زمزمه های دلتنگی(کلبه کوچک دل...)

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
زاهدا من که خراباتی و مستم به تو چه
ساغر و باده بود بر سر و دستم به تو چه
تو اگر گوشه ی محراب نشستی صنمی گفت چرا
من اگر گوشه ی میخانه نشستم به تو چه
آتش دوزخ اگر قصد تو و ما بکند
تو که خشکی چه به من ، من که تر هستم به تو چه
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
شده ام پرتاب
مثل سنگی که بلغزد بر آب
خطر غرق شدن
مثل یک دایره دور سر من می چرخد
می روم لغزان - لغزان ، تا دور
لب آب
وزغی می خندد
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
دفتر خاطرات به چه کارم می آید؟

وقتی که شب ها

به این امید می خوابم

که فردا

امروز یادم نباشد
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم
از شیشه نبودیم که از سنگ بمیریم
تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبیم
شاید که خدا خواست
که دلتنگ بمیریم...
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
در اين‌جا چار زندان است
به هر زندان دوچندان نقب، در هر نقب چندين حجره، در هر حجره چندين مرد در زنجير...
از اين زنجيريان، يک تن، زن‌اش را در تبِ تاريکِ بهتانی به ضربِ دشنه‌يی کشته‌است.
از اين مردان، يکی، در ظهرِ تابستانِ سوزان، نانِ فرزندانِ خود را، بر سرِ برزن، به خونِ نان‌فروشِ سختِ دندان گرد آغشته‌است.
از اينان، چند کس در خلوتِ يک روزِ باران‌ريز بر راهِ رباخواری نشسته‌اند
کسانی در سکوتِ کوچه از ديوارِ کوتاهی به رویِ بام جسته‌اند
کسانی نيم‌شب، در گورهایِ تازه، دندانِ طلایِ مرده‌گان را می‌شکسته‌اند.

من اما هيچ کس را در شبی تاريک و توفانی نکشته‌ام
من اما راه بر مردِ رباخواری نبسته‌ام
من اما نيمه‌هایِ شب ز بامی بر سرِ بامی نجسته‌ام.




در اين‌جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب، در هر نقب چندين حجره، در هر حجره چندين مرد در زنجير...
در اين زنجيريان هستند مردانی که مردارِ زنان را دوست می‌دارند.
در اين زنجيريان هستند مردانی که در رويای‌ِشان هر شب زنی در وحشتِ مرگ از جگر برمی‌کشد فرياد.

من اما، در زنان چيزی نمی‌يابم‌ ــ گر آن همزاد را روزی نيابم ناگهان، خاموش‌ــ
من اما، در دلِ کُهسارِ روياهایِ خود، جز انعکاسِ سردِ آهنگِ صبورِ اين علف‌هایِ بيابانی که می‌رويند و می‌پوسند و می‌خشکند و می‌ريزند، با چيزی ندارم گوش.

مرا گر خود نبود اين بند، شايد بامدادی، هم‌چو يادی دور و لغزان، می‌گذشتم از ترازِ خاکِ سردِ پست...
جرم اين است!
جرم اين است!



زندانِ موقتِ شهربانی، ۱۳۳۶
<< Previous Poem Next Poem >>
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خیلی وقته دیگه بارون نزده
رنگ عشق به این خیابون نزده
خیلی وقته ابری پرپر نشده
دل آسمون سبکتر نشده
مه سرد رو تن پنجره ها
مثل بغض توی سینه منه
ابر چشمام پر اشکه ای خدا
وقتشه دوباره بارون بزنه
خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده
خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده
بعد تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست
کوه غصه از دلم رفتنی نیست
حرف عشق تو رو من با کی بگم
همه حرفا که آخه گفتنی نیست
خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده
خیلی وقته دیگه بارون نزده
رنگ عشق به این خیابون نزده
خیلی وقته ابری پرپر نشده
دل آسمون سبکتر نشده
مه سرد رو تن پنجره ها
مثل بغض توی سینه منه
ابر چشمام پر اشکه ای خدا
وقتشه دوباره بارون بزنه
خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده
خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده
بعد تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست
کوه غصه از دلم رفتنی نیست
حرف عشق تو رو من با کی بگم
همه حرفا که آخه گفتنی نیست
خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده
خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده
خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده...
 

زيگفريد

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتمش دل میخری؟ پرسید چند؟

گفتمش دل مال تو تنها بخند.

