رد پای احساس ...
- شروع کننده موضوع MEMOL...
- تاریخ شروع
کی گفته دوست ندارم،این حرفا رو باور نکن،خستم پریشونم بدم،حال منو بدتر نکن ...
GMFAR
عضو جدید
زخمهای کهنه
زخمهای کهنه
وقتی...
همه وجودت ...
درد باشد...
نوشتن از مرهم و التیام ...
چه سودی دارد؟؟؟...
زخمهای کهنه ام
از زیر این نبض خسته ی بی حاصل ...
سر باز کرده اند،
دوباره این خاطرات نا گرفته از عمق طعنه ها .
زخمهایش را که می چشم ...
طعم عاقلی می دهند !!!! ...
واژه هایم را حرمت گذار که عمریست بی حرمتی دیده ام...
(سعیده ( بهناز ) مقدسی)
زخمهای کهنه
وقتی...
همه وجودت ...
درد باشد...
نوشتن از مرهم و التیام ...
چه سودی دارد؟؟؟...
زخمهای کهنه ام
از زیر این نبض خسته ی بی حاصل ...
سر باز کرده اند،
دوباره این خاطرات نا گرفته از عمق طعنه ها .
زخمهایش را که می چشم ...
طعم عاقلی می دهند !!!! ...
واژه هایم را حرمت گذار که عمریست بی حرمتی دیده ام...
(سعیده ( بهناز ) مقدسی)
تو را به جای همه زنانی که نشناخته‌ام دوست می‌دارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته‌ام دوست می‌دارم
برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب می شود،برای خاطر نخستین گناه
برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی‌رماندشان
تو را برای خاطر دوست داشتن دوست می‌دارم
تو را به جای همه زنانی که دوست نمی دارم دوست می دارم.
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته‌ام دوست می‌دارم
برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب می شود،برای خاطر نخستین گناه
برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی‌رماندشان
تو را برای خاطر دوست داشتن دوست می‌دارم
تو را به جای همه زنانی که دوست نمی دارم دوست می دارم.
جز تو ، که مرا منعکس تواند کرد؟من خود،خویشتن را بس اندک می‌بینم.
بی تو جز گستره بی کرانه نمی بینم
میان گذشته و امروز.
از جدار آینهَ خویش گذشتن نتوانستم
می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.
میان گذشته و امروز.
از جدار آینهَ خویش گذشتن نتوانستم
می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.
تو را دوست می دارم برای خاطر فرزانگیت که از آن من نیست
تو را برای خاطر سلامت
به رغم همه آن چیزها که به جز وهمی نیست دوست می‌دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم
تو می پنداری که شکی ،حال آنکه به جز دلیلی نیستی
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا می‌رود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.
پل الوار
تو را برای خاطر سلامت
به رغم همه آن چیزها که به جز وهمی نیست دوست می‌دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم
تو می پنداری که شکی ،حال آنکه به جز دلیلی نیستی
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا می‌رود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.
پل الوار
masoud_2000
کاربر بیش فعال
فکر مي کرديم عاشقي هم بچگيست...
اما حيف اين تازه اول يک زندگيست...
زندگي چيزيست شبيه يک حباب..
عشق آباديه زيبايي در سراب...
فاصله با آرزو هاي ما چه کرد...
کاش مي شد در عاشقي هم توبه کرد
اما حيف اين تازه اول يک زندگيست...
زندگي چيزيست شبيه يک حباب..
عشق آباديه زيبايي در سراب...
فاصله با آرزو هاي ما چه کرد...
کاش مي شد در عاشقي هم توبه کرد
masoud_2000
کاربر بیش فعال
تا بینهایت پرسه خواهی زد در افکارم
کاری بکن یکدم به حال خویش مگذارم
کاری بکن یکدم به حال خویش مگذارم
masoud_2000
کاربر بیش فعال
سایه ای بر دل ریشم فکنده ای گنج روان
که من این خانه به سودای تو ویران کردم
که من این خانه به سودای تو ویران کردم
masoud_2000
کاربر بیش فعال
چگونه شاد شود اندرون غمگينم
به اختيار كه از اختيار بيرون است
به اختيار كه از اختيار بيرون است
masoud_2000
کاربر بیش فعال
پارسایی و سلامت هوسم بود ولی
شیوه ای می کند ان نرگس فتان که مپرس
شیوه ای می کند ان نرگس فتان که مپرس
masoud_2000
کاربر بیش فعال
مهربانی را اگر قسمت کنیم
من یقین دارم به ما هم میرسد
آدمی گر ایستد بر بام عشق
دستهایش تا خدا هم میرسد....
من یقین دارم به ما هم میرسد
آدمی گر ایستد بر بام عشق
دستهایش تا خدا هم میرسد....
GMFAR
عضو جدید
هر بودني كه بودن نيست...
مثل هزاران بودن اطراف من، كه لحظه اي تنهايي من را پر نكرده اند...
[FONT=times new roman,times,serif]حتی اگر
تمامی " سین" های خوب دنیا را
در سفره داشته باشم
چه لطفی دارد
وقتی که آینه
" نبودنت" را تکرار می کند
و حافظ
دست و دلش به فال نمی رود
و من
از نبودنت بر سر سفره
پی به آمدن بهاری دیگر می برم
چه سنگین اند بعضی ثانیه ها ![/FONT]
تمامی " سین" های خوب دنیا را
در سفره داشته باشم
چه لطفی دارد
وقتی که آینه
" نبودنت" را تکرار می کند
و حافظ
دست و دلش به فال نمی رود
و من
از نبودنت بر سر سفره
پی به آمدن بهاری دیگر می برم
چه سنگین اند بعضی ثانیه ها ![/FONT]
بهار من !
حلول کن
بر لحظه های خستۀ زرد
مرا ببر به جنون رویش سبز
دلم از
تن پوش خاطره عریان ست
مرا ببر به فصل تماشا
آغوش بپوشانم
حس همیشه داشتنت , نه عشق و دلبستگی
نه قصه گسسته نه حـــــــــــــــــــرف پیوستگی
نه قصه گسسته نه حـــــــــــــــــــرف پیوستگی
عادت,عشق,عاطفه هر چی لغت تو عالمه
برای حس من تو یه اسم گنگ و مبهمـــــه
برای حس من تو یه اسم گنگ و مبهمـــــه
تو این روزای بی کسی اگه به داد من نرسی
یه روز میای که دیر شده نمونده ازمن نفسی
یه روز میای که دیر شده نمونده ازمن نفسی
خواستن تو برای من فراتر از روح و تـن
راز همیشگی شدن همیشه از تو گفتن
راز همیشگی شدن همیشه از تو گفتن
اگه تو مهلتم بدی مهلت مرگ و نــمی خوام
با تو به قصه می رسم همراه لحظه ها میام
با تو به قصه می رسم همراه لحظه ها میام
همینه عاشق کلام از تو گفتن معنی نــــاب
هیچ عاشقی,عاشقی را یاد نگرفته از کتاب
هیچ عاشقی,عاشقی را یاد نگرفته از کتاب
Similar threads
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
| M | *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** | ادبیات | 2235 |