[FONT=times new roman, times, serif]اشعه هاي طلايي خورشيد يواشكي به داخل اتاق سرك مي كشيدند كه از خواب برخاست .هنوز خستگي شب پيش در بدنش بود اما بايد زودتر بلند مي شد .سرش را از روي تخت بلند كرد و نظري به اطراف انداخت و با مشاهده عكسهاي پاره پاره كف اتاق ، بياد قولي كه به رايكا داده بود افتاد .بسرعت عكسهاي ريز شده را جمع كرد و از اتاق خارج شد .بايد نگاتيو عكسها را پيدا ميكرد .به همين خاطر بلافاصله داخل اتاق كار رايكا شد و كشوهاي ميزش را جستجو كرد. حدسش درست بود، نگاتيوها را در آنجا يافت .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]شتابان از اتاق خارج شد و لباس مناسبي به تن كرد .به طبقه پائين رفت ، سكوت در همه جا حكمفرما بود . از خانه خارج شد تا هر چه زودتر ، كاري را كه به رايكا قول داده بود به انجام برساند .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]دو ساعت بعد وقتي به خانه برگشت ، رايكاهنوز خواب بود . عكسها را كه با آن عجله به چاپ رسانده بود، يكي يكي به ديوار اتاق چسباند؛همه چيز مثل ديروز شده بود. چشمهايش بر روي لب خندان و چشمهاي شيشه اي پر از تمسخر عسل ثابت ماند و قلبش از درد فشرده شد. علائم پيروزي در چشمهاي شيشهاي او برق مي زد و او را به باد تمسخر مي گرفت .چشمهاي اشك آلودش را به سمت رايكا چرخاند .هنوز خواب بود . با پشت دست گونه هاي خيسش را پاك كرد و بسرعت از اتاق خارج شد .به آشپزخانه رفت و به آماده كردن صبحانه خودش را سرگرم كرد .بعد از آن خسته وخواب آلود پشت ميز نشست اما صداي آب به گوشش خورد. بسرعت بلند شد و به اتاق رايكا رفت . درست حدس زده بود او از خواب بيدار شده و به حمام رفته بود. هنوز نگاهش به سمت حمام بود كه در باز شد و قامت بلند رايكا از پشت در نمايان شد .نگاه رزا براي اولين بار بر روي سينه پهن ومردانه رايكا نشست ، اما او شتابان به داخل حمام برگشت و در را بست .رزا كه هنوز از برخورد رايكا متحير بود ، با گامهاي خسته از اتاق خارج شد و بار ديگر بطرف آشپزخانه رفت .پشت ميز نشست و سرش را روي دستهايش قرار داد . يواش يواش باور كرده بود كه حقيقتا در اين خانه نقش پرستار را ايفا مي كند . دلش گرفت، رايكا درست مثل غريبهها با او برخورد مي كرد .آيا او باز هم تحمل اين همه بي رحمي را داشت؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]پلكهايش بر روي هم افتاد وچشمهاي خستهاش براي فراموشي اين غم بزرگ به خواب فرو رفتند . رايكا از حمام خارج شد و به اطراف نگاهي انداخت.اما خبري از رزا نبود .با خيالي آسوده لباسش را به تن كرد و روي تخت نشست .در همان نظر اول چشمهايش بر روي ديوار ثابت ماند؛ خاطرات شب گذشته مانند يك خواب به فاصله چند ثانيه از مقابل ديدگانش عبور كردند .از جا برخاست و بسمت ديوار رفت و دستش را روي عكسها كشيد . حتم داشت ديشب در آن شرايط بحراني آنها را پاره كرده، اما امروز صبح عكسها سالم به ديوار اتاق چسبيده بودند. سرش را چرخاند و نظري به ساعت چوبي طرح تنه درخت داخل اتاقش انداخت .ساعت 10:45 دقيقه را نشان مي داد .با تعجب بار ديگر به سمت عكسها نگريست .يعني پرستار جديدش چه ساعتي براي چاپ مجدد عكسها رفته بود؟ هنوز در افكارش غرق بود كه از اتاق خارج شد و مستقيم به آشپزخانه رفت .دختر جوان خسته سرش را روي ميز گذاشته و به خواب عميقي فرو رفته بود . با گامهايي آرام بسمت ميز رفت .صبحانه آماده روي ميز چيده شده بود .بطرف گاز رفت و دو فنجان چاي ريخت و روي ميز گذاشت .آرام روي يكي از صندليهاي پشت ميز نشست و به صورت معصوم دختر جوان نگاه كرد .فداكاريهاي اين دختر كاملا عجيب بود، ونگاهش...... نگاهش پر از سوز بود، سوز يك عشق داغ و برباد رفته! [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]رايكا آرام چشمهايش را بر روي هم گذاشت و با اطمينان تكرار كرد، (( بي گمان اونم مثل من از عشق سوزندهاي رنج مي بره؛ يك عشق يكطرفه و دردناك! به همين خاطر پرستاري از منو به عهده گرفته، شايد دلش نميخواد من هم مثل خودش.........))[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]هنوز در افكارش غرق بود كه رزا چشم گشود و با مشاهده او روبرويش با هراس از جا بلند شد و صندلي با صدا به زمين افتاد .رايكا كه از برخورد او حيرت كرده بود با تعجب پرسيد:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- مگه جن ديديد؟![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- ببخشيد از ديدنتون جا خوردم![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- چرا؟ مگه براي من صبحانه آماده نكرده بوديد؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]رزا سرش را تكان داد:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- چرا اما....... اما........ من نفهميدم كي به خواب رفتم [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]رايكا به فنجان چايي كه براي او ريخته بود اشاره كرد وگفت:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- بفرماييد تا چائيتون سرد نشده ميل كنيد [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif][/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]شتابان از اتاق خارج شد و لباس مناسبي به تن كرد .به طبقه پائين رفت ، سكوت در همه جا حكمفرما بود . از خانه خارج شد تا هر چه زودتر ، كاري را كه به رايكا قول داده بود به انجام برساند .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]دو ساعت بعد وقتي به خانه برگشت ، رايكاهنوز خواب بود . عكسها را كه با آن عجله به چاپ رسانده بود، يكي يكي به ديوار اتاق چسباند؛همه چيز مثل ديروز شده بود. چشمهايش بر روي لب خندان و چشمهاي شيشه اي پر از تمسخر عسل ثابت ماند و قلبش از درد فشرده شد. علائم پيروزي در چشمهاي شيشهاي او برق مي زد و او را به باد تمسخر مي گرفت .چشمهاي اشك آلودش را به سمت رايكا چرخاند .هنوز خواب بود . با پشت دست گونه هاي خيسش را پاك كرد و بسرعت از اتاق خارج شد .به آشپزخانه رفت و به آماده كردن صبحانه خودش را سرگرم كرد .بعد از آن خسته وخواب آلود پشت ميز نشست اما صداي آب به گوشش خورد. بسرعت بلند شد و به اتاق رايكا رفت . درست حدس زده بود او از خواب بيدار شده و به حمام رفته بود. هنوز نگاهش به سمت حمام بود كه در باز شد و قامت بلند رايكا از پشت در نمايان شد .نگاه رزا براي اولين بار بر روي سينه پهن ومردانه رايكا نشست ، اما او شتابان به داخل حمام برگشت و در را بست .رزا كه هنوز از برخورد رايكا متحير بود ، با گامهاي خسته از اتاق خارج شد و بار ديگر بطرف آشپزخانه رفت .پشت ميز نشست و سرش را روي دستهايش قرار داد . يواش يواش باور كرده بود كه حقيقتا در اين خانه نقش پرستار را ايفا مي كند . دلش گرفت، رايكا درست مثل غريبهها با او برخورد مي كرد .آيا او باز هم تحمل اين همه بي رحمي را داشت؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]پلكهايش بر روي هم افتاد وچشمهاي خستهاش براي فراموشي اين غم بزرگ به خواب فرو رفتند . رايكا از حمام خارج شد و به اطراف نگاهي انداخت.اما خبري از رزا نبود .با خيالي آسوده لباسش را به تن كرد و روي تخت نشست .در همان نظر اول چشمهايش بر روي ديوار ثابت ماند؛ خاطرات شب گذشته مانند يك خواب به فاصله چند ثانيه از مقابل ديدگانش عبور كردند .از جا برخاست و بسمت ديوار رفت و دستش را روي عكسها كشيد . حتم داشت ديشب در آن شرايط بحراني آنها را پاره كرده، اما امروز صبح عكسها سالم به ديوار اتاق چسبيده بودند. سرش را چرخاند و نظري به ساعت چوبي طرح تنه درخت داخل اتاقش انداخت .ساعت 10:45 دقيقه را نشان مي داد .با تعجب بار ديگر به سمت عكسها نگريست .يعني پرستار جديدش چه ساعتي براي چاپ مجدد عكسها رفته بود؟ هنوز در افكارش غرق بود كه از اتاق خارج شد و مستقيم به آشپزخانه رفت .دختر جوان خسته سرش را روي ميز گذاشته و به خواب عميقي فرو رفته بود . با گامهايي آرام بسمت ميز رفت .صبحانه آماده روي ميز چيده شده بود .بطرف گاز رفت و دو فنجان چاي ريخت و روي ميز گذاشت .آرام روي يكي از صندليهاي پشت ميز نشست و به صورت معصوم دختر جوان نگاه كرد .فداكاريهاي اين دختر كاملا عجيب بود، ونگاهش...... نگاهش پر از سوز بود، سوز يك عشق داغ و برباد رفته! [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]رايكا آرام چشمهايش را بر روي هم گذاشت و با اطمينان تكرار كرد، (( بي گمان اونم مثل من از عشق سوزندهاي رنج مي بره؛ يك عشق يكطرفه و دردناك! به همين خاطر پرستاري از منو به عهده گرفته، شايد دلش نميخواد من هم مثل خودش.........))[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]هنوز در افكارش غرق بود كه رزا چشم گشود و با مشاهده او روبرويش با هراس از جا بلند شد و صندلي با صدا به زمين افتاد .رايكا كه از برخورد او حيرت كرده بود با تعجب پرسيد:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- مگه جن ديديد؟![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- ببخشيد از ديدنتون جا خوردم![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- چرا؟ مگه براي من صبحانه آماده نكرده بوديد؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]رزا سرش را تكان داد:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- چرا اما....... اما........ من نفهميدم كي به خواب رفتم [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]رايكا به فنجان چايي كه براي او ريخته بود اشاره كرد وگفت:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- بفرماييد تا چائيتون سرد نشده ميل كنيد [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif][/FONT]