دل

Erris

عضو جدید
دل گر چه در این بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست ولی موی شگافت
اندر دلِ من هزار آیینه بتافت
آخر به کمال ذره ای راه نیافت
......
ناصح از آرزو مکن عیبم
هر که دل دارد آرزو دارد
......
دل در خون تپیده ای دارم
جان بر لب رسیده ای دارم
زان کنم گریه های یعقوبی
که غم نور دیده ای دارم
......
دلم بسیار می خواهد فراموشت کنم دیگر
اگر چه می شوم تاریک خاموشت کنم دیگر
 

Gholche

عضو جدید
دلا خوبان دل خونين پسندند
دلا خون شو كه خوبان اين پسندند
متاع كفر و دين بي مشتري نيست
گروهي آن گروهي اين پسندند


اندر دل بي وفا غم و ماتم باد
آن را كه وفا نيست ز عالم كم باد
ديدي كه مرا هيچ كسي ياد نكرد؟
جز غم كه هزار آفرين بر غم باد
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خیام

خیام

ای دل چو زمانه می‌کند غمناکت
ناگه برود ز تن روان پاکت

بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند

زان پیش که سبزه بردمد از خاکت
 

Ghazal_joon

عضو جدید
کاربر ممتاز
کوه از غمت بشکافته وان غم به دل درتافته

یک قطره خونی یافته از فضلت این افضال‌ها


ای سروران را تو سند بشمار ما را زان عدد

دانی سران را هم بود اندر تبع دنبال‌ها
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] نه دل در دست محبوبي گرفتار ، نه سر در کوچه باغي بر سردار ...
از اين بيهوده گرديدن چه حاصل ؟! پياده ميشوم ، دنيا نگهدار !
[/FONT]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
من و تو

من و تو

خنده ای ، خنده ی گل مهتاب .
شعله ای ، شعله ی دل خورشید .
بوسه ای ، بوسه ی سحرگاهان .
نغمه ای ، نغمه ی لب امید .

غنچه ای ، غنچه ی بهار حیات .
عشوه ای ، عشوه ی نگاه نیاز .
مژده ای ، مژده ی شکست فنا .
چشمه ای ، چشمه ی نهفته راز .

ناله ام ، ناله ی نی آلام .
لاله ام . لاله ی دل خونبار .
هاله ام ، هاله ی گناه سیاه .
واله ام ، واله ی وفای نگار .

ژاله ام ، ژاله ی مه رؤیا .
باده ام ، باده ای ز ساغر ننگ .
بیش از اینم بتر ، که می بینی ،
شهره ام . شهره ام : به ننگ به رنگ .



**فرخ تميمي **


 

amator-2

عضو جدید
دل من تـنها بـود ،
دل من هرزه نـبـود ..
دل من عادت داشـت ، که بمانـد یک جا
به کجا ؟!
معـلـوم است ، به در خانه تو !
دل من عادت داشـت ،
که بمانـد آن جا ، پـشـت یک پرده تـور
که تو هر روز آن را به کناری بزنی ...
دل من ساکن دیوار و دری ،
که تو هر روز از آن می گـذری .
دل من ساکن دستان تو بود
دل من گوشه یک باغـچه بـود
که تو هر روز به آن می نگری
راستی ، دل من را دیـدی ؟!!
..
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

دل کیست که گویم از برای غم تست

یا آنکه حریم تن سرای غم تست

لطفیست که میکند غمت با دل من

ورنه دل تنگ من چه جای غم تست

**ابوسعید ابوالخیر**


 

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود به هر درش که بخوانند بیخبر نرود
دلا مباش چنین هرزه گرد و هر جایی که هیچ کار زپیشت بدین هنر نرود
 

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیمه شبی دفع صد بلا بکند
عتاب یار پری پهر عاشقانه بکش
که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند
طبیب عشق مسیحی دم است و مشفق لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
می دهم مستی به دلها گر چه مستورم ز چشم

بوی آغوش بهارم در چمن پیچیده ام

جای دل در سینه صد پاره دارم آتشی

شعله را چون گل درون پیرهن پیچیده ام


نازک اندامی بود امشب در آغوشم رهی

همچو نیلوفر به شاخ نسترن پیچیده ام
 

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم گرفته ازین روزها دلم تنگ است/ میان ما و رسیدن هزار فرسنگ است/ مرا گشایش چندین دریچه کافی نیست/ هزار عرصه برای پریدنم تنگ است
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای با من و پنهان چو دل از دل سلامت می کنم
تو کعبه‌ای هر جا روم قصد مقامت می کنم

هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظری
شب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم

گه همچو باز آشنا بر دست تو پر می زنم
گه چون کبوتر پرزنان آهنگ بامت می کنم

گر غایبی هر دم چرا آسیب بر دل می زنم
ور حاضری پس من چرا در سینه دامت می کنم

دوری به تن لیک از دلم اندر دل تو روزنیست
زان روزن دزدیده من چون مه پیامت می کنم

ای آفتاب از دور تو بر ما فرستی نور تو
ای جان هر مهجور تو جان را غلامت می کنم

من آینه دل را ز تو این جا صقالی می دهم
من گوش خود را دفتر لطف کلامت می کنم

در گوش تو در هوش تو و اندر دل پرجوش تو
این‌ها چه باشد تو منی وین وصف عامت می کنم

ای دل نه اندر ماجرا می گفت آن دلبر تو را
هر چند از تو کم شود از خود تمامت می کنم

ای چاره در من چاره گر حیران شو و نظاره گر
بنگر کز این جمله صور این دم کدامت می کنم

گه راست مانند الف گه کژ چو حرف مختلف
یک لحظه پخته می شوی یک لحظه خامت می کنم

گر سال‌ها ره می روی چون مهره‌ای در دست من
چیزی که رامش می کنی زان چیز رامت می کنم

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تا بود بار غمت بر دل بی‌هوش مرا
سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا

نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر
تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا

شربتی تلختر از زهر فراقت باید
تا کند لذت وصل تو فراموش مرا

هر شبم با غم هجران تو سر بر بالین
روزی ار با تو نشد دست در آغوش مرا

بی دهان تو اگر صد قدح نوش دهند
به دهان تو که زهر آید از آن نوش مرا

سعدی اندر کف جلاد غمت می‌گوید
بنده‌ام بنده به کشتن ده و مفروش مرا
 

Gholche

عضو جدید
دلا، تا کی همی جویی منی را؟
چه داری دوست هرزه دشمنی را؟

چرا جویی وفا از بی وفایی؟
چه کوبی بیهده سرد آهنی را؟

ایا سوسن بناگوشی، که داری
به رشک خویشتن هر سوسنی را

یکی زین برزن نا راه بر شو
که بر آتش نشانی برزنی را

دل من ارزنی، عشق تو کوهی
چه سایی زیر کوهی ارزنی را؟

ببخشا، ای پسر، بر من ببخشا
مکش در عشق خیره چون منی را

بیا، اینک نگه کن رودکی را
اگر بی جان روان خواهی تنی را
 

Ghazal_joon

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن همه دلداری و پیمان و عهد

نیک نکردی که نکردی وفا


لیکن اگر دور وصالی بود

صلح فراموش کند ماجرا
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل از من برد و روي از من نهان كرد

خدا را با كه اين بازي توان كرد
 

عطار

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما

آب روی خوبی از چاه زنخدان شما


عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده

بازگردد یا برآید چیست فرمان شما


کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت

به که نفروشند مستوری به مستان شما


بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر

زان که زد بر دیده آبی روی رخشان شما


با صبا همراه بفرست از رخت گلدسته‌ای

بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما


عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم

گر چه جام ما نشد پرمی به دوران شما


دل خرابی می‌کند دلدار را آگه کنید

زینهار ای دوستان جان من و جان شما


کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند

خاطر مجموع ما زلف پریشان شما


دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری

کاندر این ره کشته بسیارند قربان شما


ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو

کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما


گر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیست

بنده شاه شماییم و ثناخوان شما


ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی

تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما


می‌کند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو

روزی ما باد لعل شکرافشان شما
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل من نه مرد ان است كه با غمش برايد

مگسي كجا تواند كه بيفكند عقابي؟
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا دلی آتش نگیرد حرف جانسوزی نگوید

حال ما خواهی اگر،از گفته ی ما جستجو کن
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز آي و بر چشمم نشين اي دل ستان نازنين

كاشوب و فرياد از زمين بر اسمانم مي رود
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل داده ام به یاری ، شوخی ، کشی ، نگاری

مرضیته السجایا ،محموده الخصایل
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اااااااااااااااااااااااا ! یه بیت بگو مریم . چه حالی داری . کل دیوان رو نوشتی که ! :دی



مزن بر دل زنوک غمزه تیرم

که پیش چشم بیمارت بمیرم
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عاشق آن نیست که تنها به سخن مدعی مجنون شد
کنج تنهایی و عزلت بگرفت و دل و چشمش خون شد

عاشقی رسـم صبوری و تلاش است بـه امـیـد وصـال
آنکه تـا میکـده رنـج سـفـر انـدوخـت لبش میگون شد


 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیگران قرعه ی قسمت همه بر عیش زدند

دل غمدیده ی ما بود که هم بر غم زد
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت
عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشقت نه سرسري است كه از سر به در شود
مهرت نه عارضي است كه جاي دگر شود
عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم
با شير اندرون شد و با جان به در شود
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل من گله از شب هجران به وصال نگاه تو دارد
نگذر دگر از دل زارم كه اميد پناه تو دارد
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
 
بالا