می دانستی اصالت پروانه به سوختگی بال های اوست؟!
می دانستی اگر می شد تا خورشید پر کشید دیگر اسم خورشید خورشید نبود؟!
نیستی! دیگر نیستی! چیزی نمی گویم. دل تنگم!
درد آشنای سفر کرده ی من! خسته ام!
خسته ازین آسمان خاکستری ثقیل!
ازین دیوارهای بلند آجری و نردبان های حقیر مقوایی ...
از راه مانده و پای آبله، خسته ام!
هنوز هم با منی ، مثل جان با تن!
و هنوز اصالت پروانه به سوختگی بال های اوست!
ببین بال های سوخته ام را ...