دل

BIGHAM

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
بر در دل روز و شب منتظر یار باش
دلبر تو دایما بر در دل حاضر است
رو در دل برگشای حاضر و بیدار باش
دیده‌ی جان روی او تا بنبیند عیان
در طلب روی او روی به دیوار باش
ناحیت دل گرفت لشگر غوغای نفس
پس تو اگر عاشقی عاشق هشیار باش
نیست کس آگه که یار کی بنماید جمال
لیک تو باری به نقد ساخته‌ی کار باش
در ره او هرچه هست تا دل و جان نفقه کن
تو به یکی زنده‌ای از همه بیزار باش
گر دل و جان تو را در بقا آرزوست
دم مزن و در فنا همدم عطار باش
 

samaneh_os67

عضو جدید
ز دست ديده و دل هر دو فرياد
هر آنچه ديده بيند دل كند ياد
بساجم خنجري نيشش ز پولاد
زنم بر ديده تا دل گردد آزاد
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
کسی که پشت بر آن روی چون نگار کند
باختیار هلاک خود اختیار کند

نه رای آنکه دلم دل ز یار برگیرد
نه روی آنکه تنم پشت بر دیار کند
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی
که به دوستان یک‌دل، سر دست برفشانی
نفسی بیا و بنشین، سخنی بگو و بشنو
که به تشنگی بمردم، بر آب زندگانی
دل عارفان ببردند و قرار پارسایان
همه شاهدان بصورت، تو بصورت و معانی
نه خلاف عهد کردم، که حدیث جز تو گفتم
همه بر سر زبانند و تو در میان جانی
مده ای رفیق پندم، که نظر بر او فکندم
تو میان ما ندانی، که چه می‌رود نهانی
دل دردمند سعدی، ز محبت تو خون شد
نه به وصل می‌رسانی، نه به قتل می‌رهانی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
قاصدک ...


شعر مرا از بر کن

بنشین روی نسیمی

که ز احساس برون می آید

برو آن گوشه باغ

سمت آن نرگس مست

که ز تنهایی خود دلتنگ است

و بخوان در گوشش

و بگو باور کن

یک نفر یاد تو را

دمی از دل نبرد ...:heart:



 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلی دارم به کوی می فروشان
ز سر مستی چو دریای خروشان
چو طفلی بی والد اسیر هر خانه دل من
ندارد پیمانه بجز با پیمانه دل من
نه از دین و نه از دنیا خبر دارد
نمیدانم چه سودایی به سر دارد
خداوندا دل خودخواه ز جان شیدا چه میخواهد
چنین اکنون در این دنیا میان افراد چه میخواهد
چو موجی سر گردان در اغوش طوفان
پریشان و نالان به دریای هستی
اسیری بی پروا به زنجیر غمها
پر از شور و غوغا چه شبهای مستی
الهی خون گردی تو ای دل
زخون گلگون گردی تو ای دل
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آن را که جفا جوست نمی باید خواست

سنگین دل و بد خوست نمی باید خواست

مارا ز تو غیر از توتمنایی نیست

از دوست به جز دوست نمی باید خواست
 

لیمویی

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم را مشکن و در پا مینداز
که دارد در سر زلف تو مسکن
چو دل در زلف تو بستست حافظ
بدینسان کار او در پا میفکن
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در اندرونِ منِ خسته دل ندانم کیست

که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
 

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
آمدي رفت ز دل صبر و قرارم بنشين
بنشين تا به خد آيد دل زارم بنشين

دل و دين بردي و اكنون پي جان امده اي
بنشين تا به آن هم بسپارم بنشين
 

semiramis261

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
آمدي رفت ز دل صبر و قرارم بنشين
بنشين تا به خد آيد دل زارم بنشين

دل و دين بردي و اكنون پي جان امده اي
بنشين تا به آن هم بسپارم بنشين

سازی است بهشت آئین بی زخمه و کوک دین
دلمی زند و با دل من نیز هم آوازم
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل را نگاه گرم تو دیوانه میکند


آیینه را رخ تو پریخانه میکند
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
با غروب این دل گرفته مرا
می رساند به دامن دریا
می روم گوش می دهم به سکوت
چه شگفت است این همیشه صدا
لحظه هایی که در فلق گم شد
با شفق باز می شود پیدا
چه غروری چه سرشکن سنگی
موجکوب است یا خیال شما
دل خورشید هم به حالم سوخت
سرخ تر از همیشه گفت : بیا
می شد اینجا نباشم اینک ‚ آه
بی تو موجم نمی برد زینجا
راستی گر شبی نباشم من
چه غریب است ساحل تنها
من و این مرغهای سرگردان
پرسه ها می زنیم تا فردا
تازه شعری سروده ام از تو
غزلی چون خود شما زیبا
تو که گوشت بر این دقایق نیست
باز هم ذوق گوش ماهی ها

 

samaneh_os67

عضو جدید
مگر شير و پلنگي اي دل، اي دل
به مو دائم به جنگي اي دل ،اي دل
اگر دستم رسد ،خونت بريجم
بوينم تا چه رنگي اي دل، اي دل

بابا طاهر
 

عطار

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای دل چو زمانه می‌کند غمناکت

ناگه برود ز تن روان پاکت

بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند

زان پیش که سبزه بردمد از خاکت

خیام

 

عطار

عضو جدید
کاربر ممتاز
گویند مرا که دوزخی باشد مست

قولیست خلاف دل در آن نتوان بست

گر عاشق و میخواره بدوزخ باشند

فردا بینی بهشت همچون کف دست

خیام
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای دل شکایت​ ها مکن تا نشنود دلدار من
ای دل نمی​ترسی مگر از یار بی​زنهار من
ای دل مرودرخون من دراشک چون جیحون من
نشنیده​ای شب تا سحر آن ناله​های زار من

 

عطار

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل فارغ ز درد عشق، دل نیست
تن بی‌درد
دل جز آب و گل نیست

ز عالم رویت آور در غم عشق!

که باشد عالمی خوش، عالم عشق

غم عشق از دل کس کم مبادا!
دل بی‌عشق در عالم مبادا!

فلک سرگشته از سودای عشق است

جهان پر فتنه از غوغای عشق است


می عشقت دهد گرمی و مستی

دگر، افسردگی و خودپرستی


اسیر عشق شو! که آزاد گردی

غمش بر سینه نه! تا شاد گردی


ز یاد عشق عاشق تازگی یافت

ز ذکر او بلند آوازگی یافت


اگر مجنون نه می زین جام خوردی

که او را در دو عالم نام بردی؟


هزاران عاقل و فرزانه رفتند

ولی از عاشقی بیگانه رفتند


نه نامی ماند از ایشان نی نشانی

نه در دست زمانه داستانی


بسا مرغان خوش‌پیکر که هستند

که خلق از ذکر ایشان لب ببستند


چو اهل دل ز عشق افسانه گویند

حدیث بلبل و پروانه گویند


به گیتی گرچه صدکار، آزمایی

همین عشقت دهد از خود رهایی


بحمد الله که تا بودم درین دیر

به راه عاشقی بودم سبک سیر


چو دایه مشک من بی‌نافه دیده

به تیغ عاشقی نافم بریده


چو مادر بر لبم پستان نهاده‌ست

ز خونخواری عشقم شیر داده‌ست


اگر چه موی من اکنون چو شیرست

هنوز آن ذوق شیرم در ضمیرست


به پیری و جوانی نیست چون عشق

دمد بر من دمادم این فسون عشق


که: «جامی، چون شدی در عاشقی پیر

سبک‌روحی کن و در عاشقی میر!»
 

عطار

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر دل دلبر و دلبر کدام است
وگر دلبر دل و دلرا چه نام است

دل و دلبر بهم آمیته وینم

ندونم دل که و دلبر کدام است

باباطاهر
 

عطار

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمیدانم دلم دیوانهٔ کیست

کجا آواره و در خانهٔ کیست


نمیدونم دل سر گشتهٔ مو

اسیر نرگس مستانهٔ کیست
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
چه در دل من چه در سرتو
من از تو رسيدم به باور تو

تو بودي و من به گريه نشستم برابر تو
به خاطر تو به گريه نشستم بگو چه كنم
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
زدست دیده و دل هر دو فریاد

که هر چه دیده بیند دل کند یاد


بسازم خنجری نیشش ز فولاد

زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

باباطاهر
 

عطار

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلا خوبان دل خونین پسندند

دلا خون شو که خوبان این پسندند


متاع کفر و دین بی‌مشتری نیست

گروهی آن گروهی این پسندند
 

عطار

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلا اصلا نترسی از ره دور

دلا اصلا نترسی از ته گور


دلا اصلا نمیترسی که روزی

شوی بنگاه مار و لانهٔ مور
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو دوری از برم دل در برم نیست

هوای دیگری اندر سرم نیست

بجان دلبرم کز هر دو عالم

تمنای دگر جز دلبرم نیست
 

meddler

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای شما که دل نمی دهید و ایستاده اید
در خیال کشف خلوت کسی که عاشق است
منتظر نایستید نوبت شما که نیست
نوبت من است نوبت کسی که عاشق است
 
بالا