خنده کرد و دل زدستانم ربود

تا به خود باز امدم او رفته بود

دل زدستش روی خاک افتاده بود

جای پایش روی دل جا مانده بود

:warn:
 

B@CHE +

عضو جدید
کاش احساسم سبکتر ميدويد
توي اين پس کوچه هاي تنگ و تار
کاش از پس کوي يخي
بانگ مي آمد که هشيار .... بيدار

کاش لحظه شومي نبود
هرچه بود...خوبي لطافت....عشق بود....
 

samira3242

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اندوه من انبوه تر از دامن الوند [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بشکوه تر از کوه دماوند غرورم
[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]يک عمر پريشاني دل بسته به مويي است [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تنها سر مويي ز سر موي تو دورم
[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اي عشق به شوق تو گذر مي کنم از خويش [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تو قاف قرار من و من عين عبورم
[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بگذار به بالاي بلند تو ببالم [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]کز تيره ي نيلوفرم و تشنه ي نورم
[/FONT]
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
مي مكم پستان شب را
وز پي رنگي به افسون تن نيالوده
چشم پرخاكسترش را با نگاه خويش مي كاوم.
***
از پي نابودي ام، ديري است
زهر مي ريزد به رگ هاي خود اين جادوي بي آزرم
تا كند آلوده با آن شير
پس براي آن كه رد فكر او را گم كند فكرم،
مي كند رفتار با من نرم.
ليك چه غافل!
نقشه هاي او چه بي حاصل!

نبض من هر لحظه مي خندد به پندارش.
او نمي داند كه روييده است
هستي پر بار من در منجلاب زهر
و نمي داند كه من در زهر مي شويم
پيكر هر گريه، هر خنده،
در نم زهر است كرم فكر من زنده،
در زمين زهر مي رويد گياه تلخ شعر من.


سهراب
 

B@CHE +

عضو جدید
گاهی وقتها چقدر ساده عروسک می شویم
نه لبخند می زنیم نه شکایت می کنیم ،
فقط احمقانه سکوت می کنیم ...
چه مغرورانه اشک ریختیم ،
چه مغرورانه سکوت کردیم ،
چه مغرورانه التماس کردیم،
چه مغرورانه از هم گریختیم...
غرور هدیه ی شیطان بود و عشق هدیه ی خداوند...
هدیه ی شیطان را به هم تقدیم کردیم
و هدیه ی خداوند را پنهان کردیم
ای کاش ......
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق تو به تار و پود جانم بسته است
بی روی تو درهای جهانم بسته است
از دست تو خواهم که برآرم فریاد
در پیش نگاه تو زبانم بسته است

 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز




حقیقت تلخ نیست ..........
......... در پس پرده حقیقت هدیه ای باور نکردنی انتظارت را میکشد.



 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه دردیست در میان جمع بودن

ولی در گوشه ای تنها نشستن
برای دیگران چون کوه بودن
ولی در چشم خود آرام شکستن
برای هر لبی شعری سرودن
ولی لب های خود همواره بستن
به رسم دوستی دستی فشردن
ولی با هر سخن قلبی شکستن
 

samira3242

عضو جدید
کاربر ممتاز
كاش

كاش

کاش آدما یه جور دیگه با همدیگه دوست میشدند وقـتی به هـم می رسیدند یـه جور دیگه می خـنـدیـدند

کاش آدما یه جور دیگه با هـم دیگه حرف مـیزدند وقـتی که حرفشون می شد یه جور دیگه داد می زدند

کاش آدما بــلـد بــودنــد مــوسـیـقـی زنـدگــی رو وقـتی با هم می رقصیدند یـه جور دیگه ساز می زدند

کاش آدما بـا هـم دیـگـه صـادق و بـی ریـا بـودنـد وقـتی بـه هم می رسـیـدند مـثـل تـو قـصـه هـا بـودنـد

کاش آدما بـلد بـودنـد کـه چـه جـوری شـنـا کـنـنـد تـو دریـای زنـدگـیـشـون دسـتـه مـاهـیـهـا بـودنـد ......

کاش آدما قـصـه آسـمـونـو از بـر مـی شـدنـد ..... تـو شـبـهـای تـاریـکـشـون مـثـل سـتـاره هـا بـودنـد ...

کاش آدما مـی فـهـمـیـدنـد زنـدگـی دو روز رو .... اون وقـت برای همدیگه بـی شـک یـه سـر پناه بودند:gol:
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب می شود . ستاره ها می آیند

شب تر می شود . ستاره ها چشمک نمی زنند

صبح می شود . آدمها چشمک زنان چراغهای قرمز را رد می کنند !
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شنیدم كه چون قوى زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موجى
رود گوشه اى دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
كه خود در میان غزل ها بمیرد
گروهى بر آنند كاین مرغ شیدا
كجا عاشقى كرد،آنجا بمیرد
شب مرگ از بیم آنجا شتابد
كه از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نكته گیرم كه باور نكردم
ندیدم كه قویى به صحرا بمیرد
چو روزى ز آغوش دریا برآمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریاى من بودى آغوش وا كن
كه می خواهد این قوى زیبا بمیرد
 

samira3242

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتي كه ديگر نبود
من به بودنش نيازمند شدم
وقتي كه ديگر رفت
من در انتظار آمدنش نشستم
وقتي كه ديگر نمي توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتي كه او تمام كرد
من شروع كردم
وقتي او تمام شد
من آغاز شدم
و چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگي كردن ، مثل تنها مردن...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]ای سینه امشب از غمش فریاد کـن فریـاد کـن[/FONT]

[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]وی دیــده انــدر ماتـمـش بیــداد کن بیــداد کـن[/FONT]

[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]ای پنجـه بر در سینـه را دل را از او بیـرون بکش[/FONT]

[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]ایـن صیــد در خـون غـرقــه را آزاد کــن آزاد کــن[/FONT]

[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]ای عشـق غمـگیـن خاطـرم در دل بیفکـن آذرم[/FONT]

[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]ویـــرانــه‌ام را از کــــرم آبــــاد کـــن آبــــاد کـــن[/FONT]

[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]آزرده‌ام خــواهــی چــرا آخــر شــبــی از در درآ[/FONT]

[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]‎ این عاشـق دل خسته را دلشاد کن دلشاد کن ...[/FONT]​
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
به تو میگم که نشو دیونه ای دل
به تو میگم که نگیر بهونه ای دل
من دیگه بچه نمیشم آه دیگه بازیچه نمیشم من دیگه بچه نمیشم دیگه بازیچه نمیشم.

به تو میگم عاشقی ثمر نداره
واسته تو جز غم دردسر نداره
من دیگه بچه نمیشم آه دیگه بازیچه نمیشم من دیگه بچه نمیشم دیگه بازیچه نمیشم.

عقلم و زیر پا گذاشتی رفتی تو من مبتلا گذاشتی رفتی
به غم زمونه ای دل من و جا گذاشتی رفتی

به خدا من رسوا کردی ای دل
همه جا مشتم و وا کردی ای دل

فتنه برپا کردی ای دل
من و رسوا کردی ای دل


می دونم تو دیگه عاقل نمیشی تو دیگه برای من دل نمیشی میدونم تو دیگه عاقل نمیشی تو دیگه برای من دل نمیشی .

من دیگه بچه نمیشم اه دیگه بازیچه نمیشم

به تو میگم که نشو دیونه ای دل به تو میگم که نگیر بهونه ای دل

من دیگه بچه نمیشم اه دیگه بازیچه نمیشم من دیگه بچه نمیشم اه دیگه بازیچه نمیشم

من میگم عاشقی ثمر نداره واسه تو جز غم و دردسر نداره

من دیگه بچه نمیشم اه دیگه بازیچه نمیشم من دیگه بچه نمیشم اه دیگه بازیچه نمیشم
 

yuhana

عضو جدید
کاربر ممتاز
انگشت اشاره من به گذشته هاست ، با کوله باری حسرت وانبانی حرمان سالهای سپری شده دوردستها ، همچنان در راهم ، خاطرات تلخ وشیرینی که چونان سایه ای درکنار من راه میروند ، درکشاکش همه خاطرات همیشه لحظه هائی هست که آزارت میدهند ، لحظه هائی که تورا فراموش نمیکنند ، با بانگی بلند فریادت میزنند ، وتو همچنان میخواهی از آنها بگریزی اگرچه پای رفتن نداری ، رویاهاو خوابهایت سرشار این لحظه ها میشوند ،پر آشفتگیهای آن میشوی ، آن لحظه های آخر رفتن تو...
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان عشق را نالان مکن
باغ جان را تازه و سرسبز دار
قصد این مستان و این بستان مکن
چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن
خلق را مسکین و سرگردان مکن
بر درختی کشیان مرغ توست
شاخ مشکن مرغ را پران مکن
جمع و شمع خویش را برهم مزن
دشمنان را کور کن شادان مکن
گر چه دزدان خصم روز روشنند
آنچ می‌خواهد دل ایشان مکن
کعبه اقبال این حلقه است و بس
کعبه اومید را ویران مکن
این طناب خیمه را برهم مزن
خیمه توست آخر ای سلطان مکن
نیست در عالم ز هجران تلختر
هرچ خواهی کن ولیکن آن مکن
 

yuhana

عضو جدید
کاربر ممتاز
مي خواستم زندگي کنم ، راهم را بستند
ستايش کردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گريستم ، گفتند بهانه است
خنديدم ، گفتند ديوانه است
دنيا را نگه داريد ، مي خواهم پياده شوم
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
مردی درون میکده آمد
گفت : کشمکش پنجاه و پنج
از پشت پیشخوان
مردی به قامت یک خرس
دستی به زیر برد
تق
چوب پنبه را کشید
و بی خیال گفت : مزه ... ؟
مرد گفت : خاک
دستی به ته کفش خویش زد
الکل درون کبودی لیوان ، ترانه خواند
وقتی شمایل بطری
از سوزش عجیب نگهداری
و بوی تند رها شد
آن مرد بی قرار
دست خاکی خود در دهان گذاشت
ناگاه از تعجب این کار
سی و هشت چشم نیمه خمار بسته
باز شد
و شگفتی و تحسین خویش را
مثل ستون خط و خالی سیگار
در چین چهره ی آن مرد گرم
خالی کرد
ناگاه
مردی صدای بمش را
بر گوش پیشخوان آویخت
میهمان من ، بفرمایید
چند لحظه سکوت ، بعد
صدای پر هیبت مردی دگر
فضای دود کافه را شکافت
من شرط را باختم به رفیقم
میهمان من ، بفرمایید
حساب شد
در اوج اضطراب میکده
آن مرد خاکی سکت
پولی مچاله شده
بر چشم پیشخوان گذاشت
و در دو لنگه ی در ، ناپدید شد

 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
برای خودم ...

برای خودم ...

دلخوش بودم که زمستان دارد می رود

و بهار می آید

و این آدم برفی، آب خواهد شد ...

امّا ...

زمستان رفت

و بهار آمد ...

و هنوز

برف می بارید !

و آدم برفی، یخ شد ...!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
همیشه از نگاه تو
باتو عبور می کنم
از اینکه عاشق توام حس غرور می کنم
دوباره با سلام تو
تازه ی تازه می شوم
با نفس ساده تو غرق ترانه می شوم
با تو ستاره می شوم با تو ستاره می شوم با تو ستاره می شوم
از سایه های ملتهب همیشه می گریختم
با رفتن تو هر نفس بغض دوباره می شوم
ناجی شام شوکران با دل عاشقم بمان
به حرمت حضور تو چون تو یگانه می شوم
خانه به خانه دیدمت
همچو فسانه دیدمت
با تو ستاره می شوم با تو ستاره می شوم با تو ستاره می شوم



 

samira3242

عضو جدید
کاربر ممتاز

من ازین زمزمه ها می ترسم
و ازین لحظه ی مبهم
که تو در بارش ِ برف
بی تبسم به غمت می خندی.
من شبیه ِهر روز
که به دنبالِ دلم می گردم
پشت ِ این پنجره
از هرم ِ نفس هایِ زمستان مبهوت...
نقش ِ یک کودک را
با عروسک هایش
می کشم...
دلهره ای شیرین است.
کاش یک جایِ طبیعت
باران دلِ بی رحمی داشت
کاش خورشید کمی غمگین بود
من ازین زمزمه ها می ترسم
و ازین فکر که تو
در همین نزدیکی
نردبانی داری
کاش مهمانی در آن بالاها
روز دیگر باشد
آسمان آبی نیست
جان ِگُل
باور کن.
 

samira3242

عضو جدید
کاربر ممتاز

دست من خالی بود
دل من می ترسید
من گمان می کردم
تا همین جا کافی است
همه از عشق سخن می گفتند
زمزمه می کردم
پل که پشت سر من می ریزد...
پس چرا باید رفت؟؟؟
روز و شب غصه من ابر بارانی فردا بودش
چتر من باز نشد...
لطف باران که نذاشت
گریه ی تلخ مرا گوش کنند
همه ی دلخوشی ام
چند خطی شعر است
من کمی دلگیرم
همه ی ادم ها به دلم می خندند
همه سنگی دارند
که نشان می گیرند
قلب یکدیگر را
غیبت من شاید از سر دلتنگی است
جند سالی است که من منتظرم
پشت در جای دو کفشی مانده
زمزمه می کردم
پل که پشت سر من می ریزد...
پس جرا باید رفت؟؟؟
 
بالا