دل

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دستم بگیر کز غم ایام خسته ام

نازم بکش که عاشقم و دل شکسته ام
 

رسول فهیم

عضو جدید
پر شکستگي فراتر از مرگ است.....
دل شکستگي نهایت درد است....
تو بگو بکدامین خطا ز پروازم....
دل شکسته شد و شکست پر نازم.... ...
 

عطار

عضو جدید
کاربر ممتاز
امشب من و تو هردو، مستیم، ز می اما

تو مست می حسنی، من، مست می سودا


از صحبت من با تو، برخاست بسی فتنه

دیوانه چو بنشیند، با مست بود غوغا


آن جان که به غم دادم، از بوی تو شد حاصل

وان عمر که گم کردم، در کوی تو شد پیدا


ای دل! به ره دیده، کردی سفر از پیشم

رفتی و که می‌داند، حال سفر دریا؟


انداخت قوت دل را، بشکست به یکباره

چون نشکند آخر نی، افتاد از آن بالا؟


تا چند زنم حلقه؟ در خانه به غیر از تو

چون نیست کسی دیگر، برخیز و درم بگشا


از بوی تو من مستم، ساقی مدهم ساغر

بگذار که می‌ترسم، از درد سر فردا


در رهگذر مسجد، از مصطبه بگذشتم

رندی به کفم برزد، دامن، که مرو ز اینجا


نقدی که تو می‌خواهی، در کوی مسلمانی

من یافته‌ام سلمان؟ در میکده ترسا

سلمان ساوجی
 

عطار

عضو جدید
کاربر ممتاز
نظری نیست، به حال منت ای ماه، چرا؟

سایه برداشت ز من مهر تو ناگاه چرا؟


روشن است این که مرا، آینه عمر، تویی

در تو آهم نکند، هیچ اثر، آه چرا؟


گر منم دور ز روی تو، دل من با توست

نیستی هیچ، ز حال دلم آگاه چرا؟


برگرفتی ز سر من، همگی سایه مهر

سرو نورسته من، «انبتک الله» چرا؟


دل در آن چاه ز نخ مرد و به مویی کارش

بر نمی‌آوری، ای یوسف از آن چاه چرا؟


نیک‌خواه توام و روی تو، دلخواه من است

می‌رود عمر عزیزم، نه به دلخواه چرا؟


پادشاه منی و من، ز گدایان توام

از گدایان، خبری نیستت ای ماه چرا؟


در ازل، خواند به خود حضرت تو سلمان را

«حاش لله» که بود، رانده درگاه چرا؟

سلمان ساوجی
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل برای تو ز جان برخیزد
جان به عشقت ز جهان برخیزد

در دل هر که نشینی نفسی
ز غمت جان ز میان برخیزد
 

gh_engineer

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلی که عاشق و صابر بود مگر سنگست
ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگست
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل من ای دل تنها چه صبورانه شکستی
سر راه غم فردا چه غریبانه نشستی
 

رسول فهیم

عضو جدید
آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ابر میاد، بارون می‌شه، باد میاد، بهار می‌شه
هر دلی واسه دلبرش می‌تپه، بی‌قرار می‌شه

کاش جای هفت‌سین سرتو می‌شد به سینه‌م بذاری
بهت بگم: دوسِت دارم، بهم بگی: دوسَم داری
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ای دلت تکه ابر بهاری
مثل گنجشکهای دم صبح
بیقرار توام
تا بباری
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
وقتی سرم سوداست
وقتی دلم دریاست
وقتی که می آیی
در من چه ها ؟
غوغاست ...
 

لاوي

عضو جدید
نشد يك لحظه از يادت جدا دل
زهي دل آفرين دل مرحبا دل...مرحبا دل
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زهــره مـزن به من دگر ، ای دل شـب خراب من
نـالــه بـزن بـسـان مـا ، ده خـبــر از شـراب من

قلعــه نشـیـن عشــق ما ، روشنـی دو چشــم ما
کـی خبـری به مـا دهـد ، یـا نظری به خواب من

شانه زنم به زلـف خود ، وعده به ما و خلف خود
یـا بـرسان به خلــد خـود ، یا ببـر این سراب من

بـی تـو شـکسـتـه میشـوم ، راه نشـسـته میشـوم
از همـه خسـتـه میشـوم ، گـرچـه بـود شباب من

نـامـه پـر از خیـال مـن ، روح گـرفتــه بـال مـن
قصـه این وصـال من ، گـو که چه شد حساب من

شـاعــر بی ریـا همـان ، نـوحـه عاشقی بـخـوان
ســوز صــدا و آهـمـان ، بــاعث ایـن شتاب من
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شعر دل را با دلت اغاز کن

با دل درمانده ات آغاز کن

با نگاهی خوش لقا آغاز کن

شعر دل را همچو برگی بی هوا

با صدایی بی صدا آغاز کن

شعر دل را همچو قطره ی بی ریا

با خزان دلبرت آغاز کن

شعر دل را همچو دریایی فراخ

با خروش گریه ات آغاز کن
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه کنم با دل خویش؟؟!!

آه آه از دل من
که ازو نیست به جز خون جگر حاصل من
زانکه هر دم فکند جان مرا در تشویش
چه کنم با دل خویش؟


چه دل مسکینی
که غمین می شود اندر غم هر غمگینی
هم غم گرگ دهد رنجش و هم غصه میش
چه کنم با دل خویش؟


در دلم هست هوس
که رسد در همه احوال به درد همه کس
چه امیری متمول چه فقیری درویش
چه کنم با دل خویش؟


طفل عریانی دید
چشم گریانی و احوال پریشانی دید
شد چنان سخت پریشان که مرا ساخت پریش
چه کنم با دل خویش؟


دیده گردید فقیر
بهر نان گسنه آن گونه که از جان شد سیر
دل من سوخت بر او یا جگر من شد ریش
چه کنم با دل خویش؟


زارم از دست عدو
چه کنم دل نگذارد که برم حمله بدو
بس که محتاط به بار آمده و دوراندیش
چه کنم با دل خویش؟


گر درافتم با مار
نیست راضی دل من تا کشد از مار دمار
لیک راضی است که از او بخورم صدها نیش
چه کنم با دل خویش؟


دارد این دل اصرار
که من امروز شوم بهر جهانی غمخوار
همه جا در همه وقت و همه را در همه کیش
چه کنم با دل خویش؟


از برای همه کس
دل "بیرحم" در این دوره به کار آید و بس
نرود با دل پر عاطفه کاری از پیش
چه کنم با دل خویش؟

 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

بگو ای دل ز چشمانم چه خواهی

تو را تیرش ، ز مژگانم چه خواهی

به خون غلطیده می پیچی ز زخمش

رهایم کن تو از جانم چه خواهی

 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگر دل دلبر و دلبر کدام است

وگر دلبر دل و دلرا چه نام است

دل و دلبر بهم آمیته وینم

ندونم دل که و دلبر کدام است
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ته دوری از برم دل در برم نیست

هوای دیگری اندر سرم نیست

بجان دلبرم کز هر دو عالم

تمنای دگر جز دلبرم نیست
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ته که خورشید اوج دلربایی

چنین بیرحم و سنگین دل چرایی

به اول آنهمه مهر و محبت

به آخر راه و رسم بی وفایی
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمیدانم دلم دیوانهٔ کیست

کجا آواره و در خانهٔ کیست

نمیدونم دل سر گشتهٔ مو

اسیر نرگس مستانهٔ کیست
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل عاشق به پیغامی بسازد

خمار آلوده با جامی بسازد

مرا کیفیت چشم تو کافیست

ریاضت کش ببادامی بسازد
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرا ای دل ازین دیوانه تر کن

خرابم کن ازین ویرانه تر کن

ازین دیوانه در ویرانه مگذر

مرا آتش ازین جانانه تر کن
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلا خوبان دل خونین پسندند

دلا خون شو که خوبان این پسندند

متاع کفر و دین بی‌مشتری نیست

گروهی آن گروهی این پسندند
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آری!دل من برای تو تنگ شده

ازدوریت این زمانه بی رنگ شده

گم می شوم ودلم تورا می جوید

انگارنه انگار...!دلت سنگ شده

 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
زهــره مـزن به من دگر ، ای دل شـب خراب من
نـالــه بـزن بـسـان مـا ، ده خـبــر از شـراب من

قلعــه نشـیـن عشــق ما ، روشنـی دو چشــم ما
کـی خبـری به مـا دهـد ، یـا نظری به خواب من

شانه زنم به زلـف خود ، وعده به ما و خلف خود
یـا بـرسان به خلــد خـود ، یا ببـر این سراب من

بـی تـو شـکسـتـه میشـوم ، راه نشـسـته میشـوم
از همـه خسـتـه میشـوم ، گـرچـه بـود شباب من

نـامـه پـر از خیـال مـن ، روح گـرفتــه بـال مـن
قصـه این وصـال من ، گـو که چه شد حساب من

شـاعــر بی ریـا همـان ، نـوحـه عاشقی بـخـوان
ســوز صــدا و آهـمـان ، بــاعث ایـن شتاب من
:gol:
 

رسول فهیم

عضو جدید
ای دوست دل از جفای دشمن درکش
با روی نکو شراب روشن درکش
با اهل هنر گوی گریبان بگشای
وز نااهلان تمام دامن درکش



ماهی که نظیر خود ندارد به جمال
چون جامه ز تن برکشد آنمشکین خال
در سینه دلش ز نازکی بتوان دید
ماننده‌ی سنگ خاره در آب زلال
:gol::gol::gol:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هرباربگوکه دوستم داری وباز

ازنوبنویس منم دلم تنگ شده...

 
بالا