رد پای احساس ...

parisa+

عضو جدید
تــو خود بگـو ...
سرزمیــن نگآهـتـــ را روی کدامینـــ گـُسـَـل بنا کرده*ای ..؟!..
کـه اینـــ گونـه
هَر شـَب و هر روز تمامـــ دل مـن را میلرزانـد ...!
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
این روزها عشق را با دست پس می زنند و با پا پیش می کشند !
حیف از عشق که زیر دست و پاست ..!
 

masoud_2000

کاربر بیش فعال
ما را همه ره ز کوی بد نامی باد

وز سوختگان بهره ی ما خامی باد

نا کامی ما چو هست کام دل دوست

کام دل ما همیشه ناکامی باد
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
در دلم کودکیست که “بی تو بودنش” را نق میزند
من هیچ ، لااقل بهانه ی او باش . . .
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
آرزوهایم هوایی میشوند …!
به باد میروند …!
دود میشنود …!
حس میکنم معتاد حسرت هایم شده ام…!
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم یک خیابان پر از برگ های زرد و خشک می خواهد...
تنهایی می خواهد
آرامش می خواهد...
یاد تو هم که باشد معرکه می شود...
 

parisa+

عضو جدید
دلــم کــه می گــیرد...
بـه خـودم وعـــده ی روزهـای خـوبـــــــ را مـی دهــم
از هـمـان روزهــای خـوبـی کــه...
سـالـهـاسـتــــ بـه امـیـد رسـیـدنشــان تـقـویــم را خطـــ خــطــی مـی کـنـم !:cry:
 

parisa+

عضو جدید
بگذار آسمان هرچه قدر که می خواهد

ابرهایش را سیاه کند

بارانِ غم بزند و چتر هایمان را سیاه کند

ولی قلبم آبیست

صبح به صبح که بلند می شوم
از پنجرهِ اتاقم البرز پیداست

با لباسی سپید
و خوب می دانم

محبت ساده ست
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم خیـــــــلی گرفته اســـت


اینجا نمیتـــــوان به کسی نزدیـــــــک شـــــــد


آدمهـــا از دور دوست داشتــــنی ترنــــد......
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
با هرچه عشق

نام تو را می توان نوشت

با هر چه رود

راه تو را می توان سرود

بیم از حصار نیست

که هر قفل کهنه را

با دست های روشن تو

می توان گشود


 

یاربانو

عضو جدید
سعی کن وقتِ بی کسی­هایت، گاه لبخند کوچکی بزنی
فکر فردای پیری­ ات هم باش،گریه هم می­کنی قناعت کن
زندگی می­رود به سمت جلو، تو ولی می­روی به سمتِ عقب!
شده­ ای عضوِ «تیمِ تک نفره»، پس خودت از خودت حمایت کن
بینِ تن­های خالی از دلِ خوش، هی خودت را بگیر در بغلت دزدکی
با خودت برو بیرون، و به تنهایی ­ات خیانت کن!
گرچه خو کرده ­ای به تنهایی،گرچه این اختیار را داری
گاه و بی گاه لذت غم را با رفیقانِ خویش قسمت کن
شعر، تنها دلیلِ تنهایی­ست؛
هر زمان خسته شد دلت، برگرد ماشه را سمتِ دفترت بچکان،
شعر را تا همیشه راحت کن!
امید صباغ نو...
:gol:

 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امـروز
با همه ی دنـیا قهرم
امـا تـو صدایم کــن بـرمـیگـردم . . .
سادگی کودکانه ام را مـیبینـی؟!!!
 

No0sh!n

عضو جدید
نگذار دیگران نام تو را بدانند
همین زلال بیکران چشمانت
برای پچ پچ هزار ساله آنان
کافیست...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
شاد مینویسم
تا لبخند بشود مهمان چشمانت
کمی در میان کوره راهها درگیر شده ایم
میان ماندن و رفتن گیر کردیم
میان اینکه که را میشود همدم کرد مانده ایم
اما میدانی همان خدا کنارت هست پس ارام لبخند بزن
بگذار ادمها هر چه میخواهند دردت بدهند شاید ادمها نداند ولی خدا که میداند تو که هستی
همین کافیست
پس بخند بخاطر همان خدایی که روزی هزار بار صدایت میزند ولی تو گوشت به بنده هایش گیراتر هست کافیست خوب گوش دهی میشنوی صدای مهربانش را
 

negin jo0on

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زمستان بیش از هر چیزی
یک بودن می خواهد
بودنی بی رفت
با چاشنیِ
آغوشی مطمئن
دلی پر مهر و مهربان
دستانی گرم
و چشمانی آشنا
زمستان
آغوشی می خواهد پر از بوی خدا
مطمئن و ماندگار !
دستانی می خواهد
که بشود بدون هیچ دلشوره ای دستانش را گرفت
زمستان
یک _ یار _ می خواهد
یک یار ناب می خواهد
آرام جان می خواهد !
زمستان
یک _ دل _ می خواهد
دلی از جنس گل های بهاری
که تا وقتی چشم
به _ اوی _ زندگی ات
می دوزدی
یادت برود
از چند کوچه پس کوجه ی یخ زده رد شده ای
تا به باغِ آرزوهایت رسیده ای
زمستان
یک _ نگاه _ می خواهد
که بشود از پشتِ آن نگاه
بخواند
بفهمد
که دوستش داری
که دوستت دارد
.
.
.
بگذار خلاصه بگویمت
زمستان
یک
( تو )
می خواهد ... !
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بگذار ســکـــوت
قانون زندگی من باشد،
وقتی واژه ها
درد را نمی فهمند!
 

HaQiQaT

عضو جدید
کاربر ممتاز
همانطورکــه خوردن شـراب حـرام اســت ،
خوردن غصه هم حرام است
و خـوردن هـیـچ چــیـز مثـل خوردن غـصـه حرام نـیـسـت ...
اگـر ما فهـمیدیـم که جهان دار عالم اوســت
دیگـر چـه غصه ای بایـد بخوریم !
 

mosh moshak

عضو جدید
بزرگ شدیم و فهمیدیم که دارو ابمیوه نبود
بزرگ شدیم و فهمیدیم چیزهای تزسناک تر از تاریکی هم هست..
بزرگ شدیم فهمیدیم پشت هر خنده مادرم هزار گریه بود .. و پشت هر قدرت پدرم یک بیماری نهفته بود
بزرگ شدیم و یافتیم که مشکلاتمان با یک شکلات یا لباس یا .. حل نمیشود
و این که والدینمان دیگر دست هایمان را برای عبور از جاده نخواهند گرفت و یا حتی برای عبور از پیچ و خم ها ی زندگی ...
بزرگ شدیم و فهمیدیم که تنها ما نبودیم که بزرگ شدیم بلکه والدین ما هم همراه ما بزرگ شدند و چیزی نمانده که بروند ...
خیلی بزرگ شدیم ...
فهمیدم سخت گیری مادرم و تنبیه اش عشق بود
عجب دنیایی است و چه کوتاه است عمر ما
معذرت میخوام فیثاغورس .. مادر من سخت ترین معادلات بود
معذرت میخوام نیوتن ... راز چاذبه مادر من است ... معذرت میخوام رومیو... چرا که همه راه ها به عشق مادر من ختم میشود...
معذرت میخوام ادیسون.. چراغ زندگی من مادرم است
ممنونم مادرم از این که مادرمی...
به سلامتی همه مادرهاااااا
 
آخرین ویرایش:

mosh moshak

عضو جدید
ایستادن اجبار کوه بود
رفتن سرنوشت آب
افتادن تقدیر برگ
صبر پاداش آدمی
پس حراج محبت کنیم که همگی خاطره ایم...!!
 
آخرین ویرایش:

mosh moshak

عضو جدید
تو کجایی سهراب !
آب را گل کردند پسم ها را شستند و چه با دل کردند
صبر کن سهراب
قایقت جا دارد؟
من هم از دغدغه های داغ زمین بیزارم...
 
آخرین ویرایش:

mosh moshak

عضو جدید
دیگه خونی برایش نمانده بود !!!
پسری که عاشق پرستار پایگاه اهدای خون شده بود....
 

mosh moshak

عضو جدید
تنهایی را ترک نخواهم کرد تنها به حرمت تنها کسم که روزی تنهایم گذاشت...!
 

shabnam111

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه کسی می داند
که میان من و تو
سالها فاصله است...
من کجا و تو کجا
جسم بی روح که نامش جسد است
من که در گوشه زندان نفس های تو ام
جسد ی ام که کنار جسدم
جسدم روح ندارد به تو عاشق باشد
مرده ام جانم ده نفست را بشکن
به دمی رامش کن
تا مسیحا شود و
با زفریاد کنم
من مسیحایی آزاد شده از بندم

 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
گرما یعنی نفس های تو ، دست های تو ،
آغوش تو . . . !
من به خورشید ایمان ندارم !
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا