رد پای احساس ...

shabnam111

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمی خواهم دلم گیر تو باشد
و قلب من نمک گیر تو باشد
دگر من مرده ام جان را رها کن
نمی خواهم که درگیر تو باشد

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دور میشــــــــــــوی...
کوچک و کوچکـتر!
امــــــــا...
بزرگ و بزرگــــــــــــــــتر میشود
جای خالیـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــت در ذهنم!
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
بادهاي سياه
باز كنيد پنجره را
بوي سوخته ي عشق مي آيد از خانه ام
... روياي شيرينم انگار
تـه گرفته است ... !

 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز

زندگی ساز دل است
تو نوازنده این سازی و بس
تو اگر
شاد زنی شاد شویم
گر چه باشیم چون
قناری در قفس


 
  • Like
واکنش ها: imah

imah

عضو جدید
کاربر ممتاز
همین که تو می دانی
“دوستت دارم”
کافیست …
بگذار
خفه کند خودش را
دنیـا
 

bahar_cve

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
مامانم یه دامن گل گلی داشت
پارچشو از سوریه واسش آورده بودن
خودش دوخته بود
یه روز بالاخره پوشیدش ...
هی رفت و هی اومد
تا آخرش بابام یه نگا بهش کرد و خندید
رفت سریع درش آوُرد
گفتم مامان ...
بابا که خوشش اومد
با یه صدای آروم که بابام نَشنُفِه گفت،
خندش از ته دل نبود ...
نگهِش میدارم واسه ی خواهرت تا روزی که ...
دیروز اتفاقی ...
تو خرت و پرتای یه چمدان قدیمی، تو زیر زمین پیداش کردم
گُلهاش از نگاه اون روز بابام خشک شده بود
ولی هنوز ...
عطر دستهای مادرمو میداد
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
ان روزها علاجم
یک چیز هست
یک ملاحفه سفید
روی صورتم
و خاک
 

saba27

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
آدمی غرورش را خیلی زیاد شاید بیشتر از تمام داشته هایش دوست میداردحالا ببین اگر خودش ، غرورش را به خاطر تو، نادیده بگیردچقدر دوستت دارد!و این را بفهم آدمیزاد!

 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشق همیشگی است
و این ما هستیم که ناپایداریم
عشق متعهد است
و مردم عهد شکن
عشق همیشه قابل اعتماد است
اما مردم همیشه نیستند.لئوبوسکالیا
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از این روزهای تکراری و آروم

بیشتر از اون روزهای پر از مشاجره و هیجان

می ترسم !!

بوی آتیش زیر خاکستر می دن این روزها ...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
میدانی این روزهایم
سخت تظاهر میکنمتا مبااخاب اهل زمین را مزاحمتی باشم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز


از خانه بیرون می زنم اما كجا امشب

شاید تو می خواهی مرا در كوچه ها امشب

پشت ستون سایه ها روی درخت شب

می جویم اما نسیتی در هیچ جا امشب

می دانم اری نیستی اما نمی دانم

بیهوده می گردم بدنبالت چرا امشب ؟

هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما

نگذاشت بی خوابی بدست آرم تو را امشب

ها ... سایه ای دیدم شبیهت نیست اما حیف

ایكاش می دیدم به چشمانم خطا امشب

هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز

حتی ز برگی هم نمی آید صدا امشب

امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه

بشكن قرق را ماه من بیرون بیا امشب

گشتم تمام كوچه ها را یك نفس هم نیست

شاید كه بخشیدند دنیا را به ما امشب

طاقت نمی آرم تو كه می دانی از دیشب

باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب

ای ماجرای شعر و شبهای جنون من

آخر چگونه سركنم بی ماجرا امشب

 

zahra_jvd

عضو جدید
Re: رد پای احساس ...

سیاه پوشیده بود، به جنگل آمد... من هم استوار بودم و تنومند! من راانتخاب کرد...

دستی به تنه و شاخه هایم کشید، تبرش را در آورد و زدو زد... محکم و محکم تر…

به خودم میبالیدم، دیگرنمیخواستم درخت باشم، آینده ی خوبی در انتظارم بود.

میتوانستم یک قایق باشم، شاید هم چیز بهتری...

درد ضربه هایش بیشتر می شد و من هم به امید روزهای بهتر توجهی به آن نمیکردم…

اما ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد، شاید او تنومند تر بود، شاید هم نه! اما حداقل به نظر مرد تبر به دست آن درخت چوب بهتری داشت، شاید هم زود از من سیرشده بود و دیگر جلوه ی برایش نداشتم،

مرا رها کرد با زخم هایم، واو را برد...

من نه دیگر درخت بودم، نه تخته سیاه مدرسه، نه عصایی برای پیرمرد و نه قایق و... خشک شدم...

میگویند این رسم شما انسانهاست، قبل از آن که مطمئن شوید انتخاب میکنید و وقتی با ضربه هایتان طرف مقابل را آزار می دهید او را به حال خودش رهامیکنید!

ای انسان تا مطمئن نشدی تبر نزن! تا مطمئن نشدی، احساس نریز... دیگری زخمی می شود... خشک می شود!

"فرخ دیبا"

Sent from my GT-I9003 using Tapatalk 2
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امشب......
تمام غم هایم را پشت در میگذارم!
بیچاره رفتگر چه بار سنگینی بر دوش دارد......
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دارم برگ می کشم اما نه سیگار برگ !
برگ برگ خاطرات سوخته ام را که داخل سیگارم ریخته ام
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آرامترتكانش دهید،
مرگ مغزىشده ،بایدزودتر دفن شود،چیزى مهم براى اهدا ندارد!
احساسم است؛
تا همین دیروز زنده بود،خودم دیدم كسى لهش كردو رفت!

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﺍﯾـﻦ ﺑـﯽ ﺗــﻔـﺂﻭﺗـﯿﻬـﺂ…ﺍﯾــﻦ ﺑـﯽ ﺧــَـﺒــَﺮﯼ ﻫــﺂ…
ﮔــﺂﻫﯽ ﺩﯾــﺪﺁﺭ ﺍﺯﺳــَـﺮ ﺍﺟـﺒـﺂﺭ…
ﻧــَـﺒـﻮﺩَﻥ ﻫﺂ …ﻧـَـﺪﯾــﺪَﻥ ﻫــﺂ ….
ﯾــَـﻌـﻨـﯽ ﺑــُـﺮﻭ..!
ﮔـــﺂﻫــﯽ ﭼـِـﻘـَـﺪر ﺧِــﻨـﮓ ﻣـﯿـﺸــﻮﯾـﻢ.!
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به پشت سر نگاه میکنم...

شاید هنوز کسی مرا دوست داشته باشد...

اما دریغ...

همه کاسه ی آب بدست

منتظر رفتن من هستن...
 

بانو امین

مدیر تالار اسلام و قرآن
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار
کاربر ممتاز
قرار نبود اینجوری شه
یهو بشی همه کسم
راستی چی شد
چجوری شد
اینجوری عاشقت شدم
شاید بگم تقصیر توست
تا کم شه از جرم خودم

دوستت دارم ممل
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا