[FONT=times new roman, times, serif]بـيا پرواز كنـيم كنـار هم بيا پرواز كنيم تو باغ هم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بـيـا بـاشـيم مـال هـم بـيـا بـاشـيـم مـال هم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]اگه همخونه ميخواي مـن اگـه ديوونه ميخواي من [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]گـل عـاشق گـل عـاشـق اگـه گلخونه ميخواي من[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بـيـا بـاشـيـم مـال هـم بـيـا بـاشـيـم مـال هـم [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]كاشكيچشماتمالمن بود تـو سـرت خـيال من بود [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]مـثـل مـن كــه آرزومــي آرزوت وصـال مـن بـود [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]كـاشـكـي دسـتـامـونـو زنجير مي بستيم ما بهم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]هـمـه جـا داد مـي زديم عـاشـقـيـم عـاشق هم [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]اگه همخونه ميخواي مـن اگـه ديوونه ميخواي من[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بـيـا بـاشـيـم مـال هـم بـيـا بـاشـيـم مـال هـم [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بار ديگر صداي هق هق گريهاش بلند شد و با صداي گرفته اي ناليد:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]((چقدر سخته خدايا! چرا بايد حرفهايي رو كه من توي روياهام به اون مي زنم اون توي گوش كس ديگهاي زمزمه كنه؟ خدايا اونو دوست دارم، كمكم كن، نمي تونم طاقت بيارم كه اون يه دلبر ديگه يه جاي ديگه داشته باشم و براش بسوزه وگريه كنه و من توي ظلمت اتاقم فرياد بزنم ))[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]كاشكيچشماتمالمن بود تـو سـرت خـيال من بود [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]مـثـل مـن كــه آرزومــي آرزوت وصـال مـن بـود[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]((خدايا كمكم كن ، من توانايي تحمل ندارم. اين آهنگ متعلق به منه........خدايا، دلم گرفته وقتي توي فكر اونم ديگه هيچ چيز رو درك نمي كنم .مدتهاست كه ديگه بارون برام زيبايي گذشته رو نداره ، حتي سكوت وسكون شب هم بهم آرامش نمي ده، پنجره ها رو غبار گرفته و نسيم ديگه نوازشگر نيست .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]ضربه اي كه به در خورد از خواب بيدارش كرد. چشمهايش را به زحمت باز كرد .هنوز روز بود اما از خستگي ساعتي قبل خبري نبود.سرش را از روي بالش برداشت ، لباس رايكا هنوز در ميان آغوشش بود ، بسرعت آن را زير بالش پنهان ساخت و با سرفه اي آرام، صدايش را صاف كرد و گفت :[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
- بله .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]در باز شد و قامت ظريف و باريك روناك از پشت در نمايان شد.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
- حالت خوبه رزا جون؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
- بله عزيزم، بيا تو [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
- ديدم پائين نيومدي نگران شدم .بيشتر از دو سه ساعته كه رايكا رفته اما تو هنوز اينجايي [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]رزا چشمهايش را كمي تنگ كرد و به ساعت روي ديوار نگريست .روناك درست مي گفت ، نزديك ظهر بود . دستهايش را در هم گره كرد و به زحمت لب گشود:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
- خيلي خسته بودم ، خوابم برد[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
- خب ديشب خوب نخوابيدي ، نمي دوني چرا رايكا امروز تصميم گرفت بره شركت؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]رزا شانه هايش را بالا انداخت .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
- نه، اما يه حسي بهم ميگه قصد داشته به ديدن عسل بره[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
- اما عسل كه ديگه ايران نيست[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
- مي دونم، ولي انگار اون فراموش كرده، همه اش فكر ميكنه كه عسل منتظرشه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
- متاسفم![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
- ناراحت نباش ، بالاخره همه چيز درست ميشه .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
- خوش به حالت، هميشه به اين روحيهات حسرت وغبطه ميخورم، من هيچوقت نتونستم تا اين حد عاشق باشم .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
- اما تو دانيال رو دوست داري[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
- ولي فكر نمي كنم اگه توي همچين موقعيتي قرار مي گرفتم باز هم كار تو رو ميكردم .من مطمئنم اونو تنها مي ذاشتم و مي رفتم . اما تو موندي و داري مقاومت ميكني .گاهي اوقات فكر ميكنم شايد من به اندازه تو عاشق نيستم [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
- رايكا يه مرد استثناييه كه هر دختري رو واله و شيدا ميكنه![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
- اما عسل رو شيدا نكرد.عسل فقط شيقته ثروت و موقعيت اون بود.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]رزا با تاسف سرش را تكان داد.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
- شايد اون هيچوقت به اندازه من رايكا رو نشناخت[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
- مي دوني معني اسم رايكا چيه؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]رزا زمزمه وار گفت:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
- يعني پسر معشوق و محبوب![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
- آره ، اما حيف كه اين پسر معشوق ومحبوب خيلي زود دل باخت! اي كاش اون روز هيچ وقت به اون مهموني نرفته بوديم .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]رزا كه حالا كنجكاو شده بود، صاف روي تخت نشست وگفت:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
- كدوم مهموني؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
- دو سال پيش توسط دختر عمه ام به يه مهموني دعوت شديم.مهموني دوست شكيلا دخترعمهام بود، من و رايكا هم رفتيم .عسل هم توي اون مهموني بود .ظاهرا يكي از دوستهاي صميمي ميزبان بود.تازه طلاقش رو گرفته بود .همون روز متوجه شدم كه اون خيلي دور و بر رايكا مي چرخه اما از اونجايي كه رايكا توجهي بهش نداشت منم مطمئن شدم كه اين مار خوش خط وخال و زيبا راه به جايي نمي بره .اما انگار قضيه به همين جا ختم نشد و اينطور كه رايكا مي گفت فرداي مهموني ، عسل به شركت مي ره و بعد از اون، خانم ذره ذره پاي خودش رو به زندگي رايكاي بيچاره باز مي كنه، ما خيلي دير فهميديم ، وقتي كه كار از كار گذشته و رايكا دلباخته اون شده بود![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]رزا سكوت كرده و به دور و بر نگاه ميكرد .روناك كه او را در فكر ديد بار ديگر لب به سخن گشود:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
- امروز كه ديگه ناراحتت نكرد؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
- نه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
- مطمئني؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
- تو نگران نباش .من مي تونم از خودم دفاع كنم .در ضمن هرچه از دوست رسد نيكوست![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
- مي دوني وقتي دانيال فهميد تو اومدي اينجا و قرار شد پيش ما بموني چي گفت؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
- نه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
- گفت خوش به حال رايكا![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]رزا لبخند نمكيني بر لب راند .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
- خوش به حال اون كه دختر ماهي مثل تو دوستش داره [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
- اما من اصلا فداكار نيستم [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
- من بارها گفتم كه فداكاري نمي كنم، من فقط حرف شنوي دلم هستم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]و براي اينكه موضوع را عوض كند پرسيد:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- راستي چرا دانيال و رايكا بعضي اوقات تو رو آسمان صدا مي كنند؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]روناك لبخند شيريني زد.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
- دانيال اولين بار بهم گفت آسمان، مي گفت اين اسم خيلي بهم مي ياد .مي گفت روزي كه بدنيا اومدم و اون براي اولين بار منو ديده، پدرم منو رو به آسمون گرفته بوده و وقتي من مي خنديدم، قرص ماه كنار صورتم خودشو به نمايش گذاشته بود. ميگه از اون موقع هر وقت كه به آسمون نگاه مي كنه حس مي كنه من نزديك اونم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
- راست ميگه ، دل تو هم مثل آسمون شيشه اي و صافه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]روناك از روي صندلي برخاست و بسمت او رفت و بوسه اي برگونه نرمش نواخت .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
- تو خيلي مهربوني ، خيلي ماه و دوست داشتني ![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
- اينقدر مغرورم نكن. قرار نيست كه يكريز از من تعريف كني .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
- مي دونم، اما دست خودم نيست .وقتي تو رو با او دختره متكبر و مغرور مقايسه ميكنم بيشتر عاشقت مي شم .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]و بعد ناگهان فرياد كشيد:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- اي واي! يادم رفت بگم مامان گفت زود بريم پائين ناهار آماده است .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- مزاحم نمي شم [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- چي داري مي گي دختر؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- اينطور كه نميشه هر روز براي غذا مزاحم شما بشيم![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- تو رو خدا اين حرف رو نزن .مامان ناراحت ميشه .در ضمن مامان كه زحمت پختن غذا رو نمي كشه .خدا پدر ومادر بهجت خانم رو بيامرزه كه همه كارها رو مي كنه ، وگرنه اينطور كه بابا ميگه حتي يه قاشق از غذايي رو كه مامان مي پزه نميشه خورد .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]رزا لبخند شيريني بر لب راند .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
- مي دونم اما ترجيح مي دم هرازگاهي خودم براي رايكا آشپزيز كنم.شايد اينطوري يه كم....[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]روناك سرش را تكان داد و هر دو سكوت كردند و به طبقه پائين رفتند .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]خيلي زود آسمان تاريك شد و شب از راه رسيد .همه چيز براي پذيرايي از مهمانان آماده بود و بوي خوش غذا فضاي آشپزخانه را پر كرده بود .رزا نظري به اطراف انداخت؛همه كارها آماده بود. خانم بهنود به او نزديك شد و دست او را در دست فشرد و گفت:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]
- دخترم نگران كارها نباش . همه چيز آماده است ، تو هم بهتره بري بالا آماده بشي. دلم ميخواد خواهرم پري بخاطر داشتن چنين عروسي به من غبطه بخوره [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif][/FONT]