه در طول سينه اش خطوطي ديده ميشود و مخصوصا ً از چشمان درشتش بزودي ميتوان اورا شناخت . خرمگس خرطومي دارد كه به پنج دشنۀ بران مجهز است و با آن ميتواند محكمترين و ضخيمترين پوستهارا سوراخ كند . مشخصۀ بارز خرمگس بيحيايي و سماجت اوست »
متوجه شديد چشمان درشت و سماجت خرمگس براي من و شمايي كه راه خود را ميرويم و گندم خودرا آرد ميكنيم چندان دردسر ساز نيست ، اما هستند كساني كه حضور دو چشم مزاحم خيلي باب طبعشان نيست . اينگونه اشخاص بودند كه حشرۀ بيچاره را مورد لعن و نفرين قرار دادند .
حالا براي بنده كه توفير نميكند ، پاي هر جور لعنتش هم ايستاده ام . البته ابوی گرام جون حال و حوصلۀ دردسر و بالا پايين رفتن هاي بيهوده را ندارند بنده را همين ابتدا داغ فرمودند كه : « از شرط ادب خارج نمي شوي ، حرف مفت نمي زني ، با خيلي ها هم كار نداري و .... » مخلص كلام آنكه ، خرطوم بران مارا يكسره از جا كندند و گذاشتند لب هره . البت آنجا جايش بهتر است چون خر طومي كه قرار نيست بگزد همان بهتر كه لب طاقچه باشد ، حد اقل بدر دكور كه ميخورد . خلاصه سرتان رادر نياورم اينهارا گفتم كه بدانيد قرار نيست در نوشته هاي بنده چيز دندان گيري نصيبتان شود . آنهاي هم كه ميترسند نكند يك وقتي ما ور مفت بزنيم بعضي كارهاشان رو شود خيالشان تخت مابكسي نميگوييم كه مثلا ً فلان كس با بهمان كس تباني كرده و چه وچه .
فقط حالا كه ما نجابت ميكنيم مخارج نجابتمان فرامش نشود كه زندگي بد جوري خرج دارد .
منظورتون از اين موضوع چيه!خوبه آدم يه ذره ادب داشته باشه\ واقعا كه\
متاسفانه منظور تونو متوجه شدم اميدوارم اشتباه كرده باشم وگرنه!!!!!؟؟؟؟
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا