زمزمه های دلتنگی(کلبه کوچک دل...)

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
چترت را کنار ایستگاهی در مه فراموش کن

خیس و خسته بیا ...

نمیخواهم شاعر باشی

باران باش !
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
کودکی

چیزی مثل بادبادک رها شده از نخ بود ...

آنقدر بالا رفت

تا گم شد !
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو در ماه محو می شوی ...

من محو ماه ...

تو در راه گم می شوی ...

من گمراه !!!
 

mina_1367

عضو جدید
به جست و جوی تو
بر درگاه ِ کوه میگریم،
در آستانه دریا و علف.

به جستجوی تو
در معبر بادها می گریم
در چار راه فصول،
در چار چوب شکسته پنجره ئی
که آسمان ابر آلوده را
قابی کهنه می گیرد.
. . . . . . . . . . . .
به انتظار تصویر تو
این دفتر خالی
تاچند
تا چند
ورق خواهد زد؟
***
جریان باد را پذیرفتن
و عشق را
که خواهر مرگ است.-

و جاودانگی
رازش را
با تو درمیان نهاد.

پس به هیئت گنجی در آمدی:
بایسته وآزانگیز
گنجی از آن دست
که تملک خاک را و دیاران را
از این سان
دلپذیر کرده است!
***
نامت سپیده دمی است که بر پیشانی آفتاب می گذرد
- متبرک باد نام تو -

و ما همچنان
دوره می کنیم
شب را و روز را
هنوز را...
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
سر می کشی قهوه چشمانم را ...

تا ته !

و فالت تلخ می شود ...!
 

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
با تو هستم ای قلم
تو ای همراه و ای همزاد من
سرنوشت هر دومان حیران بازی های زشت سرنوشت
شعر هایم را نوشتی دست خوش
اشک هایم را کجا خواهی نوشت...
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
انگار باید برای همه چیز دلیلی وجود داشته باشد !

شاید هم دارد و من نمی دانم !

اما من می گویم ...

بعضی چیزهای بدون دلیل خودش دلیلی برای روزهاست ...

مثلاً همین دلتنگی ...

من دلم تنگ است

و نمی دانم برای چه دلتنگم ؟!!!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
" آن" را می خواهم

که باید باشد ...

نه

آنکه هست ...

و

" آن" را می بینم

که هست ...

نه

آنکه باید باشد ...

فقط

همین ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر چه فریاد بود در گلو

سنگ شد ...

دریغ و درد

شیشه آسمان نمی شکند ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
کنار تو که می نشینم

یادم میرود سیاهی دنیا را ...

حتی اگر سپید چادر نماز سرم نباشد ...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي بهانه ي بودنم ، از پس پرده ي اشگهايم ....
نامت را فرياد کردم.
طنين صدايم .... چون پژواکي در کوه ....
دوباره به سويم باز گشت .
دوباره بازگشتي ...
نه اين تنها طنين تنهايي هايم بود که دوباره به سويم بازگشتند .
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
تواين روزهاي بي كسي كه هر كي فكر خودشه

من كه بريدم از همه دلم فقط به تو خوشه

وقتي تو هستي دلخوشي بيخودي پرپر نمي شه

دلواپسي دربه دره، چشم منم تر نمي شه

حس قشنگ ما شدن با بودنت تازه مي شه

آخه زير سايه ي تو دلش مي خواد قد بكشه

به جز تو پاي هيچ كسي به فكر من وا نمي شه

شب سياه بي كسي بي تو كه فردا نمي شه

من كه دلم با ديدنت تا آسمون پر مي كشه

اگه يه روزي نباشي طفلكي ديوونه مي شه

من كه دلم با بودنت جون مي گيره تازه مي شه

راستي نگفتي نازنين دل تو هم به من خوشه؟

دلم به بودنت خوشه، دلم به ديدنت خوشه

گلي و پرپر نمي شي ، دلم به چيدنت خوشه
 

سوگل 2

عضو جدید
مینویسم مینویسم از تو تا تن کاغذ من جادارد
با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد
...گریه این گریه اگر بگذارد باتو از روز ازل خواهم گفت
فتح معراج غزل کافی نیست
باتو از اوج غزل خواهم گفت....
مینویسم همه هق هق تنهایی را
تا تو از هیچ به آرامش دریا برسی
تاتو در همهمه همراه سکوتم باشی به حریم خلوت عشق تو تنها برسی
مینویسم همه باتو نبودنها را......
تاتو از خواب مرا به با توبودن ببری
تا تو تکیه گاه امن خستگی هام باشی ...
تا مرا باز به دیدار خود من ببری
مینویسم مینویسم از تو تاتن کاغذ من جادارد
باتو از حادثه ها خواهم گفت
گریه این گریه اگر بگذارد
گریه این گریه اگر بگذارد......
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
نقطه

گاهی

پایان یک سطر

است ...

و گاهی آغاز آن ...

نقطه در ابتدای سطر

دردی است

که در سکوت

می میراند ...!
 

سوگل 2

عضو جدید

"سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کسی یازی
به
اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس ، کز گرمگاه سینه می آید برون ، ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟


مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... ای
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای
منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم
منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم ، دشنام پست آفرینش ، نغمه ی ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم
حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست ، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است.


من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است
حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است."
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
می رویم ...

من برای تو ...

تو برای من ...

و می دانیم ...

جایی « ما» را جا گذاشتیم ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
مي دويم ما
چشم بسته
بدنبال زندگي ...
و نمي دانيم
كه از زندگي جلو زده ايم !
.
.
.
ما از زندگي جلو زده ايم ...
طوري كه او ما را گم كرده است !
و ما خودمان را ...!

 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
میان تاریکی تو را صدا کردم ...

سکوت بود و نسیم

که پرده را می برد ...

در آسمان

ستاره ای می سوخت ...

ستاره ای می رفت ...

ستاره ای می مرد !

تو را صدا کردم ...!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
پلکهای مرطوب مرا باور کن !
این باران نیست که می بارد ،
صدای خسته ی من است
که از چشمانم بیرون می ریزد
بلندی شب یلدای من باش
طلوع روشن فردای من باش
فردا خدا داند کجاییم!
همین حالا ، همین حالای من باش...
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه زود از هم دور می شویم ...

وقتی پشت به هم

از نقطه شروعمان

آغاز می کنیم ...

و پیش می رویم

بی هیچ برگشتی ...

نه حتی نگاهی به پشت سر

به یاد گذشته ها ...

چه زود از هم دور می شویم

در سکوت برگریزان رویاها

و خش خش خاطرات زیر پا ...

چه زود از هم دور می شویم ...!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگي را چون گلهاي قشنگ بهاري دوست مي دارم ؛ زندگي را چون مداد رنگي کودکيم مي دانم که هر ساعت و هر روزش يک رنگي دارد و هر لحظه اش رنگي زيبا و خواستني خودش را دارد ؛ هر روزش را کسي دوست مي دارد ، يکي در انتظار آمدن روز رنگي مورد علاقه اش لحظه شماري مي کند ، ديگري براي ماندن در آن لحظه شيرين و به ياد ماندني دعا مي کند ، روزهايم از پي هم ميگذرند رنگي در روزهايم ديده نمي شود هر روزم بي رنگ بي رنگ است و رنگي ديده نمي شود...
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
از پله ها كه بالا مي آمدم

فنجاني چاي

انتظارم را مي كشيد ...

از پله ها بالا مي آيم

فنجان چاي

و

صندلي خالي ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
اندیشه از من دور شده ...

گمش کرده ام !

کافیست در آب راهی،چاهی ...پای بگذارم ...

شناور خواهم ماند ...

آنقدر که از من خالی ام !

رها ...

بی هیچ قید ...

بی هیچ بند ...!
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
هنوز
دامنه دارد
هنوز هم که هنوز است
درد
دامنه دارد
شروع شاخه ی ادراک
طنین نام نخستین
تکان شانه ی خاک
و طعم میوه ی ممنوع
که تا تنفس سنگ
ادامه خواهد داشت
و درد
هنوز دامنه دارد ...
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
ازعشق می سرایم و هی گریه می کنم

دیگر ز تو جدایم و هی گریه می کنم

سهم من است بی تو غم و غربت و قفس
محکوم انزوایم و هی گریه می کنم

دل بسته ام به عشق تو عمری گواه آن
این عاشقانه هایم و هی گریه می کنم

رفتی و رفت روشنی از کلبه ی دلم
ویرانه شد سرایم و هی گریه می کنم

در این سکوت یخ زده می پیچد ای عزیز
در گوش شب صدایم و هی گریه می کنم

جز اشک های سرد غریبی نمانده است
بر دشت گونه هایم و هی گریه می کنم

آری منم که زخمی عشقم بیا ببین
این درد بی دوایم و هی گریه می کنم

قربانی سیاهی این سرنوشت تلخ
بی جرم و بی خطایم و هی گریه می کنم
 
بالا