زمزمه های دلتنگی(کلبه کوچک دل...)

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو را افسون چشمانم ز ره برده ست و می دانم
چرا بیهوده می گویی دل چون آهنی دارم
نمی دانی نمی دانی که من جز چشم افسونگر
در این جام لبانم باده مرد افکنی دارم
چرا بیهوده می کوشی که بگریزی ز آغوشم
از این سوزنده تر هرگز نخواهی یافت آغوشی
نمی ترسی نمی ترسی نمی ترسی که بنویسند نامت را
به سنگ تیره گوری شب غمناک خاموشی
بیا دنیا نمی ارزد به این پرهیز و این دوری
فدای لحظه ای شادی کن این رویای هستی را
لبت را بر لبم بگذار کز این ساغر پر می
چنان مستت کنم تا خود بدانی قدر مستی را
تو را افسون چشمانم ز ره برده است و می دانم
که سر تا پا به سوز خواهشی بیمار می سوزی
دروغ است این اگر پس آن دو چشم راز گویت را
چرا هر لحظه بر چشم من دیوانه می دوزی
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
سوختم باران بزن شايد تـو خاموشم کنـي
شايد امشب سوزش اين زخم ها را کم کني
آه باران من سراپاي وجودم آتـش اســت
پس بزن بـاران بزن شايد تـو خـاموشم کني

 

hamidsafa

اخراجی موقت
از آن نامهربانیهای این دنیای بی رحم و از آن احساس های همچو آهوی رمیده کز روان پاک من امشب پریده رفته یکسویی که گویی آن مکانی دیگر از این جان من کز لب رسیده طاقتم گویی تمام از سر پریده من بماندم در میان این همه مار خزیده میدوم اما کجا از پا بریده دور میمانم ولی آخر که چه دل را خریده میکنم گریه ولی افسوس که قلبم لهیده ای خدا آخر چرا اینگونه این دنیا پلیده آری آیم سوی تو امشب لعینه خودکشی راه یقینه

هر چی اومد تو ذهنم نوشتم.گیر ندین.
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
می توانم

اين همه بار را به دوش تنهاییم بکشم ...

و آواره آرزو های بی سرانجام شوم !

می توانم

به همین سادگی باشم ...

تعجب نکن !

خیال را برای همین شبهای دلتنگی گذاشته اند ...

سوسوی چراغ

و خنکای پنجره را

و قدری خستگی را که لابد

با همان خواب و خیال آشنا

درخواهد شد ...!
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر چه خالی از اندیشه ی بهارنبودم
ولی بهار تو را هم در انتظار نبودم
یقین نداشتم اما چرا دروغ بگویم
که چشم در رهت ای نازنین سوار نبودم ؟
به یک جوانه ی دیگر امید داشتم اما
به این جوانی دیگر ، امیدوار نبودم
به شور و سور کشاندی چنان مرا که بر آنم
که بی تو هرگز از این پیش ،‌سوگوار نبودم
خود آهوانه به دام من آمدی تو وگرنه
من این بهار در اندیشه ی شکار نبودم
تو عشق بودی و سنگین می آمدی و کجا بود
که در مسیل تو ، ای سیل بی قرار نبودم
مثال من به چه ماند ؟ به سایه ای که چراغت
اگر نبود ،‌ به دیواره های غار نبودم
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مرگ سپيده

دست در سيمين دست ناتوان ماه
تنها روی پلکان خانه
در ژرفنای رودی سياه
سوی بيشه بی‌حصار گود
سرانجام سيه‌چال مرطوب دهان کبوتری سپيد
آب آخرين
آب آخرين
برق تيز سرخ تيغها
و خون خوشرنگ زلالی که در شفق خواهد ريخت
من مرگ نازنينان را دوست ندارم
من مرگ نازنينان را دوست ندارم

جلبرگ سبز غمی در مشت
موی تارم بسته به سنگ و قلماسنگ
در ژرفنای رودی سياه
تنها روی پلکان خانه.
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از باغ می برند چراغانی ات کنند

تا کاج جشن های زمستانی ات کنند

پر کرده اند صبح تو را ابرهای تار

تنها به این بهانه که بارانی ات کنند

یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند

این بار می برند که زندانی ات کنند

یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست

از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند!

ای گل گمان نکن به شب جشن می روی

شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست

گاهی نشانه ایست که قربانی ات کنند


فاضل نظری
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
... و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من - دل مغرورم - پرید و پنجه به خالی زد
که عشق - ماه بلند من - ورای دست رسیدن بود
 

hamideh vf

عضو جدید
کاربر ممتاز
دارم از درد هی شعر می بافم
خودم را قلاب می کنم به شب
و آنقدر پنجره می دوزم که
نمی فهمم کِی ...
حالا قلابم بزرگتر شده
و درد دارد مرا می بافد ....
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
رفتی می دونم باید باور کنم اما...
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ورنه از دردت جهان را بسوزانم چو شمع
امروز هم خداحافظ تا فردا چی پیش میاد....
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
سکوت ... سکوت و سکوت !

در خانه نه صدایی هست و نه حتی نگاه سردی ...

تنها این آینه است که اثبات می کند هستم !

وجودم انگار سالهاست طلسم شده ٬

نه می بینم و نه می شنوم !

تنها گاهی آهی از سر تسلیم می کشم ...!


 

hamideh vf

عضو جدید
کاربر ممتاز
مسیر خانه ات را از حافظه کفش هایم پاک کرده ام، غمگین مباش!

خودت هم میدانی، همیشه عکس تکی تو زیباتر یود ...
زیبایی تو و خستگی این دیوار که به هر حال به من تکیه داده است!
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باران میبارد امشب دلم غم دارد امشب.
آرام جان خسته
ره میسپارد امشب.
در نگاهت مانده چشمم.شاید از فکر سفر برگردی امشب
از تو دارم یادگاری سردیه این بوسه را پیوسته بر لب.
قطره قطره اشک چشمم میچکد با نم نم باران به دامن
بسته ای بار سفر را با تو ای عاشق ترین بدکرده ام من....
 

زيگفريد

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوباره بي دل و بي صبر و بي نمك شده ام
درست مي گويي شكل آدمك شده ام

زمين مرده تنم را نمي كشد در خويش
اسير جاذبه گردش فلك شده ام

دلم شكست و نشد مثل روز اول، صاف
دچار سكته قلبي، دچار شك شده ام

«سفر بخير» بگو صبح مي رود با باد
رفيق نيمه شب هر چه قاصدك شده ام

دلم چقدر شده باز و بسته اين مدت
شبيه دايره توي مردمك شده ام

مرا كنار غزل هاي انبيا ببريد
چقدر عاشق صحرا و ني لبك شده ام

زمانه مشت به من زد گذشت و يادم رفت
دوباره محتاج سيلي و كتك شده ام

بگو تمام نويسنده ها قلم بزنند
كه با مجله قلب تو مشترك شده ام

 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوش وقت سحر از غصه ترك مي خوردم

كاهنان شعبده در كار خدا مي كردند

سر چنگيز به خون خفته لامذهب را

از تن زخمي زرتشت جدا مي كردند
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگي را نفسي ارز ش غم خوردن نيست
و دلم بس تنگ است
بي خيالي سپر هر درد است
بازهم ميخندم
آنقدر ميخندم که غم از دل برود...
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
رو سر بنه به بالین ، تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد بینوا کن

ماییم و موج یودا ، شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشای ، خواهی برو رها کن
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
در هر دشتي که لاله‌زاري بوده‌ست
از سرخي خون شهرياري بوده‌سـت
هر شاخ بنفـشـه کز زمين ميرويد
خالي است که بر رخ نگاري بوده‌ست
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
عاشقانه به فووتهای کسی
پشت گوشی جواب می دادم
تا سحر گریه های زیر پتو
به شبم قرص خواب می دادم
جبر می گفت که فرو بروم:
چکمه ای نا امید در گل باش!
برف یکریز و سرد می بارید
مادرم گریه کرد:عاقل باش!
بادبادک فروش غمگینم
هستی ام را به باد دادم...باد...
کاری از عشق بر نمی اید
مرگ ما را نجات خواهد داد
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
من دلم برای آن شب قشنگ
من دلم برای جاده ای که عاشقانه بود
آن سیاهی و
سکوت
چشمک ستاره های دور
من دلم برای " او " گرفته است...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
من دلم برای آن شب قشنگ
من دلم برای جاده ای که عاشقانه بود
آن سیاهی و
سکوت
چشمک ستاره های دور
من دلم برای " او " گرفته است...


آه يکی بود يکی نبود
يه عاشقی بود که يه روز
بهت می گفت دوست داره
آخ که دوست داره هنوز

دلم يه ديوونه شده
واست بی آزاره هنوز
از دل ديوونه نترس
آخ که دوست داره هنوز
وای که دوست داره هنوز

شب که می شه به عشق تو غزل غزل صدا می شم
ترانه خون قصه ی تموم عاشقا می شم

گفتی که با وفا بشم
سهم من از وفا تويی
سهم من از خودم تويی
سهم من از خدا تويی

گفتی که دلتنگی نکن
آخ مگه می شه نازنين
حال پريشون منو
نديدی و بيا ببين

شب که می شه به عشق تو غزل غزل صدا می شم
ترانه خون قصه ی تموم عاشقا می شم ...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو را گم كردم در بي سرانجامي يك زندگي
بسان كودكي راه گم كرده
هراسان و آشفته اينسو و آنسو دويدم
از گذر ماهها و سالها گذشتم بي هيچ نشاني از تو
هر روز آفتابي
تمام كوچه پس كوچه ها را بيتابانه و بيقرار به دنبال ردپايي از تو كاويدم
هر روز باراني
پشت پنجره هاي يادت ايستادم و به خاطرات تو كه سيل آسا بر ذهنم ميباريد انديشيدم
چه بيهوده!.......
اما اميد يافتن تو
هنوز در دلم زنده است
و ميدانم كه تو را باز خواهم يافت
شايد در يك روز باراني
كه سراپا خيس به زير چتر من پناه مياوري
يادريك روز آفتابي
كه حين عبور از كنار هم به يكديگر تنه ميزنيم
چه كسي اول خواهد گفت:ببخشيد؟....

بيگمان تو را باز خواهم يافت
 

mahastii

عضو جدید
من با عجله دارم همه جا سرک می کشم آخه تازه واردم ولی همون یه کمی هم که از این حرف های خوشگل خوشگل خوندم خیلی باحال بود :w40:
دمت گرم جیگر ;)
 

VRWH

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی کمی دورتر

گناه این است که زنی سیب دوست دارد

چه انتظاریست که امروز

دوست داشتن تو

که فلسفه ی سیبی

پاداشی عاشقانه به دنبال داشته باشد
 

ندا_ب

عضو جدید
خیلیقشنگ بود من چه طوری میتونم در این قسمت عضو بشم؟
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]آدمک آخر دنیاست ... بخند...[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]آدمک مرگ همينجاست ... بخند... [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]دستخطي که تو را عاشق کرد ... [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]شوخي کاغذي ماست ... بخند ... [/FONT]

آدمک بد نشوی گریه کنی...
گریه دنیا سراب است بخند...

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]فکر کن درد تو ارزشمند است ... [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]فکر کن گريه چه زيباست... بخند ... [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]صبح فردا به شبت نیست که نیست ... [/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]تازه انگار که فرداست ... بخند... [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]آن خدايي که بزرگش خواندي ...[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]به خدا مثل تو تنهاست ... بخند ... [/FONT]

 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
برخیز با من
هیچ ** بیشتر از من
نمی خواهد سر به بالشی بگذارد
که پلک های تو در آن
درهای دنیا را به روی من می بندند.

آنجا من نیز می خواهم
خونم را
در حلاوت تو
به دست خواب بسپارم.
اما برخیز،
برخیز،
برخیز با من
و بگذار با هم برویم
برای پیکار رویارویدر تارهای عنکبوتی دشمن،
بر ضد نظامی که گرسنگی را تقسیم می کند،
بر ضد نگون بختیٍ سامان یافته.

برویم،
و تو ستاره من،
در کنار من،
سر بر آورده از گٍل و خاک من،
تو بهار پنهان را خواهی یافت
و در میان آتش
در کنار من،
با چشمان وحشی خود،
پرچم من را بر خواهی افروخت.


پابلو نرودا
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
فرياد از اين سکوت
از اين اسارت آزاد

از اين شادي بي روح غمگسار
از اين ناباورانه روز تاريک
اگرمن بي روح ترين مردم اين شهرم
براي خودم روزگاري غروري داشتم
يک غرور ساده
يک غرورپر از لطافت کودکانه ي باران
پر از بوي خاک باران خورده
غرورم را چه دوست مي داشتم
وقتي بي شام شبانه
سر بر بالين غرور مي گذاشتم
وقتي که عشق شبانه ام را در روز مي نوشتم
وقتي نقاشيم را با نگاه معصوم کودکانه ام رنگ مي کردم
حال فرياد نوازد سکوت را
ديگر از فرياد نفرت دارم
فرياد يک نگاه نگاه پر از التهاب
نگاهي پر از سياهي افسونگر شبانه
غرورم را با يک نگاه شکستم
فرياد يک سکوت
سکوت يک انزوا
انزوا يک غم
غم يک تنهايي
تنهايي يک رويا
رويا يک باور
باور يک خاطره
خاطره يک دوستی
 
بالا