رد پای احساس ...

bilesan singer

عضو جدید
منه ساده رو بگوووووووو که به کی دل داده بودم
می گفت فقط ماله منهههههههه وای که چقدر ساده بودم

حرفای عاشقونشمممم بوی خیانت می داد
منو فروخت به دیگریییییی سقف دلش نم می داد

منو فروخت به اون نگاه هرزش
منو فروخت اما دوباره برگش

من دیگه قیدشو زدمممم نه نمی میرم واسش

من دیگه بیخیال شدم پایه ی عاشقی نبود
میونه راه قالم گذاشت آبروی دلمرو برد

مدعی بود که عاشقه رفت و چه زود منو فروخت
دستش برام رو شده که تک تک نامه هامو سوخت
 

Lillian

عضو جدید
تو را نمیدانم...
اما اولین نگاه من به تو ..
نه از سر عشق بود و نه در زیر ماهتاب...
اما روزگار...باره و بارها نگاه ما را در هم آمیخت...
تا به تو بیندیشم...
و امروز از سر اندیشه و عشق تو را نگریستم...
و من هنوز نمیدانم که ابتدا نگریستم و سپس عاشق شدم...
یا اینکه در پس عشق به فکر فرو رفتم.......
 

jeny02

عضو جدید
mazyar.fallahi

mazyar.fallahi

کنار سیب و رازقی نشسته عطر عاشقی من از تبار خستگی بی خبر از دل بستگی عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشقم......:gol:
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
من شنیدم که کسی میخواند
آرام اسم بی تکرار مرا
آمده تا به دلی پر رونق ببرد
روح پر از درد مرا
مرگ من کی میرسد؟
کاش مردم بگویند:
که چرا رفته ز آبادی ما؟
گل مریم بسپارند به رسوایی ما
وتنم بسپارند به دشت شقایق های پیر
که وجودم را آشناست او با خود
من نمی ترسم از آن روز بزرگ
که سفر خواهم کرد
وبه دیدار کسی خواهم رفت
که همه عمر و وجودم از اوست...
 

Lillian

عضو جدید
در حضور خار ها هم میشود یک یاس بود
در هیاهوی مترسک ها پر از احساس بود

میشود حتی برای دیدن پروانه ها
شیشه های مات یک متروکه را الماس بود

کاش میشد ، حرفی از کاش میشد هم نبود
هرچه بود احساس بود و عشق بود و یاس بود

:w05::w05::w05::w05:
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
سراب ردپای تو کجای جاده پیدا شد



کجا دستاتو گم کردم که پایان من اینجا شد


کجای قصه خوابیدی که من تو گریه بیدارم


که هر شب حرم دستاتو به آغوشم بدهکارم


تو با دلتنگیهای من تو با این جاده همدستی

تظاهر کن ازم دوری تظاهر میکنم هستی...
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
از تارم فرود آمدم ، کنار برکه رسیدم
ستاره ای در خواب طلایی ماهیان افتاد. رشته ی عطری گسست آب از سایه ی افسوسی پر شد
موجی غم را به لرزش نی ها داد
غم را از لرزش نی ها چیدم ، به تارم برآمدم ، به آیینه رسیدم
غم از دستم در آیینه رها شد : خواب آیینه شکست
از تارم فرود آمدم ، میان برکه و آیینه ، گویا گریستم
 

amir ut

عضو جدید
دردا
دردا كه مرگ
نه مردن شمع و
نه بازماندن
ساعت است،
نه استراحت آغوش زنی
كه در رجعت جاودانه
بازش یابی،
تجربه ئی است
غم انگیز
غم انگیز
به سال ها و به سال ها و به سال ها...
وقتی كه گرداگرد ترا مردگانی زیبا فرا گرفته اند
 

ehsantomcat

عضو جدید
افسانه ها زیبا هستند زیرا واقعیت ندارند، واقعیت زیبا نیست

و تنها کسانی برای همیشه از آن ما خواهند بود که برای همیشه آنها را از دست داده ایم

و سهم ما از عشق تنها رویای آرامش بخش و گرمی است که با خود به جهانی دیگر می بریم

تا از غارت این زمانه ی پر دسیسه به دورش نگاه داریم
 

ilak

عضو جدید
امشب عهد کردم باز خوابت را ببینم
مثل هر شب چشم خندانت ببینم
دست‌هایم پر نیاز، دستهایت را بگیرم
خیره در موج نگاهت، روح شیدایت ببینم
 

engineer saba

عضو جدید
کاربر ممتاز
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان ترا که من هم برسم به آرزویی
به کسی جمال خود را ننموده‌ای و بینم
همه جا به هر زبانی بُوَد از تو گفتگویی
به ره تو بسکه نالم، زغم تو بسکه مویم
شده‌ام ز ناله نایی، شده‌ام ز مویه مویی
همه خوشدل اینکه مطرب بزند به تار چنگی
من از این خوشم که چنگی بزنم به تار مویی
چه شود که راه یابد سوی آب تشنه کامی؟
چه شود که کام جوید، زلب تو کام جویی؟
شود اینکه از ترحم، دمی‌ای سحاب رحمت
من خشک لب هم آخر ز تو تر کنم گلویی؟
بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت
سر خمّ می سلامت، شکند اگر سبویی
همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نه، بنشین کنار جویی
ز چه شیخ پاکدامن سوی مسجدم بخواند
رخ شیخ و سجده گاهی، سر ما و خاک کویی
 

amir ut

عضو جدید
بدردمندی عشاق مبتلا سوگند
بزود رنجی دلهای با صفا سوگند

بشوخ طبعی مستان بزم عشق وجنون
که گم کنند درو بام خانه را سوگند

ببوسه گیری پروانگان زچهره گل
بشور بختی مرغان بسته پا سوگند

بتنگدستی بخشندگان گوشه نشین
برو گشادگی بی نیازها سوگند

باشک دیده شب زنده دار مهجوران
بشعر وساز ومی و بزم آشنا سوگند

بچشم پاکی شبنم، بروشنائی روز
باین مظاهر خلقت، جدا جدا سوگند

بنامرادی لب تشنگان وادی عشق
بسازگاری درویش بینوا سوگند

باشک عاشق مسکین زظلم اینهمه قید
بپایداری معشوق باوفا سوگند

باین غروب غم آلود روزگار فراق
بصبح روشن آغاز عشق ما سوگند

که از تو در نظرم هیچ قبله روشنتر
نبوده بهر نمازم، باین خدا سوگند
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي عشق، شكسته ايم، مشكن ما را
اينگونه به خاك ره ميفكن ما را
ما در تو به چشم دوستي مي بينيم
اي دوست مبين به چشم دشمن ما را
 

amir ut

عضو جدید
دریغا گل سرخ را باد برد
دل غنچه زین درد در هم فشرد
چو می رفت بلبل از این باغ گفت
بهارم سر آمد مرا نغمه مرد
 

ehsantomcat

عضو جدید
چشمهایم را به انسانی بدهید که هرگز طلوع آفتاب،چهره ی یک نوزاد و شکوه عشق را در چشمهای یک زن ندیده است.قلبم را به کسی بدهید که از قلب جز خاطره ی دردهایی پیاپی و آزار دهنده چیزی بیاد ندارد

هر گوشه از مغز مرا بکاوید،سلول هایم را اگر لازم شد بردارید وبگذارید به رشد خود ادامه دهند تا به کمک آنها پسرک لالی بتواند با صدای دورگه فریاد بزند ودخترک ناشنوایی زمزمه ی باران را روی شیشه اتاقش بشنود
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
از کوچه پرسیدم نشانت را نمی دانست
آن کفشهای مهربانت را نمی دانست

رنجیده ام از آسمان ، قطع امیدم کرد
دنباله ی رنگین کمانت را نمی دانست

اینگونه سیب سرخ هم از چشمم افتاده ست
شیرینی اش ، طعم لبانت را نمی دانست

قیچی شدم ، بال و پرم را یک به یک چیدم
ســـَمت ِ وسیع ِ آسمانت را نمی دانست


لای ورقها ، نامه ها ، دفترچه ها گشتم
حتی کتابی داستانت را نمی دانست
 

amir ut

عضو جدید
آنقدرها هواي پريدن نيست
تا بگذرد زخاطره ات پرواز
شعري بخوان به وسعت آزادي
اي مرغ پرترانه خوش آواز
 

noom

عضو جدید
میراث تو
چيزي از دريا
در صدف‌ها جا مانده
چيزي از تو
در من
چيزي از صداي تو در گوشم
چيزي از تصوير تو در نگاهم
چيزي از بوي تو در هوا
جا مانده
به هم مي‌كوبند موج‌ها
درون صدف‌ها
درون سينه‌ي من
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا