چشمم که چشم می شود
دل دل که می کنم
این پا و آن پا که عادت من است
نمیدانم دوستت دارم یا از آنکه با توست متنفرم
رگ گردنم بالا نزد
هیچ سیب زمینی گرد و درازی را نخورده ام
پای منقل این که اسمش را نیاورده ام نمی خوابم
ولو شده ام روی کاغذی که تو را می خواند
اما باد / باد بازهم آمد و برد
الان کاغذ سفید اینجاست
و زنی که از مقابلم لنگان لنگان .... نمی شود
مانده است
من اما انگار شکست خوردم
چون در این میدان کسی برایم دست نزد
این دست و آن دست هم نمی کنم
سیلی که میزنم دردم به گوشم می رود فرو
از وسط دماغم تا گرفتگی گلو ترک برداشتم
چشمم که چشم نمی شود
دل دل که نمی کنم
این پا و آن پا که عادت من نیست
اما اقرار می کنم که محکم استاده ام روی حرف تو!
دل دل که می کنم
این پا و آن پا که عادت من است
نمیدانم دوستت دارم یا از آنکه با توست متنفرم
رگ گردنم بالا نزد
هیچ سیب زمینی گرد و درازی را نخورده ام
پای منقل این که اسمش را نیاورده ام نمی خوابم
ولو شده ام روی کاغذی که تو را می خواند
اما باد / باد بازهم آمد و برد
الان کاغذ سفید اینجاست
و زنی که از مقابلم لنگان لنگان .... نمی شود
مانده است
من اما انگار شکست خوردم
چون در این میدان کسی برایم دست نزد
این دست و آن دست هم نمی کنم
سیلی که میزنم دردم به گوشم می رود فرو
از وسط دماغم تا گرفتگی گلو ترک برداشتم
چشمم که چشم نمی شود
دل دل که نمی کنم
این پا و آن پا که عادت من نیست
اما اقرار می کنم که محکم استاده ام روی حرف تو!