رد پای احساس ...

جاده

عضو جدید
من شاعرم! حال مرا عالم نمی‌فهمد

جز تو کسی چیزی از اشعارم نمی‌فهمد

کشف جدید روزگار ما تو هستی که

برق نگاهت را ادیسون هم نمی‌فهمد
!

سیلاب عشق تو بیاید، حکم ویرانی‌ست‌

سیل است دیگر... بارش نم‌نم نمی‌فهمد

من کشته‌ی عشق تو خواهم‌شد، ولی افسوس

هویّت سهراب را رستم نمی‌فهمد

کلّ شکایت‌های من تنها همین جمله‌ست:

معشوقه‌ای که دوستش دارم... نمی فهمد!
 

جاده

عضو جدید
شهر را آدم به آدم در پی ات جویا شدم

تا که یک شب دیدمت، دل باختم، رسوا شدم

با نگاهی ساده قلبم را گرفتی، خوب من
!

فکر می‌کردم که من عاشق نِمی... امّا شدم
!

مثل یک پروانه در شمع نگاهت سال ها

سوختم، امّا عزیزم! با تو من معنا شدم

گفته بودی در کنارت تا ابد هستم ولی

باز رفتی، باز ماندم، باز من تنها شدم
!
 

جاده

عضو جدید
با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج

حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج

ای موی پریشان تو دریای خروشان
بگذار مرا غرق کند این شب مواج

یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم
یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج

ای کشتۀ سوزاندۀ بر باد سپرده
جز عشق نیاموختی از قصه حلاج

یک بار دگر کاش به ساحل برسانی
صندوقچه ای را که رها گشته در امواج

 

جاده

عضو جدید
سفر بهانۀ دیدار و آشنایی ماست
از این به بعد «سفر» مقصد ِ نهایی ماست
در ابروان من و گیسوان ِ تو گرهی ست
گمان مبر که زمان ِ گره گشایی ماست
خراب تر ز من و بهتر از تو بسیار است
همین بهانۀ آغاز ِ بیوفایی ماست
زمانه غیر زبان قفس نمی داند
بمان که «پرنزدن» حیلۀ رهایی ماست
به روز وصل چه دلبسته ای ؟ که مثل ِ دو خط
به هم رسیدن ِ ما نقطه ی جدایی ماست
 

جاده

عضو جدید
بغض ِ فروخورده ام ، چگونه نگریم ؟
غنچۀ پژمرده ام ، چگونه نگریم ؟
رودم و با گریه دور می شوم از خویش
از همه آزرده ام ، چگونه نگریم ؟
مرد مگر گریه می کند ؟ چه بگویم
طفل ِ زمین خورده ام ، چگونه نگریم ؟
تنگ پر از اشک و چشم های تماشا
ماهی دلمرده ام ، چگونه نگریم !
پرسشم از راز ِ بی وفایی او بود
حال که پی برده ام ، چگونه نگریم ؟
 

جاده

عضو جدید
بگذار اگر این‌بار سر از خاک برآرم
بر شانه‌ی تنهایی خود سر بگذارم
از حاصل عمر به‌هدر رفته‌ام ای ‌دوست
ناراضی‌ام، امّا گله‌ای از تو ندارم
در سینه‌ام آویخته دستی قفسی را
تا حبس نفس‌های خودم را بشمارم
از غربت‌ام این‌قدر بگویم که پس‌از تو
حتّا ننشسته‌ست غباری به مزارم
ای کشتی جان! حوصله کن می‌رسد آن‌روز
روزی که تورا نیز به دریا بسپارم
نفرین گل سرخ بر این «شرم» که نگذاشت
یک‌بار به پیراهن تو بوسه بکارم
ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار
تا دست خداحافظی‌اش را بفشارم

 

جاده

عضو جدید
سرسبز دل از شاخه بریدم ، تو چه کردی ؟
افتادم و بر خاک رسیدم ، تو چه کردی ؟
من شور و شر موج و تو سرسختی ِ ساحل
روزی که به سوی تو دویدم ، تو چه کردی ؟
هر کس به تو از شوق فرستاد پیامی
من قاصد ِ خود بودم و دیدم تو چه کردی
مغرور ، ولی دست به دامان ِ رقیبان
رسوا شدم و طعنه شنیدم ، تو چه کردی ؟
«تنهایی و رسوایی » ، « بی مهری و آزار »
ای عشق ، ببین من چه کشیدم تو چه کردی !

 

جاده

عضو جدید
هر گاه یک نگاه به بیگانه می کنی

خون مرا دوباره به پیمانه می کنی

ای آنکه دست بر سر من می کشی ! بگو
فردا دوباره موی که را شانه می کنی ؟

گفتی به من نصیحت دیوانه گان مکن
باشد ، ولی نصیحت دیوانه می کنی

ای عشق سنگدل که به آیینه سر زدی
در سینه ی شکسته دلان خانه می کنی ؟

بر تن چگونه پیله ببافم که عاقبت
چون رنگ رخنه در پر پروانه می کنی

عشق است و گفته اند که یک قصه بیش نیست

این قصه را به مرگ خود افسانه می کنی
 

جاده

عضو جدید
مپرس حال مرا ! روزگار یارم نیست
جهنمی شده ام ، هیچ کس کنارم نیست
نهال بودم و در حسرت بهار ! ولی
درخت می شوم و شوق برگ و بارم نیست
مرا ز عشق مگویید ، عشق گمشده ای ست
که هر چه هست ندارم ! که هر چه دارم نیست
شبی به لطف بیا بر مزار من ، شاید ــ
بــِـرویـَد آن گل سرخی که بر مزارم نیست

 

جاده

عضو جدید
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم

اصلن به تو افتاد مسیرم که بمیرم

یک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم

یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم

این کوزه ترک خورد ! چه جای نگرانی است
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم

خاموش مکن آتش افروخته ام را

بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
 

جاده

عضو جدید
به دریا می زنم ! شاید به سوی ساحلی دیگر

مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر
من از روزی که دل بستم به چشمان تو می دیدم
که چشمان تو می افتند دنبال دلی دیگر
به هر کس دل ببندم بعد از این خود نیز می دانم
به جز اندوه دل کندن ندارد حاصلی دیگر
من از آغاز در خاکم نمی از عشق می بینم
مرا می ساختند ای کاش ، از آب و گلی دیگر
طوافم لحظه دیدار چشمان تو باطل شد
من اما همچنان در فکر دور باطلی دیگر
به دنبال کسی جامانده از پرواز می گردم
مگر بیدار سازد غافلی را ، غافلی دیگر

 

جاده

عضو جدید
گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی
کو رفیق راز داری ! کو دل پر طاقتی ؟
شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت
شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی

تا نسیم از شرح عشقم با خبر شد ، مست شد
غنچه ای در باد پر پر شد ولی کو غیرتی ؟
گریه می کردم که زاهد در قنوتم خیره ماند
دور باد از خرمن ایمان عاشق آفتی
روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت
کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی
بس که دامان بهاران گل به گل پژمرده شد
باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتی
 

maryam**n

عضو جدید
میگی بارون رو دوست داری ولی با چتر میری زیرش...
میگی پرنده رو دوست داری ولی تو قفس میندازیش...
چطور می تونم نترسم وقتی میگی دوستم داری؟؟؟
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگی به زیبایی مداد رنگی هاست

می توانی از شادترین رنگ ها شروع کنی :

نگاه مهربانت رو صورتی کن

با رنگ سبز اندیشه ات را زیبا کن

به خاطرات قشنگت رنگ نارنجی بزن

با رنگ آبی آسمان دلت را رنگ آمیزی کن

با رنگ زرد قلب مهربانت را طلایی و درخشان کن

مهربان، امروز را با کدام رنگ آغاز میکنی ؟
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
در زندگی یک مرد مخدری هست به نام زن

نبودنش دوریش قهرش خماری میاورد
آب می کند ابهت مرد را …
 

|PlaNeT|

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

 

ahoo_fr

عضو جدید
کاربر ممتاز
عاشق که میشوی
تازه شاعر می شوی
شاعر که شدی
دل نازک،
تمام احساست را
روی کاغذ می گریی.
گریه که میکنی
از نگاهت عشق می بارد
و چکه می کند
بر شیروانی قلبم

و عاشق می شوم
و شاعر می شوم
و تو را بر سفیدی کاغذ
گریه می کنم.
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
لاک پشت های کوچکی که تازه به دنیا آمده اند را دیده ای؟!
بی اختیار به سمت دریا می روند...!
اینگونه دوستت دارم!
بی اختیار!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
میدانی دوستت دارم
با ارزش هست
و همین ارزش دوست داشتن هست که
باعث میشود
بمانم که چرا اینقدر
مدعی دوست داشتن و عشق هستند
عشق ان هست که تمام کارهایت به اراده معشوقت باشد
وگرنه عشقی که تمام اراده خودت را بخواهی و معشوقت برایت انقدر مهم نباشد
ان وقت چگونه عاشقی هستید که
فقط خودتان مهم هستید
معشوقه تان یک انسان هست
روح دارد
اگر به او ارزش نگذارید
دارید به روحی از خدا بی احترامی میکنید
پس عاشق باشید اما عاشق یک نفر
و تنها به احساس یک نفر اهمیت بدهید
و تنها مال یک نفر باشید
اینچنین خواهم گفت شما عاشقید
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
از پنجره نیمه باز نور خورشید به چشمانش خورد هنوز هم بیدار مانده بود تمام شب بیدار مانده بود دیگر نمیدانست چه کند نمیدانست چگونه ادامه دهد هیچ نمیدانست تنها به اسمان مینگریست به اسمان ماه ستاره هر شب بیدار میماند و با صدای بلند فکر میکرد با خدا بحث میکرد با دیدن نور خورشید تنها زهر خنده کرد گفت صبح شده هنوز بیدارم و تمام شب بی نتیجه اندیشیدم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
وقتی رفتی تا آخر برو وقتی ماندی تا آخر بمان

این تن خسته ست 

از نیمه رفتن ها از نیمه ماندن ها…
 
  • Like
واکنش ها: A.8

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهـــــــــــــی آنچنان مزخرف می شــــــوم

که برای دیگـــــــــران قابل درک نیستـــم…
حتی عزیــــــــــزترین کســــانـــــم را از خــــــــــــودم می رانم
اما در آن لحظه در دلــــــــــم آرزو دارم بگـــــــــویند:
” می دانم دســــــت خودت نیست، درکــــــــت می کنم ”
 
  • Like
واکنش ها: A.8

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنقدر برای تو بوده ام که دیگر من برایم غریبه است
اینگونه است که وقتی میروی می میرم چون نه تو را دارم و نه خودم را…
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
هوا شناسی یادش نمی رود که تو نیستی
دائما هوا را ابری و گرفته و غمگین اعلام می کند
غافل از اینکه پلیس راه بدون عینک هم اجازه میدهد
برف ببارد
اما باید بهار شود تا اشک های من بریزند
تنها مایعی که در آسفالت نفوذ می کند
خنده های توست
حالا من چطور بگویم این خیابان یک طرفه
به ملامجدالدین می رسد
وقتی هواشناسی را آبدیت کردم
معلوم است دمای بدنم پایین
فشارم بالا وُ
تو مثل همیشه قند داری ...
و جبهه شیرینی تهران را فرا گرفته است !
 
  • Like
واکنش ها: A.8

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
به دنیا که بیایی مرگ سرگرم بزرگ شدن است وقتی بزرگ شوی مرگ را کوچکتر می بینی
اما وقتی شاعری به دنیا آمد همه ی کودکان جهان عاشق شدند
مرگ به دردسر افتاد وقتی با میگ روبرو شدم
زندگی به راه افتاد و به خانه برگشت
عاشق شدم تا خنده هایت را بببینم
لطفا بخند!
این عکس هرگز تبریز نیست حتی لاهیجان و مشهد
این تصویر خنده ایست که از گوشی به من رسید
خنده های گرم تو
هنوز از گوشم به تمام جای بدنم نفوذ می کند
مرگ مرا جا گذاشت و رفت
من مانده ام با این همه بچه هایی که حالا بزرگ شدند
بچه هایی که وقت تولد توعاشق شده بودند
 
  • Like
واکنش ها: A.8

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
این نطفه خیال بزرگ شدن دارد
انگور میخورد و به روی ساقی هم نمی آورد
تا راه رفتن یاد بگیرم خوب است تلو تلو بخورم / خوردم
به استثنای ساعتی که پای من در خواب است
کفش ها این پا و آن پا نمی کنند
سایه ام افتاد روی رختخوابی که هنوز پهن نکردم
پتوی من شخصیتی است که
پا در شراب کرده و قصد دارد به حیوانات توی خوابم تعرض کند
اصولا در خوابم خیلی چیزها راه می روند
بعضی وقت ها تو می آیی توی جنین مادرم
از قرار بچه گربه ها را در هفت آسمان می چرخانند
بعد ولت دادم
آنطور که من از پاییز افتادم
از پا درامدنم کار هیچ درختی نیست
 
  • Like
واکنش ها: A.8

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
خدا که نباید گریه کند
اما وقت عاشقی
تکه تکه ات می کند
چه روی مین باشی
چه روی دست حسین
یک قطره خون هم از تو بر نمی گردد
خدا که نباید عاشق شود
اما وقتی گریه می کند
هر قطعه ای دست می شود
چه عباس باشی
چه تخریب چی گردان ابوالفضل
این وسط مثلا
ما که جان سالم در برده ایم
وسط خیابان ها سینه می زنیم
خدا کند
لااقل دیوانه باشیم
 
  • Like
واکنش ها: A.8

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
سفارش خاصی ندارم -
داده ام درختی بکارند
با کلاغهای سیاه و میوه های پراز خبر
چلچله های سفید
هرچه کافورِ به دهان ماسیده را به یاد بیاورند
راستی!
چرا هیچ در ختی راه ، راه نیست
تا زرافه ها غذای طبیعی خود را ببینند
ولی شانه هایم بیاد اوردند
آتش فشانی را که گریه می کرد
شانه های نیم دایره ی باد را
روی موهای خود کشید
گویا هرکاج با کاج دیگر ...
از بی قراری های بنفشه در بین زباله ها
از تفکیک اندام من
در اتاق عقد
خیلی چیزهای دیگر که اتفاقا سردخانه
اولین بار نیست حلقه دراورده و طناب را از ذهن زمین پاک میکند
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
Click here to view the original image of 720x366px and 34KB.
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا