رد پای احساس ...

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
نه
پرس و جو مکن
حالم خوب است
همین دمدمای صبح
ستاره ای به دیدن دریا آمده بود
می گفت ملائکی مغموم ماه را به خواب دیده اند
که سراغ از مسافری گم شده می گرفت...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]منو تو هر دو درگير يك حسيم همين حس عزيز با تو بودن[/FONT]
[FONT=&quot]همين شوق تماشا كردن تو همين دل ضربهاي هر شب من[/FONT]
[FONT=&quot]تو شكل ماه ميموني و مهتاب كه مشق شب تماشاي تو ميشه[/FONT]
[FONT=&quot]به من كه بي هوا نزديك ميشي هوا شكل نفسهاي تو ميشه[/FONT]
[FONT=&quot]من اون گم كردتم كه لحظه لحظه تمام راه پشت رد پاشي[/FONT]
[FONT=&quot]كسي از ما بهم نزديكتر نيست مگه ميتوني از من دور باشي[/FONT]
[FONT=&quot]دارم تو آيينها شكل تو ميشم شبيه تو كه نزديكي به دريا[/FONT]
[FONT=&quot]تماشا كردنت ديونگي نيست تو رو حس ميكنم هر لحظه اينجا[/FONT]
[FONT=&quot]همين جايي كه من دلشوره دارم تو مثل حس نزديك بهاري[/FONT]
[FONT=&quot]دارم سر ميرم از تو هر دقيقه تو رم حس ميكنم اين حال و داري[/FONT]
[FONT=&quot]تمام خونه غرق بوي عطر عيد يه عطري غير هر روز و هميشه[/FONT]
[FONT=&quot]ميون ما يك شب راه از اينجا همين شب تا سحر يك سال ميشه[/FONT][FONT=&quot]:heart: . [/FONT]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عجبـــــــ ـــ ـ موجود سَـــخت جانیستـــــ دلـــــــ ـــ ـ !

هِــــزار بار تنـگـــــــ ـــ ـ می شـود ..

می شِکنــــد ..

می سوزد ..

می میـــرد ..

و باز هَــــ ـــ ـم می تپـَــد !!

__________________
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
خون
تپش
زندگی،یعنی تو
آنچه را که باید می فهمیدم
فهمیدم
ماه
زیباتر از همیشه می تابد
دیگر دنبالت نخواهم گشت
رد پای تو به قلبم می رسد
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هرگز برای عاشق شدن به دنبال باران و بهار و بابونه نباش
گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای می رسی که ماه را برلبانت می نشاند:heart:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خدایا وقتی ازم گرفتی و بهم بخشیدی ، فهمیدم که
معادله زندگی ، نه غصه خوردن برای نداشته هاست
و نه شاد بودن برای داشته ها . . .:heart:
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
انگار در حوالی غروب
کبوتری را سر بریده بود با د
پشت هجمه بی قرار شب خلوتیان
یکی فریاد نگاهش به آسمان رسیده بود
بهوش
اینجا از سراب سکوت ، آسان نمی توان گذشت
 

افشـین

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نیمه ات را گم کرده ای
ماه تنگ دل ! :gol:
صبور باش
نیمه ماه به سراغت می آید
و تو را کامل خواهد کرد ...
نیمه من اما ،
بر نخواهد گشت ...!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
به ياد نمي آورم چه شد اما..
پروانه نديده بودم اينقدر دلش بگيرد
که برود از نو براي خودش پيله دست و پا کند....
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
می آید و می نشیند یک صندلی آنطرف تر ...
خستگی این بار سنگین خطوط چهره اش را عمیق تر کرده است و محاسن اش را سفید تر ...
قهوه می آورند هرچقدر اصرار می کنم در فنجانش شکر نمی ریزد ...
می گوید سالهاست که به تلخی عادت کرده... و من نیز هم !!!
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
:gol: :gol: :gol:

دو تن باشی و در واقع یک تن ،
چنان به هم آمیخته و مجذوب ،
که ندانی تویی یا دیگری ،
پی در پی حیران و پی در پی تابنده .
معنای عشق همین است .

:gol: :gol: :gol:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
از تو فقط خاطره ای دور دست مانده است
خاطره ای مثل ابر
خاطره ای مثل مه
مثل باد
خاطره ای که همه تکه هاش
...کم کم از هم گسست
در یادم خوب هست
روزی کز کوچه ما

در باران رد شدی
وقتی طوفان نشست
بی صدا
در پشت پنجره قلبی شکست
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]بسترم[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]صدف خالی یک تنهایی ست[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]و تو چون مروارید[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]گردن آویز کسان دگری[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]مي دانم روزي با تن خسته و خيس ، سوار بر قطرات درشت باران بر ناوادنهاي[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]چشمم فرود مي آيي در ميان انبوه مژگانم ميزبان خواهم بود و در آن لحظه چشمانم[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]را براي هميشه مي بندم تا ديگر دوريت را حس نکنم[/FONT][FONT=&quot] ...[/FONT]
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم
شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم
نسیم عطرگردان را شکر در مجمر اندازیم
چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش
که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم
صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز
بود کآن شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم
یکی از عقل می​لافد یکی طامات می​بافد
بیا کاین داوری​ها را به پیش داور اندازیم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
حکایت بارانی بی امان است

این گونه که من

دوستت می دارم.


شوریده وار وپریشان باریدن

برخزه ها وخیزاب ها

به بی راهه وراه ها تاختن


بی تاب...بی قرار

دریایی جستن

وبه سنگچین باغ بسته دری سرنهادن

وتورا به یاد آوردن

چون خونی در دل

که همواره فراموش می شود.


حکایت بارانی بی قرار است

این گونه که من

دوستت می دارم...
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کی رفته ای ز دل ، که تمنا کنم تو را ؟
کی بوده ای نهفته ، که پیدا کنم تو را ؟

غیبت نکرده ای ، که شوم طالب حضور
پنهان نبوده ای ، که هویدا کنم تو را

با صد هزار جلوه ، برون آمده ای که من
با صد هزار دیده ، تماشا کنم تو را

بالای خود در آینه ی چشم من ببین
تا با خبر ز عالم بالا کنم تو را

رسوای عالمی شدم از شور عاشقی
ترسم خدا نخواسته ، رسوا کنم تو را
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
می ترسم عاشقانه ای بنویسم و عشق تمام شود.
پس چرخی مهربان می زنم.
به سعادت نسبی خودم می خندم.
دنیا را به کاغذ می بخشم و تو را به نفسهایم!
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شاید آنکه جسارت عصیان دارد،شجاعت توبه هم داشته باشد.شاید آن که خدا مجال سرکشی داد، فرصت بخشیده شدن هم داده باشد!
به این درخت نگاه کن. به شاخه هایش. پیش از آنکه دستهای درخت به نور برسند، پاهایش تاریکی را تجربه کرده اند. گاهی برای رسیدن به نور باید از تاریکی عبور کرد. گاهی برای رسیدن به خدا باید از پل گناه گذشت.

من هشتمین آن هفت نفرم / عرفان نظر آهاری.
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
فراموش میشوم
و فراموش میشوم
مانند سیبهای باغ تنهایی
و روزی مرا به خاطر خواهی آورد که
دستی برای چیدنم بلند شده است
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عشق تو را من اختراع کردم .
تا در زیر باران بدون چتر نباشم.
پیام های دروغین از عشق تو برای خودم فرستادم!
عشق تو را اختراع کردم ،
چونان کسی که در تاریکی،تنها ،می خواند
تا نترسد.



ابدیت ،لحظه ی عشق -غاده السمان
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
دوباره سیب بچین حوا...

من خسته ام.

بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند...
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دل کندن اگر که کار آسانی بود، فرهاد به جای بیستون، دل می‏کند.
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
رفتنم آمده است ...
بادها می آیند
برگ ها می رقصند
باران می بارد
دل من بی تاب است
رفتنم آمده است ...
جاده منتظر است
بیکران چشم به راه
بوی دریا چه خوش است
رفتنم آمده است ...
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دلم برای وفاداری‏های عاشقانه‏ام تنگ شده است.
رفتنش تنها پایان قصه‏ی عاشقیم نبود، رفت و نجابت‏های عاشقانه‏ام را هم با خودش برد...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یاد نگاهت که می افتم
چهره ات که در چشمم تجسم پیدا می کند
اشک می ریزم ....
اشکم که می لغزد و پایین می آید
می بوسمت ....
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


گریه هایم بی صداست

عشق من بی انتهاست

رد پای اشکهایم را بگیر

تا بدانی خانه ی عاشق کجاست ...


:gol: :gol: :gol:
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
بی شک عشق درمان ندارد...

بی شک عشق درمان ندارد...

این شعر و تصنیف زیبا رو همه ی ما حداقل یک بار خوندیم و شنیدیم.
شعری زیبا از مهرداد اوستا :




وفا نكردي و كردم، خطا نديدي و ديدم
شكستي و نشكستم، بُريدي و نبريدم
اگر ز خلق ملامت، و گر ز كرده ندامت
كشيدم از تو كشيدم، شنيدم از تو شنيدم
كي ام، شكوفه اشكي كه در هواي تو هر شب
ز چشم ناله شكفتم، به روي شكوه دويدم
مرا نصيب غم آمد، به شادي همه عالم
چرا كه از همه عالم، محبت تو گزيدم
چو شمع خنده نكردي، مگر به روز سياهم
چو بخت جلوه نكردي، مگر ز موي سپيدم
بجز وفا و عنايت، نماند در همه عالم
ندامتي كه نبردم، ملامتي كه نديدم
نبود از تو گريزي چنين كه بار غم دل
ز دست شكوه گرفتم، بدوش ناله كشيدم
جواني ام به سمند شتاب مي شد و از پي
چو گرد در قدم او، دويدم و نرسيدم
به روي بخت ز ديده، ز چهر عمر به گردون
گهي چو اشك نشستم، گهي چو رنگ پريدم

وفا نكردي و كردم، بسر نبردي و بردم
ثبات عهد مرا ديدي اي فروغ اميدم؟



انگیزه مهرداد اوستا از سرودن این شعر زیبا

مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج می گذارند.
دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته ، پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او پیشنهاد ازدواج می دهد.
دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر می شوند، به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت نامزدش نشود سعی می کنند عقیده ی او را در ادامه ی ارتباط با نامزدش تغییر دهند .
ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی شود .
تا اینکه یک روز مهرداد اوستا به همراه دوستانش ، نامزد خود را در لباسی که هدیه ای از اوستا بوده ، در حال سوار شدن بر خودروی مخصوص دربار می بیند...
مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده و تبدیل به انسانی ساکت و کم حرف می شود.
سالها بعد از پیروزی انقلاب ، وقتی شاه از دنیا می رود ، زن های شاه از ترس فرح ، هر کدام به کشوری می روند و نامزد اوستا به فرانسه .
در همان روزها ، نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب وجدان می شود .
و در نامه ای از مهرداد اوستا می خواهد که او را ببخشد.
اوستا نیز در پاسخ نامه ی او تنها این شعر را می سراید.
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا